فرشاد محمدی
عباس عباسی
امیرحسین قدسی
سارا خالدی
مهدی ابراهیمزاده
حسین ابوالصدقبامداد افشار
آرش آقابیگ
محمدحسین چاووشی
پروانه در محلهای در حومه شهر تهران صاحب یک عطاری است و خانوادهای ضعیف دارد. پدرش در زندان است و بخاطر دزدی از همسایه به زندان افتاده و برادرش ایمان نیز بخاطر همدستی با پدرش تحت تعقیب است. فرهاد که همبندی پدرش است با پروانه برای کارهای پدرش هر از گاهی در ارتباط است.
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
فرهاد: میدونی زندانیا هیچ موقع به اندازه وقتی پشیمون نیستن که دلتنگ کسی میشن و نمیتونن ببیننش؟
پروانه: یه جور میگی زندانیا، انگار خودت پشیمون نیستی؟
فرهاد: نه نیستم.
پروانه: چرا؟!
فرهاد: با تو آشنا نمیشدم اگه خلاف نمیکردم.
***
فرهاد: حالا که موهاتو کوتاه کردی می تونی مثه نوجوونیات بری استادیوم فوتبال ببینی!
پروانه: استادیوم نمی رفتم که فوتبال ببینم. می رفتم فرهاد مجیدی رو ببینم!
فرهاد: بیچاره فرهاد که چقدر براش رقیب می تراشی...
***
پروانه: این چه طور دوستداشتنیه که برای رسیدن به هم باید خلاف کنیم؟