به گزارش تیوال به نقل از
ایران تئاتر شناسه مطلب: 63731
تجربههای نو در تئاتر همیشه با ریسک و خطرات بالایی همراه هستند اما برای انجام چنین تجربههایی، همیشه افرادی هم پیدا میشوند که گام اول را با ایدههای جذاب و خلاقانهشان بردارند تا راه برای آیندگان باز بشود.
رضا بهرامی یکی از همین آدمهاست؛کارگردان جوانی که با دومین نمایش خود در مجموعه تئاتر محراب دست به ریسک بزرگی زده و اثر متفاوتی را روی صحنه برده است. نمایش «زندگی برای زندگی»،که از ۷ شهریور در مجموعه تئاتر محراب اجراهایش را آغاز کرده، دومین تجربه کارگردانی بهرامی پس از نمایش موفق «پیرمرد و ببر» است که سال گذشته در تالار هنر اجرا شد. او در این نمایش از هنرجویان و دانشجویان کمتجربه و تازهوارد به عرصه بازیگری استفاده کرده، ولی نتیجه تلاشهای او و گروهش، نمایشی دیدنی و به یادماندنی از کار درآمده؛ تئاتری پر از قابهای زیبا، حرکات فرم و موسیقی، بازیهای بدنی طاقتفرسا. نمایش «زندگی برای زندگی» تا دهم مهرماه هر شب ساعت۲۰:۱۵ در فضای باز تالار محراب اجرا میشود. به بهانه اجرای این نمایش متفاوت، پای حرفهای رضا بهرامی نشستیم.
پس از اجرای موفقیتآمیز نمایش «پیرمرد و ببر» بهعنوان نخستین تجربه کارگردانی، به نظر میرسید همان مسیر را ادامه میدهید اما ناگهان با نمایشی متفاوت و در فضای باز به کارگردانی بازگشتید. ایده تولید «زندگی برای زندگی» از کجا آمد و چه شد در محوطه باز مجموعه تئاتر محراب اجرا رفتید؟
سالها پیش نمایشی را به نام «خورشید مهربونی» با بچههای خیلی کوچک کار کرده بودم که در نخستین فستیوال تئاتر مهدکودکها جایزه گرفت. یکی از داوران آن جشنواره خانم پرستو گلستانی بود. آن نمایش را خیلی دوست داشتم و همیشه در ذهنم بود. از آنجا که به شعار «تئاتر برای همه» خیلی معتقدم، فکر میکنم تئاتر میتواند برای همه و در هر مکانی وجود داشته باشد. در سالهایی که به مجموعه تئاتر محراب رفتوآمد داشتم، میدیدم و میشنیدم که میگفتند این فضا بیثمر و استفاده اینجا افتاده و در همین حال، زنگ آن نمایش قدیمی دوباره در گوشم به صدا درآمد. تصمیم گرفتم آن را با یک دید جدیدتر اجرا بکنم.
آن نمایش مهدکودکی هم در محوطه باز بود؟
نه، آن نمایش در سالن بود، ولی باعث شد این ایده در ذهنم شکل بگیرد که میتوانم چنین نمایشی را در این محیط اجرا بکنم. همیشه گفتهام به شیوه نمایشهای ایرانی عِرق خیلی خاصی دارم و دوست داشتم در نمایش «زندگی برای زندگی» هم این اتفاق بیفتد. همانطور که میبینید، ما پشت صحنه نداریم و همه چیز دیده میشود اما به دلایلی نتوانستم کامل این کار را انجام بدهم. به هرحال با بچههایی که تا حالا در زندگیشان تئاتر کار نکرده بودند، شروع به تمرین کردیم. برخی از این بچهها دانشجویانی هستند که تازه به این عرصه ورود پیدا کردهاند، یا هنرجویانی که تازه به این فضا قدم گذاشتهاند.کارکردن با این بچهها در عین حال که خوب است، خیلی هم سخت است، چون نمایش ما در فضای حرکات فرم و موسیقی است و همین موضوع، راهنمایی بازیگران را سختتر میکرد. خوشبختانه دوست خوبم آقای علی عمرانی، در مقام مشاور و طراح حرکات فرم خیلی کمک کرد تا بتوانیم این بچهها را به فضای دلخواهمان نزدیک بکنیم.
