داستان این نمایش حول محور یکی از قصه های مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی با نام «گرفتار شدن باز در لانۀ جغدان» می چرخد و ترکیبی است از روایت این داستان مثنوی به همراه زندگی روزمرۀ یک هنرمند پیشکسوت تئاتر و سینما. این باز، هم آن باز گرفتار شدۀ مولانا در لانۀ جغدان است و هم آن هنرمند قدیمی و پیش کسوت که هم اکنون بعد از سالها فعالیت هنری در بین جماعتی هنر ناشناس و قدر ندان گرفتار شده و به ورطۀ انزوا و فراموشی افتاده است. این نمایش شرح درد دل این دست هنرمندان است که تمامی عمر گرانبهای خود را در وادی هنر صرف کرده اند اما به دلایل مختلف از قبیل شرایط بد فرهنگی و اجتماعی در سالهای آخر عمرشان فراموش می شوند و قدر آنان چنانکه شایسته و بایسته است دانسته نمی شود و کسی وقعی به آنان نمی نهد.
هنرمندان بزرگی که پس از سالها هنرنمایی و بی نیازی جز به درگاه قادر متعال، حال که به دوران پیری رسیده اند محتاج بندۀ خدا شده اند تا بتوانند امورات عادی زندگی خود را بگذرانند و پس از عمری زندگی با عزت و افتخار اکنون با کم لطفی و کم توجهی بیگانگان با هنر، به دام تحقیر و نادیده انگاشتن افتاده اند. باز های بلند پروازی که هم اکنون به دام جغدان گرفتار شده اند. حال از قضا و اصلاً نه از قضا، که عامدانه این داستان از زبان یکی از همین افراد در این نمایش روایت می شود و دل تماشاگر آگاه را به درد می آورد و وجدان های نابیدار را به چالش می کشاند.
محبوبه بیات هنرمندی است قدرتمند و ستودنی که تمام عمر خود را صرف هنر از جمله تئاتر و سینما کرده است. بازی ایشان در فیلم «گوزن ها» و بسیاری دیگر از فیلم های شاخص سینمای ایران و حضورشان بر صحنه های بزرگ تئاتر این آب و خاک فراموش شدنی نیست. امشب وقتی محبوبۀ بیات گرانقدر را با این سن و سال و پس از آن همه سالهای دور و دراز فعالیت در تئاتر و سینمای این مملکت، اینچنین پر انرژی و قدرتمند و مسلط با صدایی گرم و حرکاتی چالاک بر صحنۀ تئاتر دیدم عجیب دلم گرفت. با اینکه به هر حال کهولت انسان را در چنگال خود می گیرد و با کسی تعارف ندارد، چنانکه در صحنه ای ایشان به شدت به زمین خوردند و کمرشان با تیزی
... دیدن ادامه ››
پلکان دکور برخورد کرد و گویا تیزی پلکان به قلب من بود که فرو می رفت نه به کمر بانو محبوبه بیات. چقدر هم سریع از جا برخاستند و با تسلطی تماشایی انگار نه انگار که چنین اتفاقی افتاده و درد دارند، کار را ادامه داده و با شایستگی به سرانجام رسانیدند.
آیا ما چنین هنرمندانی را که عمرشان را دو دستی به وادی فرهنگ و هنرمان تقدیم کرده اند آنچنان که شایستۀ آنند قدر می دانیم؟ آنچنان که مستحق آن هستند احترام و عزت می نهیم؟ از دردهای آنان خبر داریم؟ به وضع آنان رسیدگی می کنیم. من امشب با دیدن این نمایش دل دردمندی دارم. دردهایی که آنچنان که شاید و باید هرگز نخواهیم فهمید و ادراک نخواهیم کرد مگر اینکه همانند آن بزرگان زندگی و وجود و عمرمان را صرف هنر و فرهنگ کنیم و در پایان خود را در دام انزوا و بی توجهی و تحقیر سایرین و هنرناشناسان دریابیم. گوهری ای باید که قدر گوهر بشناسد، زرگران این آب و خاک کجایند تا قدر زر بشناسند و بهایش را بدانند و بفهمند؟
امثال محبوبه بیات در سرزمین ما فراوانند. بسیاری از آنها تا به حال در تنهایی و عزلت از این دنیا رفته اند و دیگر خیلی که به آنان توجه شده است این بوده که مرده پرستانه در قطعۀ هنرمندان به خاک سپرده شده اند اما؛ قدر آیینه بدانید چو هست، نه در آن وقت که افتاد و شکست!
مسئلۀ مهم و اساسی دیگری که این نمایش خوش تراش و جمع و جور به بحث در مورد آن می پردازد، غنی بودن ادبیات و فرهنگ سرزمین ماست. ادبیاتی که بحری بیکران از داستانها، مثل ها و پتانسیل هایی است که بسیار زیاد می توانند دستمایۀ زمینه های مختلف هنر از جمله تئاتر و سینما قرار گیرند و ما اصلاً در حدی که باید از داشته های خودمان بهره نمی بریم. دیگران و کشورهای بیگانه بسیار بیشتر از ما از میراثمان بهره می برند و بعد هم چه بسا تغییر شکل یافتۀ آن را به خودمان تحویل می دهند و خانۀ شش دانگ پدری ما را به نام خودشان سند می زنند!
در آثار عطار نیشابوری از جمله الهی نامه، مصیبت نامه، منطق الطیر، خسرو نامه، اسرار نامه و ... ببینید تا چه حد مضمون و داستان و دستمایه برای دراماتیک شدن و آوردن بر صحنۀ تئاتر یا پردۀ سینما خفته است؟ در همین مثنوی مولانا که بانو بیات دستمایۀ نمایش خود قرار داده اند تا این مهم را به اثبات برسانند، نظاره کنید که تا به چه حد مضامین شگرف جذب کننده و حائز اهمیت های انسانی وجود دارد که هم اکنون در حال خاک خوردن در کتابخانه های ماست و به قول حافظ شیراز: سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد، وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد! و ما چه سرگردان به دنبال داشته های اندک دیگران می رویم و از گنج هایی که در خانه و آب و خاک خودمان خفته است غافل می شویم و به سادگی و نادیده و سهل انگارانه از کنار آن می گذریم.
کلیۀ عزیزانی که این نوشته را می خوانند به دیدن نمایش بانو محبوبه بیات دعوت، تشویق و تحریض می کنم. امشب که به دیدن هنرنمایی ایشان در کارگاه نمایش تئاتر شهر رفته بودم تنها حدود ده نفر برای دیدن کارشان آمده بودند. بیایید رسم مرده پرستی را به کناری بنهیم و به هنرمندان پیش کسوت و کهنه کارمان توجه بیشتری داشته باشیم. برای آنان احترام بیشتری قائل شویم و وجودشان را غنیمت بدانیم که هر چه ما در این وادی داریم از برکت وجود و حضور و زحمات سالیان زندگانی آنان است.