فردوس حاجیان بسته آموزشی دلخواه با مدل «جانسون اند جانسون» به مخاطب فردوس حاجیان با انتشار یادداشتی اجرای نمایش «بیگانه» را بسته آموزشی دلخواه با مدل «جانسون اند جانسون» برای مخاطب معرفی کرد. به گزارش گروه فرهنگی آنا،در یادداشت فردوس حاجیان درباره نمایش «بیگانه» آمده است:
نخستین نکته نمایش «بیگانه» این است که این اجرا هم «بیگانه» مسعود دلخواه است و هم «بیگانه» آلبر کامو . بهلحاظ فکر اولیه در موقعیت در زمانی به آلبر کامو مربوط است اما فکر ثانویه در موقعیت همزمانی، یعنی معاصر که از مدرنیته به پستمدرنیته میغلطد به مسعود دلخواه تعلق دارد. غلطیدن یک کار از انتهای سنت به مدرن و تقریبا آغاز پستمدرن (که در حقیقت کامو میان این دو است) از سوی دیگر در تفکر انتقادی، هابرمارس به پستمدرنها میگوید شما همان مدرنیته متاخر هستید.
مسعود دلخواه در جمله آخر نمایش، هم تکسر و هم تکثر را در یک موقعیت زمانی بهنوعی به وحدت رسانده است؛ رحیم نوروزی میگوید: «من بیتفاوتی خودم را با بیتفاوتی کائنات گره میزنم تا دیگر احساس تنهایی نکنم». ما به این پارادوکس میگوییم.
پارادوکس بد ترجمه شده است؛ پارادوکس همان فرادوکس است؛ فرادوکس یعنی فراآیین. بهترین تعریف پارادوکس به کییرکهگارد بازمیگردد. کییرکهگارد سه منظر سانتیمانتالیسم، قهرمانپروری و فراکیش که داستان ابراهیم(ع) است را از پارادوکس تعریف میکند. درواقع ابراهیم (ع) با قربانی کردن اسماعیل(ع) پارادوکس یا همان فراکیش عمل میکند. چون میخواهد قربانی کند.
دلخواه در نمایش «بیگانه» با یک جمله مورسو که با چشمان بسته گفته میشود؛ «چه چشمانداز باشکوهیست؛ فرورفتن در تاریکی» شرایط پارادوکسیکال را برای انسان پستمدرن متکسر و متکثر امروزی بهدرستی نشان میدهد.
مطلبی که در خوانشها گفته نشده این است که یک استاد دانشگاه با یک تیم «جانسون اند جانسون» که در آمریکا آموزش سیستم فراشناخت آمریکایی است؛ تیمورکهایی که در یک کلاس هشت نفره، دو دانشآموز بسیار زرنگ، دو دانشآموز خوب، دو دانشآموز متوسط و دو دانشآموز کم تجربه هستند.
جانسون اند جانسون یک مدل آمریکایی است که استفاده کردن از آن، اصلا اشکالی ندارد بلکه برای آموزش ما بسیار مفید است چون شیوه آموزش آمریکایی سختترین نوع آموزش است؛ فقط آموزش پژوهش محور نیست بلکه هم باید پژوهش داشته باشید و هم باید در کلاسها نیز شرکت و کار عملی کنید؛ همچون «اکتورز استودیو» که همه باید به کلاس هم میرفتند.
دلخواه در این مدل «جانسون اند جانسون» بهعنوان یک مدرس آکادمیک، توانسته است در شرایط برزخی تئاتر ایران، سه اصل اکادمی، تجربه و حرفهای بودن را در یک بسته آموزشی به مخاطب ارائه دهد. ما میبینیم که تیمی از بچههای دانشکده هنر و معماری، مدرسه بازیگری سه نقطه، دانشگاه سوره، دانشکده هنرهای زیبا، دانشگاه تربیت مدرس و حرفهایهایی همچون حسین سحرخیز، رحیم نوروزی، علی زرینی، سیاوش چراغی پور و دوستانی دیگر که از اینکه نام آنها را نیاوردم، عذر میخواهم، توانستهاند شرایط در دنیای پستمدرن را بهخوبی به نمایش بگذارند.