وقتی تصمیم به اجرای این نمایش گرفتید، آیا فضای تالار محراب باعث شد این شیوه اجرایی در ذهنتان شکل بگیرد یا شما برای اجرا در این فضا، قبلاً نمایشنامهای متناسب نوشته بودید؟
نه، ببینید، نمایش «خورشید مهربونی» که با بچههای مهدکودک کار کرده بودم، در سالن اجرا شد و در فضای باز نبود، ولی اینجا چون میدیدم کسی از فضای باز مجموعه تئاتر محراب استفاده نمیکند، به ذهنم رسید که از آن برای اجرای نمایش استفاده بکنم. به همین منظور، دو نمایش به ذهنم رسید؛ یکی همین «زندگی...» بود و دیگری نمایشنامه «همسایه آقا» نوشته حسین کیانی که بتوانم اینجا اجرا بکنم. من فکر میکنم باید کمی به این سمت برویم که «تئاتر برای همه» فقط در قالب شعار نباشد. ما میتوانیم در خیابان،کافه، مدرسه، سالنهای اصلی و چنین فضاهای بازی اجرا بکنیم. برخی دوستان به من میگفتند این فضایی که تو از آن استفاده میکنی،کاربرد خوب و مناسبی ندارد. در صورتی که من امروز خوشحالم که دستکم دَه تا تماشاگر را به این فضا میآورم و تئاتر برایشان اجرا میکنیم. من در مهدکودک، مدرسه، سالن اصلی تئاترشهر و سالن چهارسو تئاتر اجرا میکنم و این میشود روند حرفهای کسی که دغدغه تئاتر دارد.
با توجه به اینکه نمایشتان حرکتهای دشوار و پیچیده فرم دارد و شاید برای کسانی که تجربه کافی ندارند، اجرای آنها سخت باشد، چرا «زندگی...» را با بازیگران تازهکار و بیتجربه تولید کردید و سراغ بازیگران حرفهای نرفتید؟
واقعیت اینست که ابتدا با بازیگران حرفهای تئاتر وارد مذاکره شدم اما متاسفانه آنها توقعات مالی داشتند و چیزی که در ذهن من بود، با این هزینهها جور درنمیآمد و قابلاجرا نبود. من باید اول فکرم را به فکر آنها نزدیک میکردم و دیدم آنها اصلاً در قالب و فضای دیگری هستند. به همین خاطر، پس از مدتی، من فراخوان دادم که یکسری دوستان آمدند برای بازی در این کار و تعدادی از دوستان را هم خود آقای علی عمرانی برای بازی در این نمایش معرفی کردند و کار شروع شد.
