یک روز بازپرس شعبه چهارم دادگاه کیفری که جوانی کار بلد و کاملاً جدی است، محسن پسری نسبتاً شیک و کمی شکسته به همراه زن معتادی به نام فریبا در حال قدم زدن و رفتن به سمت ساختمان دادگاه هستند. محسن ده سال پیش به همراه فریبا دوست دخترش معتاد بوده ولی به کمک خانوادهاش ترک کرده و چند سالی است زندگی جدیدی را تشکیل داده و ازدواج کرده است، ولی بعد از ده سال فریبا پیدایش شده. فریبا در همه این سالها معتاد بوده و خانوادهاش او را ترک کردهاند و چند سالی است کارتن خواب شده است.