هر وقت تو هر سالنی این نمایش تکرار شد برید ببینید. میگید کمدی سیاه؟ طنز تلخ؟ نمیدونم اسم ژانرش چیه فقط میدونم خیلی قراره بخندید و بعدش خیلی قراره نخندید و فکر کنید و بلرزید. در یک عبارت نمایش به تکرار الگوهای ناخوداگاه ما پرداخته و چیزی که ازش فرار میکنیم رو میزنه تو صورتمون. ما هممون مهران هستیم یجورایی. این وسط بازی الیکا عبدالرزاقی خارق العاده بود که یه تنه بار چند نقش رو به دوش میکشید در حدی که من همش فک میکنم نمایش چنتا بازیگر دیگه هم داشت. کارای خوب راه خودشونو پیدا میکنن و تماشاگر تئاتر هم میره سالن رو پر میکنه و این خوشحال کننده هست.
و برای من اولویت اینه که اون چن تا آدمی که پفک میخورن و نارنگی پوست میکنن و موبایل چک میکنن هم پا شن بیان تئاتر بجای کارای دیگه، چون فضای تئاتر به مرور تربیتشون میکنه. اینکه ما بهشون با خشم تذکر بدیم یا دلمون بخواد پرتشون کنیم از سالن بیرون نشون میده ما هم اونقدرا باظرفیت نیستیم که خب واقعاً هم من شخصاً نیستم :))
درود
گاهی فکر میکنی چقدر خوشبختی که هنوز زنده ای و این لحظه رو زندگی کردی ...
دیدن این نمایش همین حس رو بهم داد .
چقدر بازی خانم عبدالرزاقی بی نظیر بود ، جای حرف نداشتتتتت
اما تعبیری که من از شروع و پایاننمایش داشتم رو میشه لطفا اگه کسی متوجهش شد راهنمایی کنه ..
بنظرم چون در ابتدای نمایش صحبت از تصویرسازی ذهنی توسط دوست مهران شد در انتها هم به صورت واقعی مهران پدرش رو نکشت و دوستش به اون کمک کرد و دعوتش کرد به اینکار که در ذهنش این مسیر رو بره و انگار که انجامش داده ...