من تو این باغ به دنیا اومدم، زیر درختهای همین باغ عاشق شدم، پسرم رو یه روز تو همین باغ از دست دادم، پدر مادرم همین جا به دنیا اومدند، همین جا مردند... باغ آلبالو یعنی خود من ....
گایف: اون کتابخونه صد صال قدمت داشت. من رو به اون کردم و گفتم که درود بر تو که شاهد.....
فیرس: تو که دوباره شلوارت برعکس پوشیدی
آنیا: تو چرا با واریا اینطور رفتار میکنی؟
پتیا: از رفتارش خوشم نمیاد، سرشو تو کارایی میکنه که بهش ربطی نداره، اون همهش نگرانه که من و تو عاشق هم بشیم!
آنیا: مگه ما عاشق هم نیستیم؟!