«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
جناب رحمانی عزیز ، این تصویر و نوشته ی زیبای شما همان دافعه نمایشنامه هیپولیت را برایم تداعی کرد ،در واقع ضد آن بود،انجا که عشق، متکبرانه توسط هیپولیت پس زده و تحقیر میشود و این پرهیزکاری تا حد افراط گونه ستایش میگردد، به خصوص در دیالوگ پایانی متن نمایشنامه
البته شاید منظور شما این نبوده ،من اینطور برداشت کردم
درود بر شما
جناب رحمانی گرانقدر،سالار نیک سیرتان،بی اغراق ،نگاه شما نه تنها به هنر تئاتر، بلکه به انسانها و جهان پیرامونتان چنان سرشار از زیبایی و وجودتان چنان سرشار از پاکیست، که انسان را به حسرت وامیدارد ،حسرت چون شما بودن چون شما دیدن و زندگی کردن
ای کاش بیشتر بودند چون شمایی در این دنیای پر از خشونت و ویرانگری،پر ازدروغ، ریا ،بخل و غضب....
امید که نزدیکان قدر گوهر وجودتان را بدانند
درود بر شما ،مهرتان افزون و حضورتان مستدام
سگ(غلام هیپولیت)احساسات برآمده از لحظه ،هر لحظه ترا می فریبد
تزه:چه چیز مرا می فربید
سگ:لحظه
تزه:پس تو نیز سگ پست مرا می فریبی
سگ:من نیز ترا می فریبم
تزه:انتهایش کجاست؟
سگ:تراژدی
*** از نوشته خانوم پرندیس کپی کردم چون برای یه صحنه ایه که پادشاه سگ رو می زنه و بعد بلندش می کنه و خیلی صحنه ی قشنگیه
اوضاع زمانه ام شقاوت است،روح زمانه ام شقاوت است و سرزمینم در مرداب احساس و لحظه ،باتلاق آدم ابن الوقت دیگر یارای آنرا ندارد که به سلامت اندیشه کند،قلب پر از قساوت آتن بیمار است...
...............
قلب پر از قساوت این شهر بیمار است
سپاس از دوستان عزیز و بیشتر از فرزاد امینی و سایر عوامل اجرایی به خاطر این نمایش بسیار تاثیر گذار که هر چه به یاد مانده به دلیل ماندگاری و گیرایی خود نمایش است
همانطور که زیر مطلب جناب آلکاتراز گرامی نوشتم در اکثر نمایش ها یک تکه کاغذ سفید در دست دارم اگر جمله ای و مطلبی در لحظه توجهم را بیشتر به خود جلب کند تا جاییکه بتونم در تاریکی سالن مینویسم (هر چند لحظاتی از نمایش را از دست می دهم اما برایم مهم است)پس از پایان نمایش پیش از آنکه زمان ذهنم را پاک کند کاستی ها را اضافه و اشکالات را برطرف می کنم
این برگزیده ی خاص،چند کلمه کلیدی داشت :شقاوت ،مرداب ،لحظه ، ،آدم ابن الوقت و نوع چیدمانش که مرا به یاد جملات منحصر به فردآثار علی حاتمی می انداخت این است که فکر میکنم، جز به جزش درست باشد
جناب آلکاتراز گرامی ،نظر لطفتان است و یاری ترفند وگرنه حافظه چندان هم قوی نیست، ای کاش واقعا همه متن نمایش در خاطرم بود :(
کلامی دیگر نیز از هیپولیت هست که روی کاغذ وحشتناکم!!! دارم، کمی طولانی تر است و فکر میکنم از لحاظ جمله بندی ایراداتی دارد در سیاهی سالن برخی جاها کلمات روی هم افتاده و کارم را سخت کرده دارم سعی میکنم کاملش کنم اینهم از همان دست جملاتی بود که حداقل برای من بسیار تاثیر گذار بود
راستی امروز اتفاق جالبی افتاد، امروز داخل کیفم دنبال چیزی می گشتم که چشمم افتاد به بروشور هیپولیت ،آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم :)
در بروشور آنچه میخواستم بود فقط من به اشتباه گفتم از زبان هیپولیت، که از زبان آرتمیس بود
زیر شعر مذکور نوشته شده:شعر از متن فیلم "چه هراسی دارد ظلمت روح"
من دستهای بدرقه را دیدم
بیمار گونه بود
وقتیکه دست من انگشتهای زرد و بلندش را که از تبار آن نی نالان نشانه داشت
غم جاودانه داشت
در پنجه می فشرد
-سرد است ،ششراب!
من دست های بدرقه را دیدم
نا آشنا به عشق و سخاوت
دست زمانه بود
-سرد است،شراب!