وقتی شما به چنین مکانی برای اجرا میآیید، لابد ریسک کارکردن در این فضا را پذیرفتهاید؛ اینکه شاید بازخورد نداشته باشد و نتیجه کارتان دیده نشود. فکر میکنم تجربه کارکردن در این فضا برای شما مهمتر بوده. وقتی تصمیم به اجرای «زندگی...» گرفتید، به این ریسکها فکر کرده بودید؟ هیچ راهکاری در نظر نداشتید که چگونه هم تجربه نو داشته باشید و هم کار دیده بشود؟
بله، من برای اینکه کارم دیده بشود، خیلی تلاش میکنم اما وقتی دستم خالی است، چه کار میتوانم بکنم؟ من از نظر مالی، معنوی و حتا انسانی دستم خالی است. دیگر نمیتوانم کاری بکنم. من از شما و دیگر دوستان خواهش و دعوت میکنم که بیایند و کارم را ببینند. به نظرم ما دیوانهایم و در کشور ایران فقط یک دیوانه میتواند تئاتر کار بکند. از واژه حماقت استفاده نمیکنم که به کسی برنخورد، ولی باید بگویم فقط یک دیوانه میتواند در ایران تئاتر کار بکند، چون من تمام هزینهها شامل داربست و لباس و غیره را خودم از جیبم دادم. من ۳۰ تا بازیگر دارم. اگر در طول سه ماه تمرین فقط روزی یک چای به آنها بدهم، محاسبه بکنید چقدر میشود. من کار دیگری غیر از این ندارم. من در مهدکودکها درس میدهم، یا در مدارس نمایش اجرا میکنم و پولی را که از آنجا میگیرم، اینجا خرج میکنم. دیوانهترین آدمها چنین کاری میکنند. نه حمایت شخصی دارم، نه حمایت دولتی. فقط به خاطر عشقی که دارم این کار را میکنم. خیلی دوست دارم این کار دیده بشود، دارم تلاشم را میکنم اما وقتی هیچ ارگانی یا شخصی پشت من نیست، چه میشود کرد؟
فکر میکنید اجرای چنین نمایشهایی چه تاثیری در روند تئاتر کشور میگذارد؟ الان مخاطب نمایش شما کیست؟
مخاطب خاصی برای نمایشم تعیین نمیکنم. هم یک بچه هفتساله میتوانم کار من را ببیند و هم یک آدم صدساله. تمام دغدغهام این بود که بتوانم در این اجرا آنچه را در ذهنم هست، به مخاطب نشان بدهم، یعنی با نگرشی که در این اثر دارم، به بچهها و بزرگترها بگویم حرفها، پندها و قصههای قدیمی هیچوقت کهنه نمیشوند. در گذشته میگفتند تو یک نهال بکار و بگذار آیندگان منفعتش را ببرند. این حرفها هیچوقت دور از عقل نبوده و حتماً همیشه معنایی پشت آنها بوده. بنابراین من هم میخواهم به آن بچه کوچک یا مرد کهنسالی که به تماشای نمایشم میآید، بگویم زندگی جریان دارد و اگر من به فکر تو نباشم،کسی به فکر تو نیست. زندگی مثل بازی دومینو میماند. باید هوای یکدیگر را داشته باشیم. اگر امروز میبینیم در کل جهان آشوب و هرج و مرجی وجود دارد، تنها دلیلش خودخواهی است. به این خاطر است که گروههای تروریستی خودشان را میبینند. نگاه نمیکنند که یک مادر بچهای دارد و او را میکُشند، ولی زنِ خودشان را نگه میدارند. خب این خودخواهی محض است. مثلاً من امروز در خیابان راه میروم و به خودم نمیگویم فردا بچهام میخواهد از این خیابان و درختهایش استفاده بکند. زباله را میریزم پای درخت. همه فقط به فکر امروز هستیم که زندهایم.
در نمایشتان استفاده خیلی خوبی از عناصر چهارگانه طبیعت کردهاید. ایده کاربرد آب، باد، خاک و آتش با چه ذهنیتی به کار شما اضافه شد؟
من خودم آدم طبیعتدوست و طبیعتگرایی هستم و این تمایل به طبیعت در ذات همه انسانها وجود دارد. هیچ انسانی را نمیتوانید پیدا بکنید که وقتی خیلی خسته است، به دلِ طبیعت پناه نبرد. آدمها در اوج ناراحتی میروند یک جایی آتش روشن میکنند و تخلیه میشوند، یا میروند لب رود و پایشان را که فرو میکنند در آب، آرام میشوند، یا بادی که به سرتان میخورد، حالتان عوض میشود. چهار عنصر آب، باد، خاک و آتش همیشه در زندگی بشر بوده و هست. اینها عناصریاند که انرژی دارند. حتا به لحاظ علمی هم که پژوهش میکنید، میبینید هر کدام از آدمها به یکی از این عناصر وابستگی دارند. اینها قدرت میدهند به آدمها و ما نباید این قدرت را هیچوقت از بین ببریم. چرا ما امروز در زندگی آپارتمانیمان گُل استفاده نمیکنیم؟ طبیعت را وارد زندگیمان نمیکنیم. بعد میبینیم یک چیزی کم است. در حالیکه وقتی به کودکی خودمان برمیگردیم، میبینیم در خاک و خُل بزرگ شدهایم. همان خاکها به من انرژی خاصی دادند اما بچههای امروز را نگاه بکنید. اکثرشان بیشفعالاند یا مشکل دارند، چون در فضای آپارتمان حبس شدهاند و آن انرژی خاص را ندارند.
