"این تئاتر منو خورد کرد...زمینم زد این تئاتر...
دیشب اشک من درومد توی سالن...از فرط استیصال، از فرط ناتوانی برای خروج از سالن وسط اجرا، از فرط کیفیت کار، دیشب در چارسو من گریه کردم...برای آرتور میلر، برای تئاتر، برای هنر، برای وقت، و انسانیت!...Oh, the humanity
با اینکه واقعا دوست ندارم حتی یک لحظه دیگه رو بابت دیدن، نوشتن (از) یا فکر کردن (به) این نمایش تلف کنم اما نمی تونم بیتفاوت از کنارش بگذرم و بذارم کس دیگه ای این راهی رو بره که من رفتم، راه بی برگشت، بی فرجام...
آقایون، خانوما، دوستان، هنردوستان گرامی...اگر مثل من یکی دو ساعتی وقت آزاد دارید و نمی دونین چیکارش کنین و قصد دیدن این نمایش رو دارید
... دیدن ادامه ››
لطفا دوباره فکر کنید. راه های بهتری هم برای استفاده از وقتتون هست. می تونین مثلا بشینین کنج اتاقتون و همونطور که به یه لکه کوچیک روی دیوار، شاید کنار در یا بالای قاب پنجره خیره شدین ساعت ها واسه خودتون سوت بزنین...می تونین بشینین لبه حوض تئاتر شهر و یک ساعت و نیم به ترافیک عصرگاهی خیابان ولیعصر نگاه کنید، می تونین...
باور کنین به سختی دارم فکر می کنم تا یه نکته مثبت پیدا کنم در این نمایش...کارگردانی، ترجمه، بازی، نور، صدا...واااااااای این شب چقدر تاریک است!
گفتن از جزئیات اجرا و نقد دقیق اون به انسانی خیلی والاتر از من و با آستانه تحملی فراانسانی نیاز داره، از من که بر نمی آد...فقط یه نکته راجع به طراحی دکور و صحنه نمایش که اگر نگم احتمالا حناق خواهم گرفت: آر یو کیدینگ می؟!!!"...
آن چه که خواندید فرازهایی بود از نظر من اگر دیشب بلافاصله بعد از دیدن نمایش کسی از من می جویا می شد...حالا اما حدودا 25 ساعت از اتمام نمایش می گذره. الان یکم آروم تر شدم و اگر این بار بخوام کمی منصفانه تر به اجرا و نمایش نگاه کنم و دوباره چیزی بنویسم مطمئنا...مطمئنا همون چیزی می شه که بالا نوشتم. این از من!
عصر وقت عزیزیه دوستان، میشه دست کسی رو که دوست داری بگیری و توی شلوغی شهر قدم بزنی، یا بندازی بالا و بری تا بام و تا خود ایستگاه اول پیاده بری، میشه نشست خونه و از ازدحام اینهمه غوغا به عطر یک لیوان چای و آغوش سطرهای یک کتاب پناه برد، یا که می شه اصلا هیچ کاری نکرد، صرفا نشست و بود...این کار رو با عصرتون نکنید.
پی نوشت: کلاستروفوبیا گرفتم بعد از این نمایش، حالا حالاها باید "یرما درمانی" کنم.