ما نقد نمیکنیم؛ اگر قرار است نقد کنیم، باید ساحت نقدمان مشخص باشد. زیباترین نکته کار «بیگانه» مسعود دلخواه، این است که والتر بنیامین، صاحب تفکر انتقادی مکتب فرانکفورت، در فرازی از دیدگاه خودش از منظر فلسفی با تفکر انتقادی درباره نمایش میگوید :«تئاتر لزوما پرداختن به آیین نیست. اگر تئاتر بتواند تضاد موجود در لایههای اجتماعی را بر روی صحنه بنمایاند، این تضاد اجتماعی موجود در لایههای جامعه میتواند در مخاطب کنش ایجاد کند.» برشت از این نکته استفاده میکند. اما در اینجا قصد دارم به نکتهای جذابتر اشاره کنم و شاید برخی بر من خرده بگیرند؛ مسعود دلخواه چند گام جلوتر از برشت عمل کرده است در آن قسمت که رحیم نوروزی میآید و در تاریکی میگوید «موبایلهایتان را خاموش کنید» و در این تاریکی درخشان نمایش به من که دارم مینویسم نیز تذکر میدهد، فاصلهگذاری اتفاق افتاده است و باید اتفاق افتد. او نمیخواهد تذکر بدهد اما این تذکر اگر بعضی شب ها ضرورت یابد، داده میشود. پس اینجا در فاصلهگذاری نیز بر مخاطب تاثیر میگذارد؛ و یا در ان قسمت که نور به چشم مخاطب میتابد و احساس مورسو مشخص میشود؛ گویی به ما گفته میشود که موبایلت را خاموش کن و به ما فکر کن.
پس در تفکر انتقادی والتر بنیامین، ما «بیگانه»ای میبینیم که به امروز مربوط است، نه به «بیگانه» ۱۹۴۲ که زمان تسلط نازیها بر فرانسه است. ما در آن دوران «حرامزادههای لعنتی» با بازی فوقالعاده زیبای برد پیت را میبینیم؛ آن فضای حاکم بر فرانسه که نازیها بر این کشور تسلط دارند. این تسلط را ما در آن سالها میبینیم که برخی مثل ژاک فیلیکس با معادلات خودشان به هم میریزند. او با نمایشهایی همچون «آدم برفی»، «سفید برفی» و... صلح را برای بچهها تعریف میکند؛ با سفید برفیای که یک شاگرد آهنگر بوده است.
مسعود دلخواه میتواند با اثر هنری خود مروج صلح در منطقه باشد.
من بهعنوان معلم برگزیده سازمان ملل تاکید میکنم که مسعود دلخواه از این منظر میتواند (Promoter of palcher of peace and friendship and cooperation) مروج و پیامبر صلح باشد که خود در این جهان چند تکه پستمدرن با دیگری دعوا نمیکند، با دیگری برخوردی نمیکند که دیگری را به آن سو براند و بگوید «مرگ بر دیگری»، او به دیگری میگوید «بیا. من میخواهم تو را بخوانم» و دیگری هم میگوید «من هم تو را میخوانم.»
وقتی به مرز میرسیم، دیگری، دیگری است و خود، خود. اینجاست که اقلیت و اکثریت میتوانند با یکدیگر گفتوگو کنند و دولتها حتی اگر برخواسته از اکثریت هستند، میتوانند به حقوق اقلیت توجه کنند. این، منظر اجتماعی اثر است که ما را از پوچی و از خود بیگانگی نجات میدهد. مورسو بارها این مساله را به کشیش تذکر میدهد و میگوید «تو با آنهایی؛ تو با دولتی. تو با من نیستی؛ تو خودت را نماینده خدا میدانی؛ چه کسی گفته است که تو نماینده خدا هستی؟» مورسو بارها تذکر میدهد و دادستان؛ با بازی حسین سحرخیر، عمدا میخواهد با بازی اگزجرهاش به ما نشان دهد که «من دارم مورسو را محکوم میکنم. این آدم بیخدا و بیدین را ببینید!» و کارگردان میخواهد بگوید که حاکمی که بیخدا باشد بهتر از حاکمی است که ظلم کند این مساله را هیچکس نفهمید. در این زمینه از پیامبر حدیث داریم: «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع ظلم» «حکومت بی خدا میماند اما با ظلم نمیماند» مورسو بیخدا است اما کارمند خوبی است. درخشندگی خورشید چشمانش را زد این اتفاق افتاد، قرار نبود که آدم بکشد اما نامش آدمکش شد. باید مراقب باشیم. کارگردان میگوید که «مواظب باشید خورشید چشمانتان را نزند» اگر سی دقیقه به خورشید نگاه کنید، کور میشوید. این آثار درخشان و بازیهای زیبا را حتما باید با عینکی ببینید که زیاد چشمانمان را کور نکند و نسبت به این اثر حسادت نکنیم.
من بهعنوان رییس دانشکده هنر و معماری که سالها در دوره طلایی این دانشکده بودهام؛ سیاوش چراغی پور، ناصر آشوری، رحیم نوروزی و ... میدانند، میتوانم بگویم بچههای بسیار خوبی همچون کامبیز دیرباز، هانیه توسلی، حامد بهداد، هدایت هاشمی و ... از این دانشکده بیرون آمدهاند و الان مدیرگروه هستم، میگویم که ما نسبت به مفاخر فرهنگیمان و شرایطی که یک تحصیلکرده آکادمی غرب و ایران میتواند به فرهنگ جامعهمان تزریق کند، حسادت و کجفهمی نکنیم؛ او را با خطکشهای دیگری مقایسه نکنیم.
