مولانا در میسیسیپی
لیلی فرهادپور
محرم میشود نمیتوانم به یاد خوانسار نیفتم. صحنههایی که تا یاد دارم در ذهنم نقش بسته و میماند؛ صحنههایی از سوگواری پرابهت و پر از نشانههایی از زیباییشناسی بومی. از سه روز قبل از محرم، خوانساریهای همه ایران شروع به آمدن به شهرشان میکنند. آنهایی که نزد دوست و آشنا جا دارند که دارند و آنهایی که ندارند، هتل بزرگ و سراهای خوانسار میزبان آنان هستند. میگویند در محرم جمعیت این شهر به چهار یا پنج برابر میرسد. چه شوروهیجانی مردم این شهر در این دهه دارند. البته مراسم تا سوم امام ادامه دارد. تقریبا همه جوانان شهر در هر محل، گرد هم جمع میشوند و مساجد، حسینیهها و تکایا را به سلیقه و ذوق خودشان آماده میکنند. برنامههای عزاداری از صبح شروع میشود و تا بعد از غروب ادامه مییابد. همه در خیابان هستند؛ خیابانهایی سیاهپوش که دستارها و پارچهنوشتههای سبز آنها را تزیین کرده است و دستهها که با علمهای مزین به پرهای رنگین، سرخ، سفید، بنفش، صورتی و... به هم میرسند، تعظیم میکنند و رنگها قاطی میشوند، جدا میشوند و دوباره به سرجای خود برمیگردند. مراسم تعزیهخوانی بعدازظهرها برپاست. من در گردشگریهای فرهنگیام در سینما و تلویزیون به خوانسار رسیدم! پاییز 92 بود و پروژه سریال مولانا (که بعدها «جلالالدین» نام گرفت) به کارگردانی شهرام اسدی تازه کلید خورده بود که من در خوانسار به آنها ملحق شدم. کار با شهرام اسدی تجربه خیلی جالبی بود، خیلی. به او میگفتم: «شما یک کارگردان هایپررئال هستی!». وقتی قرار بود در هجرت مولانا از بلخ از
... دیدن ادامه ››
کوهوکمر رد شویم حتما از کوهوکمر رد میشدیم. اگر قرار بود از برف بگذریم حتما تا بالای زانو پایمان در برف بود (یا پای اسبهایمان... که برای من یکی اصلا حیوانات نجیبی نبودند، سه بار من را زمین انداخت اسب چموش!). «مشکین مهرگان» مسئول لباس و دکور بود. فوقالعاده بود. رنگ لباسهایمان رنگ طبیعت اطراف بود. همهچیز در هالهای از رنگباختگی تاریخی غوطه میخورد، همهچیز: قلعهای که ساخته بودند، بازار بلخ، آهنگری، صحافی، کوزهگری، پارچه و زیلوبافی و... قشنگ به قرن ششم و هفتم پرتاب میشدی. میگفتند میخواهند با ترکها رقابت کنند و سریالی درخور این شاعر ایرانی مدفون در قونیه ترکیه بسازند که نشان دهد مولانا مال ماست نه مال ترکیه! سناریو را از اول تا آخر خوانده بودم؛ گرچه فقط در بخشی از فاز اول نقشی داشتم. داستان بسیار خوب روایت میشد و در بخش اول بیتدبیری خوارزمشاهیان و کشتن بازرگانان مغول که بهانهای شد برای حمله به ایران و جانفشانیهای جلالالدین خوارزمشاه در کنار فرازهایی از کودکی مولانا و تأثیر پدرش بهاءولد، همهوهمه نشان از یک شروع خوب بود. اما زمستان تمام نشده، تهیهکننده کار را متوقف کرد و شهرام اسدی رفت. آخرش هم نفهمیدیم پول نبود یا بهانههای دیگر... خلاصه سریالی که قرار بود ما را جلو «حریم سلطان» ترکیهایها روسفید کند، با رفتن شهرام اسدی به سرنوشتی تأسفبار دچار شد. همان موقع آرش مجیدی، بازیگر نقش جلالالدین، در صفحه اینستاگرام خود نوشت: «جلالالدین، قهرمان و اسطوره تاریخی من. بسیار خرسندم این امکان را پیدا کردم که رخت و رخ این بزرگمرد را به تن کنم، اما شرمسارم از اینکه این کار به دلیل کاستی و تلویزیون آمیخته به سیاست و کوتهنظری و تنگدستی شرایط تولید، در بازگویی تاریخ و داستان این والامرد ناتوان ماند... اما با این همه، امید دارم در این فقر ساختهشدن سریالهای فاخر تاریخی، بلکه شاید عطش مرور تاریخ و خوانش سرگذشت چنین مردانی و مردمانی، حتی اندک ایجاد شده باشد».فاجعه وقتی بود که سریال پس از یکسال پخش شد. نصفش را زده بودند، نصفی که بیشتر مربوط به بخش خوارزمشاهیان بود و از همه بدتر تفاوت پلانهای شهرام اسدی و کارگردان جدید که از زمین بود تا آسمان. من از خجالت حتی نمیتوانستم در تنهایی به تماشای این سریال بنشینم. موضوع اینجا بود که همه به این تهیهکننده میگفتند این سریال بدی میشود اما کو گوش شنوا؟ اینجا را داشته باشید تا شب گذشته که دیدن نمایش «میسیسیپی نشسته میمیرد» جدیدترین کار همایون غنیزاده با بازیهای تحسینبرانگیز بابک حمیدیان، ویشکا آسایش، سیامک صفری و سجاد افشاریان و البته خود همایون خان غنیزاده رفتیم. نمایش خوبی بود با اضافات نیمساعتی که البته غنیزاده است و بر او حرجی نیست. در بروشورآن نوشته این ادای دینی به سینمای کلاسیک است. اما وقتی آقای میسیسیپی (با بازی سیامک صفری) مدام میگفت: «من میدونم این فیلم بدی میشود»، فضای گروتسکی این نمایش من را بیاختیار در یک آمدوشد زمانی گروتسکی به پروژه مولانا میبرد و برمیگرداند. به نظر من، این نمایش اخیر غنیزاده بیشتر ادای دینی به فیلم «لئون»، ساخته لوک بسون بود، که خودش هم به همان شکلوشمایل لئون در فیلم «حرفهای»، نقش لئون را در نمایش خود بازی میکرد؛ با همان گلدان معروفش. اما پیش خودمان بماند ته نمایش مزه استهزای برخی کارگردانیها، برخی تهیهکنندگان، برخی فیلمها و برخی سینماییها را داشت؛ وقتی که به آنها میگوییم: «این فیلمتان، فیلم بدی میشود!».