تلخ با تلنگری عمیق به روزمرگی و عادت ، عادت به همه حرف ها و کار ها و اخبار و ارزوهای تکراری که هیچ کدام هیچ اهمیتی ندارد و همان پیچیست که خودمان دست به دست هم می سازیم و خراب میکنیم و از نو می سازیم و خراب میکنیم و رفته رفته خسته و خسته تر میشویم بی آن که بدانیم، مقصود بانیان کار به سرانجام رسیده و کار عالی بودراستی ساعت... هیسسسسسس
هر صبح به صدای زنگ بر می خیزم
و هر شب به اجبار خستگی به خواب می روم
روزگار تقویم تکرارم را ورق می زند
با روزهای بی ثمرتر از دیروز
و با شب های بی رویاتر از دیشب
می خندم بی آنکه شاد باشم
و تکرار می کنم بی آنکه بفهمم
پای بسته و مجبور به خطوط قوانین بردگی
حتی آنجا که در ظاهر نیستند
که مرا از درون خط کشی کرده اند
به راستی که این روزها
بادا مبارک تولد
نغمه غمگینیست
فوق العاده زیبا بود این نمایش و هنوز بعد از گذشت روزها از دیدن نمایش سر هر مساله روزمره ای به این نمایش فکر میکنم و مصداق آن را میسنجم . تاتر بسیار تاثیر گذاری بود .ممنون از تمام عوامل