یکی از بهترین تئاترهایی که تا ابد تو ذهنم میمونه
علیرضا : چی شد جناب سروان ماه رمضون ,روزه داریش مال ماست, افطار و سحرش مال روزه خوارا......
علیرضا:شهریار ...کاش بابات ....در شب موردنظر...خواب مونده بود
علیرضا(نوید محمد زاده) : من می ترسم....
باقر : این حرفا یعنی چی ؟ مگه بار اولمون آماده باش میدن ؟
علیرضا(نوید محمد زاده): قدم آخرش چیه؟ مُردن؟ من تا تَه ش هستم! فقط........ فقط دلم داره مثل سیر و سرکه می جوشه. می ترسم مسخرم کنین ولی... ولی دارم می ترسم... ترس من از روزیه که بچه مدرسه ای ها رو عکسم سیبیل چنگیزی بکشن، هیچ کی هم نفهمه علیرضا کی بود؟، چی بود؟، کجا بود؟؟؟؟... . . .
به بهانه پخش فیلم تآتر "پچپچههای پشت خط نبرد" (نوشته علیرضا نادری کارگردان اشکان خیل نژاد)