یادداشت کارگردان:
در آستانهی اضطراب
«اُسلو»
هر زمان تولیدِ یک تئاتر را سروسامان میدهم، به این فکر میکنم که مسالهی اصلی آن چیزی که ما را -از شروع تمرینها و پروسهی تولید تا رسیدن به اجرای نهایی- در این رنجِ سیزیفوار به حرکت وامیدارد چیست؟ این مساله در مسیر ساختن تئاتر تازهی ما با نام «اُسلو» بیش از همیشه همراه من بوده است. بدیهی است که پاسخ به این مساله در موضوع، داستان، مفاهیم، فرم، طراحی، و حتی اندیشهها و ایدهها نهفته نیست، چرا که اینها انتخابهایی هستند که میتوانند متغیر باشند و در آگاهی و یا ناآگاهی ما به وقوع بپیوندند. شاید مساله این است؛ نسبتِ چیزهایی که در تمرینها ساخته میشوند با واقعیتِ روزمرهمان که در آن زیست میکنیم چیست؟ رابطههای اجتماعیای که ما در پروسهی تمرینهایمان با اعضای گروه میسازیم چه نسبتی با رابطهی بدنهایی دارد که چیزهایی را بر روی صحنه وانمود میکنند؟ این مسائل از آن نگرانی ناشی میشود که نکند تمام چیزی که در تمرینها و اجرا ساخته میشود در نسبت واقعی بدنهایمان بیمصرف باشد؛ چرا که در چنین وضعیتی به واقع چیزی ساخته نمیشود که حتی قابل دورریختن باشد، بلکه فقط مصرف میشود: نه احساسی، نه علاقهای، نه اندیشهای، نه کنشی، نه دعوت به عمل واقعیای، نه رابطهای اجتماعی، نه... هیچ. این ترسناک است! تنها گزارهای که برای دعوت از شما برای تماشای تئاتر «اُسلو» میتوانم بگویم این است که ما سعی کردهایم خود را مدام در آستانهی اضطرابِ این نگرانی و ترس نگه داریم.