از این به بعد هرکس در مورد بهنوش بختیاری بد بگوید با من طرف است! صحنه ای که بهنوش بختیاری سر سفره ی مولودی خوانی صحبت می کند، توی سینما بلند بلند می خندیدم!
جایی که آذر در زمینه ای از چراغ های شهر در شب، ابوای شاگردش را در دست می گیرد و کند و با طمانینه به لب می گذارد، ولی فقط فوت و سوت خشکی بیرون می آید، تکان دهنده و به یاد ماندنی بود.
امشب به بیهوده ترین ساعات عمرم ساعتی اضافه شد....
علتش هم خودمم!!