در این پروژهای که میخواهیم خیابان را تحت تاثیر «just a moment just peace» «یه لحظه، یه لحظه؛ فقط صلح» قرار دهیم، مسعود دلخواه میتواند با اثر هنری خود فرمان آتشبس را در منطقه صادر کند.
فکر نکنید که «بیگانه» به از خود بیگانگی انسان، سرگشتگی او و در تاریکی فرو رفتن وی میپردازد؛ پس پوچ است؛ نه، پشت این نمایش، فلسفه پوچی را مطرح میکند. شما درباره دعوایی که آلبر کامو با سارتر دارد، بخوانید که مدتی با هم درگیر بودند چون کامو استالین را کوبید؛ خود کامو دورهای در شرایط جنگی بوده است، مارکسیست و ... بوده است اما ما آدمها نسبی هستیم و مسعود دلخواه نیز قصد دارد که بگوید قضاوت نکنیم، آدمها نسبی هستند؛ ممکن است در دست کسی اسلحهای باشد و گلولهای هم در برود، ما باید ببینیم که چه مسالهای باعث این اتفاق شده است. در این نمایش همواره به دنبال علت است و هیچکس نیز این علت را نمیگوید و درنهایت مورسو علت را در پایان نمایش میگوید.
امیدوارم این مدل جانسون اند جانسون در ورکشاپها کار شود؛ دکتر دلخواه این شیوه را در دانشگاهها کار کند، در شهرستانها این شیوه کار شود. در شرایط برزخی تئاتر، سالها حرف نزدهام و این حرفها در گلویم مانده است؛ برخی فکر میکنند چون سواد نداری حرف نمیزنی. ممکن است سالها بشینی و فیلم ببینی. من 4800 فیلم دیدهام و الان نیز دوباره فیلمهای دیوید فینچر را میبینم. بهخاطر کار دلخواه، یک ماه است که دارم سارتر، کامو، ژان ژنه، اوژن یونسکو و ... میخوانم. درباره شرایط جنگ جهانی میخوانم. باید اینگونه با هنر برخورد کرد تا بشود درست و قشنگ حرف زد.
درباره فیلم صحبت کردم، باید بگویم که وقتی دادستان صلیب را در دست میفشرد و به مورسو میگفت ضد مسیح (Antichrist) هستی، من یاد سهگانه «ضد مسیح» ساخته لارس فونتریر افتادم.
مثل کیت بلانش که گفت «خانمها و آقایان من ملکه را به شما تقدیم میکنم»، من هم از منظر تفکر انتقادی، والتر بنیامین را با احترام به مسعود دلخواه تقدیم میکنم؛ از منظر روانشناسی اجتماعی، بوردیو را به دلخواه تقدیم میکنم که پیوند میان الجزایر و فرانسه را بسیار خوب نشان داده است و مردم هر دو کشور او را بسیار دوست دارند؛ از منظر تفکر اسلامیایرانی خودمان، یکی مولانای بزرگ و دیگری، محییالدین ابنعربی بزرگ که بانو اکهارت به خاطر تاسی از تفکرات ابنعربی در دوره قرون وسطی زنده زنده در آتش سوزانده شد؛ به همان صلیبی که حسین سحرخیز در نقش دادستان آن را در دست میگیرد، بانو اکهارت را بستند و به آتش کشیدند؛ را به شما تقدیم میکنم.
دلیل تقدیم ابنعربی به دکتر دلخواه این است که او علم و فلسفه را با یکدیگر تلفیق میکند و در نمایش «بیگانه» مسعود دلخواه، ما تلفیق علم و فلسفه را دیدیم. فلسفهای ابزورد که پشت این اثر نهفته است و یک علم راهبردی که تجربیات و دانش آکادمیک که آن را در بخش دراماتورژی میبینیم.
مولانا را به دلیل اشراق و همه زمانی و همه مکانی بودنش به دکتر دلخواه تقدیم کردم
با دوبیت شعر، شما را به جریانی که هنوز رونده و زایشی است و بهدلیل همزمانی بودن، بالنده و رونده رو به جلو حرکت میکند می سپارم و سخن به پایان می برم:
میروم از کوی تو، از خم ابروی تو نقش زده بر دلم، سلسله موی تو
هو هو هوی تو، سلسله موی تو
مستم از آن روی تو، قامت دلجوی تو گرچه همیجستم از حلقه بازوی تو
هو هو هوی تو
حلقه بازوی تو
سوی فلک میروم، نزد ملک میروم رقصکنان تا خدا، از خم گیسوی تو
هو هو هوی تو، از خم گیسوی تو