به عنوان کلام پایانی، بفرمایید دغدغه امروز شما در تئاتر چیست؟
من یک دغدغهیی در تئاتر دارم که میگویم امروز رضا بهرامی، نه با یک کار خوب، ولی با یک کار نو آمده به بازار، پس میتواند حمایت بشود. من قبل از این نمایش، دغدغه دیگری داشتم و میخواستم نمایشنامه «نظامآباد» کهبد تاراج را کار بکنم. دو سال درگیرش بودم. با چند سالن خصوصی وارد مذاکره شدم. به آنها گفتم شما به عنوان کمپانی وظیفهتان است،لطف نیست، وظیفهتان است که سرمایهگذاری بکنید روی نمایشها. من برای آن کار بازیگرانی انتخاب کرده بودم که اگر درجه یک نبودند، درجه دو و بِرند بودند و همه آنها را میشناسند.
مثل مجید رحمتی، فرزین صابونی، فرزین محدث.کمپانیهای تئاتر خصوصی وظیفهشان است از امثال ما حمایت بکنند. وقتی اسم تئاتر خصوصیِ فلان روی خودشان میگذارند، قرار نیست شبی پانصد هزارتومان، هفتصد هزارتومان و بیشتر از من بگیرند، یا اگر میگیرند آنجا باید فقط یک اجرا باشد. این خیلی از منطق و مرام دور است. بنابراین من فضای باز مجموعه تئاتر محراب را انتخاب کردم و دیدم اینجا میشود تئاتر کار کرد، و چه زیباست که از این فضاها استفاده بکنیم. تالار محراب از دیرباز تا کنون بوده، هست و خواهد بود. همچنین تئاترشهر اما تئاترهای خصوصی تبدیل به مکانهایی برای دلالی شده. من خیلی ناراحتم که بسیاری از بزرگان تئاتر به آن سالنها میروند و کار میکنند. دلیلش هم فقط میتواند دغدغه مالی باشد. در صورتی که اگر همین بزرگانی که در سالنهای خصوصی اجرا میروند، به گذشته رجوع بکنند، یادشان میآید که برای نمایش «دندونطلا»ی داوود میرباقری در مجموعه تئاترشهر، دو بار صف دورِ ساختمانِ گِرد تئاترشهر کشیده میشد، یا نمایش «فنز» آقای رحمانیان، یا «کافهقجری» آقای پسیانی. وقتی آمار فروش اینها را درمیآورید، میبینید چه کارهای عجیبی بودهاند. حالا ما آمدهایم داریم اَدای روشنفکری درمیآوریم. در منطقه چهارراه ولیعصر، ۲۰ سالن تئاتر خصوصی هست، ولی در این ۲۰ سالن، چند کار باکیفیت میتوانید ببینید؟ دانشجوی ترم یک و دوِ دانشگاهِ فلان که پولدار است و هنوز گرایشاش را هم انتخاب نکرده، پول میدهد و در این سالنها کار میکند و فردا مدعی است که من کارگردان و بازیگر هستم.