جیمز:(خطاب به لورا)به نظر من خجالت چیزی هست که اروم اروم باید بزاریش کنار.همه مردم مشکلات دارند ولی ناامید نیستند.
تام :(خطاب به آماندا) من وارد یک باند قاچاق شدم.مواد توزیع میکنیم. از هرنوعی که فکرش رو بکنی.من دوتا شغل دارم. روزها یک کارگرم، شبها یک حرومزاده عوضی.تازه گیها هم یک محموله گم کردم همه دنبالم هستند.بعد یک بمب میگذارند اینجا، هممون میریم رو هوا.تو هم میری رو هوا زنتیکه غرغروی کثافت.
آماندا: (خطاب به تام) تو به خاطر مامان یک کاری میکنی. یک شونه به اون موهات بزن.کاش حداقل این یک چیز رو ازباباش به ارث میبرد................................................ الان من چیزی گفتم تو بلندشدی سیگار بکشی. ببین چطوری آینده خودتو خراب کردی. اگر جای پول دادن برای سیگار یک کلاس حسابداری میرفتی الان اوضاع احوالمون بهتر بود.
اگر نبود بازی بسیار خوب آوا شریفی و بخصوص بازی رودرروی آوا شریفی و ابراهیم عزیزی که عالی بود، تیاتری نبود که دیدنش به وقت گذاشته شده بیرزد.
اجرای خط به خط متن یک نمایش خوب که تحسین ویژه ای - به خودی خود - نمی طلبد.
تیپ میلاد شجره هم میتوانس طوری باشد که بتوان تمایزی بین نقشش و "همون پسر جوون دانشجو"یی که بیرون - در ایران! - میبینیم قایل شد!
سلام دوستان
یک عدد بلیط برای امشب دارم که هر کس بخواد تقدیمش می کنم ... متاسفانه مشکلی پیش اومده نمی تونم برم .