چاپ شده در روزنامه شرق به تاریخ دهم شهریور ماه نود و هشت
بدنهای غیرتاریخی در ناکجاآباد
نوشته محمدحسن خدایی
نوعی از روایتمندی هست که تن به انضمامی شدن نمیدهد و دلزده از اتصال با اینجا و اکنون، در تمنای امر جهانشمول است. همان رویکردی که میل آن دارد نقدی باشد بر وضعیت اسفناک بشریت معاصر، بیآنکه چندان در قید و بند اتصال تاریخی باشد و حدود و ثغور خویش را نشاندار کند. روایتهایی که اگر فرمی خلاقانه و رادیکال اتخاذ نکنند، کارشان به سترونی و سیاستزدایی منتهی خواهد شد. نمایش «شکم» به نویسندگی و کارگردانی علیرضا معروفی را میتوان ذیل این جهانشمولگرایی، صورتبندی کرد. اجرائی که تلاش دارد روایتگر یک جهان خودآیین باشد که در آن، اعضای یک خانواده بنابر مشکلات ساختاری، مجبور به سهمیهبندی غذا، زیست مقتصدانه و سرکوب میل هستند. جهان کمابیش انتزاعی نمایش شکم، روایتی است انتقادی به ریاضیاتی شدن مناسبات انسانها در دوران تفوق عقلانیت ابزاری، همان شمارش تعداد کالری هر انسان و به آمار درآوردن نیازهای اولیهاش از طریق سیستم کنترل و شمارش. اینکه چگونه نهاد قدرت، از پی کاهش منابع مالی، حمایت خود از شهروندان را تقلیل داده و کنترل مصرف و تغییر سبک زندگی را طلب میکند. از این منظر با اجرائی روبرو هستیم که نظام عرضه و تقاضا در یک جامعه مصرفی و بحرانزده
... دیدن ادامه ››
را بازنمایی میکند. بنابراین خانوادهای که در نمایش شکم بازنمایی میشود را میتوان به مثابه یک جزء در نظر گرفت که کلیت جامعه را تعین میبخشد. جامعهای که شهروندانش، لباس متحدالشکل بر تن دارند و غذایی یکسان مصرف کرده و هر ماه تحت سرشماری قرار میگیرند. پدر خانواده در تلاش است برای حفظ اقتدار خویش، نظام سهمیهبندی را با دقتی وسواسگونه به اجرا درآورد. مردی که برای تحکیم ساختار خانواده، دستور به سقط جنین همسرش میدهد. مادر تنها یک بار امکان فرزندآوری دارد و در مقابل این فرمان، مقاومت میکند. به میانجی بارداری ناخواسته، که از قضا مربوط است به خطای انسانی در رعایت مسائل پیشگیری طبق فرمولهای ریاضی، بحران شدت یافته و خانواده در معرض فروپاشی قرار میگیرد. تمامی خانواده در پی سقط جنین مادر هستند تا جیره غذایی، به مانند سابق، تامین شود.
ایده اولیه نمایش شکم، قابل تامل است. اما در اجرا، تا حدودی ناکام میماند. اجرائی که از نور موضعی برای فضاسازی یک چشمانداز اکسپرسیونیستی استفاده میکند و در ادامه با افراط در استفاده از این شیوه نورپردازی، آن را به امری عادی و خسته کننده تبدیل میکند. دیگر سایههای کشدار، بازتاب یک جهان هولناک نیست و نور موضعی، تنها یک تمهید اجرائی کماثر است. حتی ژست بازیگران هم چندان جهانِ گروتسک و انتزاعی نمایش را رویتپذیر نمیکند و بیشتر یادآور مناسبات یک خانواده معمولی شهری است. گاه البته مواجهه با مامور سرشماری و به صف شدن اعضای خانواده برای آمارگیری، طنزی گروتسک میآفریند که خلاقانه است. اما همچنان بدن بازیگران، فاقد آن نوع ژستهای است که اغراق و انتزاع مورد نیاز این قبیل فضاسازیهای انتزاعی را بازنمایاند و چندان شباهتی با زندگی روزمره نداشته باشد. فیالمثل صحنه تقسیم و تناول غذا، اغلب خامدستانه و ناامید کننده است. شخصیتها کنار هم نشسته و در غیاب اشیا، به شکل ناشیانهای غذایی که دیده نمیشود را میخورند. ای کاش گروه اجرائی یک میز واقعی در صحنه قرار میداد و مناسک تناول غذا را به همراه تقسیم دقیق جیره هر فرد، به شکل گروتسکی به نمایش میگذاشت.
به نظر میآید فضای نمادین و انتزاعی نمایش شکم، بیش از این احتیاج دارد تا از زندگی روزمره مردمان امروز فاصله گیرد و جهان خودآیین و شگفتانگیز خود را بسازد. نمونههایی همچون آثار اولیه جلال تهرانی میتواند پیشنهاد خوبی باشد برای این گروه جوان تا به سنتهای تئاتری پیش از خود، بیش از این عنایت کنند و قدمی نسبت به قدما، به پیش گذارند. اما این مستلزم نوعی نگاه انتقادی به گذشته و تمنای اتصال با اینجا و اکنون ماست. هر چه هست، میباید درنگ کرد و نسبت این اجراهای انتزاعی را با وضعیت این روزهای ما پرسید. آیا در این انتزاعگرایی، نوعی از محافظهکاری مشاهده نمیشود؟ در غیاب امر انضمامی و بریدن روایت از هر نوع امر تاریخی، جهان برساخته، میباید واجد امر نو و شگفتی باشد. آیا نمایش شکم گشوده به اینهاست؟ شکمی که بیش از نورهای موضعی، به بدنی تاریخی و سیاسی احتیاج دارد تا گرسنه شود و فرزند به دنیا آورد.