بعضی وقتا که میام جلوی تیاتر شهر به این فکر میکنم چقدر پشت این سکوتها، چقدر پشت این نگاهها قصه هست. چقدر حرف. از زمین و زمان. کاش هر روز یه نفر بلند بلند قصه تعریف میکرد. شاید وقتی چرتکه بندازیم با خودمون بگیم:
«اِاِاِاِاِ میدونی چقدر قصه میشه؟ میدونی چقدر طول میکشه؟» شایدم نه، شایدم خیلی از قصه هامون شبیه هم باشه، شاید هم خیلی مثل هم هستیم. بالاخره هم شهری و هم تقدیر و ... که هستیم! نیستیم؟
- بخشی از اشعار و نثر نمایشنامه از «سهراب کشی» بهرام بیضایی، منظومه سیاوش کسرایی، «هملت» شکسپیر اقتباس شده است.
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
حکایت تلخ این روزهای ما.هنر،همچنان در قید و بند پولی که برای هنر استفاده نمی شود.تو را مجبور می کنند گونه ای دیگر بیندیشی و زندگی کنی.نگاه متفاوت تو،طالبی ندارد.تنهایی عمیقت،لحظه به لحظه،عمیق تر می شود.دنیا در تظاهر و خودفریبی خود همچنان پیش می رود و از تو می خواهد همرنگ جماعتی شوی که در آن،هر چیزی با پول و موقعیت سنجیده می شود.در این میان،انسانیت و دوست داشتن است که پشیزی ارزش ندارد و اگر از آن تبعیت کنی،انگ تحجر،ساده بینی و قدیمی بودن به تو می زنند.از تو می خواهند که اگر می خواهی پیشرفت کنی،خودت را رها کنی و همرنگ جماعتی شوی که برایت تعیین می کنند چگونه بپوشی،چگونه بیندیشی و چگونه دوست داشته باشی.اجرای قوی ای نبود،اما محتوای بسیار خوبی داشت.و واقعیت کنونی را خوب مطرح کرده بود.واقعیت تلخ تنهایی انسان امروز،و غلبه کردن پول و موقعیت بر زندگی.
پی نوشت:
خواهی نشوی همرنگ،رسوای جماعت شو.این است راز خود بودن.