هابیل و قابیل با چاشنی عدم قطعیت
نوشته محمدحسن خدایی
اجرای مانداب در فضای شمال ایران میگذرد. یکی از همان نقاط سرسبز کشور که مقصد خیل عظیمی از توریستهای خسته از هیاهوی کلانشهرهاست. ماجرا در باب زندگی مردی نویسنده است که برای تعیین تکلیف با اتفاقاتی که در کودکی از سر گذرانده، تصمیم به عزیمت به زادگاه دوران کودکی گرفته و حال تلاش دارد با اقامت در آن محل و جمعآوری مستندات، خویشتن را درمان کند. مکانیسم روایی اجرا مبتنی بر تقطیع زمانی و درهمتنیدگی خاطره و زمان حال است. در ادامه مرز میان واقعیت و خیال کمرنگ شده و گویی همه چیز در مانداب غرق میشود. شخصیت نویسنده که راوی قصه هم هست، مدام با تکنیک فاصلهگذاری تلاش دارد تماشاگران را خطاب کند و روایت خود را بیان کند. در طول اجرا همه چیز قطعیتزدایی میشود و در نهایت با اعتراف انتهایی راوی که نوعی برگشت به گذشته و تعلیق زمان حال است، گویی
... دیدن ادامه ››
با اجرایی خیالی روبرو هستیم که قطعیتی را نمیرساند. مانداب از آن دست اجراهاست که مدام واقعیتی را میسازد و در مواجهه با هولناکیاش، عقب مینشیند و آن را از اعتبار میاندازد. بنابراین ژست بازیگران، نسبتهایی که با یکدیگر بر صحنه برقرار میکنند میان این دوگانگی واقعیت و خیال در نوسان است. مانداب را میشود روایتی امروزی از قتل هابیل به دست قابیل فرض گرفت. برادرکشی، دسیسه زن، خطای قهرمان و در نهایت وقوع قتل.
مانداب به خلق فضای احتیاج دارد که یادآور سرزمین شمالی باشد. اما اجرا چندان توان فضاسازی ندارد و صحنهاش از اشیا خالی است. قرار است از طریق روایت، فرم بدن و حرکات شخصیتها این اتمسفر هولناک ساخته شود. حتی بر پردههای سفیدی که در عمق صحنه نصب شده، گاهی تصاویری از آنچه که شخصیتها روایت میکنند به نمایش درمیآید. این را بیش از آنکه تمهیدی اجرایی و زیباشناسانه فرض کنیم، میتوان نوعی ترس از یکنواختی، خستگی تماشاگران و خالی بودن صحنه از کنش دانست. در نهایت مانداب مقهور استراتژیی روایی خویش در مواجهه با ماتم و خاطره میشود و بجای روایتی جذاب و نفسگیر، بر پیچیدگی و عدم وضوح تکیه میکند و در این مسیر چنان پیش میرود که هر شکلی از واقعیت به محاق برود. بنابراین تماشاگران نمیتوانند موضعی درست در قبال آدمها و رفتارشان اتخاذ کند. مانداب چندان از عنصر سرگرمی، لذت بصری و تئاتریکالیته بهره نمیگیرد. از یاد نبریم که تماشاگران تنها برای تماشای یک روایت به تماشای تئاتر نمینشینند و دوست دارند حتی هنگام مواجهه با واقعیت هولناک روزمره، اندکی کیفور شوند و تجربه تازهای از اجرا، زیباشناسی و روایت را از سر بگذرانند. از این باب مانداب دستاورد پرباری برای مخاطبان تدارک ندیده است.
نکته دیگر مانداب باقی ماندن جهان روایت در روانشناسی شخصیتها و غیاب امر اجتماعی است. حتی وقتی که در انتها راوی توضیحی در باب ناکامی خویش بیان میکند، نسبت این شکست با امر اجتماعی آشکار نمیشود تا نقبی باشد به مسئله مهاجرت و عدالت در این روزها. مانداب کمابیش مسئلهمند است اما همچنان در روایت و فرم، گرفتار پیچیدگی و تکنیکزدگیست. نوعی محافظهکاری از طریق گسست مدام در روایت.