ساقی سلیمانی
منتقد سینما تئاتر و ادبیات
پروانه های الجزایری در تهران چه می گویند ...
درست همزمان با دیده شدن پروانه های بسیاری در تهران ، نمایشی با نام پروانه های الجزایری به روی صحنه ی تئاتر باران سابق رفت ، سعید حسنلو که بیشتر و پیشتر نامش را به عنوان طراح صحنه ای موفق در سینما و تئاتر شنیده بودیم و سالهای گذشته جوایز بسیاری را از آن خود کرد این نمایش را کارگردانی می کند و می توان گفت در مقام کارگردانی هم تا حد زیادی موفق عمل کرده است و شناخت درستی از ظرفیت ها ی متن و زیر متن اثر بدست آورده و با انتخاب و چینش درستی از بازیگران کار قابل قبولی را ارائه کرده است . طراحی صحنه ای هوشمندانه که با چند اتفاق به ظاهر کوچک در صحنه تمام گسست های زمانی و مکانی را به هم ربط می دهد ، از گریم ها و طراحی لباس های آنچنانی خبری نیست چون البته متن این را نمی طلبد، اما بازیگردانی و چفت و بست شدن تکرار های موجود در متن حاصل یک
... دیدن ادامه ››
کار تیمی موفق به چشم می آید ، این نمایش از نظر زبانی در آن قطبی قرار گرفته که آن را زبان معیار و امروزی می شماریم و از تکلف های زبان آرکائیک به دور است ، همان بخشی که به سینما نزدیک می شود . اما درباره ی این متن و نوع اجرای آن می توان گفت متنی به شدت ترجمه پذیر است ، حال چرا می گویم ترجمه پذیر ؟ یا چرا فقط کافی نیست بگوییم متنی ساده نیست و باید زیر متن های آن را مورد توجه قرار داد ؟ پاسخ این است که زیر متن راوی و نویسنده قابل تغییر در زمان و مکان است همانطور که نمایش همین حالت را داشت ، زمان و مکان در آن بدون دشواری و با حرکتی نرم بین لولاهای یک در ساده در میان صحنه عوض می شد ، همین خاصیت را متن این نمایش در خود داشت که مخاطب بتواند در هر بخش چندین ترجمه به دست بیاورد و چندین خوانش متفاوت در متن را تجربه کند و براستی از آن جمله نمایش ها بود که می توان چند بار به تماشای آن نشست و هر بار خوانشی متفاوت داشت و یا از زاویه ی دید تازه ای نمایش را دید ، خاصیت دیگری از این نمایش برای من مسجل شد که اگر بار دیگر به تماشای آن نشستم مثلا روی صندلی دیگری از سالن اگر بنشینم بی شک با فضایی کاملا متفاوت از دفعه ی قبل روبرو خواهم شد و انگار اجرای تازه ای را می بینم ، این خاصیت را متن این نمایش در تمام اجزای آن بسط داده است . فضای برزخی و تکرارهای برزخی زندگی که می تواند لبخند ها را تبدیل به اشک ها کند و برعکس ، می تواند مرگ و زندگی را به بازی بگیرد و غیر قابل تفکیک کند ، می تواند حتی زمان را و مفهوم لحظه را تغییر بدهد ، چیزی که تا آخر نمایش هم مشخص نمی شود فرق حقیقت و واقعیت ، فرق بین بازی و زندگی ، فرق بین گذشته و حال و در عین حال دلهره و اضطراب از ناشناخته ها و نادیده هایی در آینده ... درست مثل داستان پروانه ی الجزایری که نمی شود فهمید اگر آنجا روی یک دیوار ثابت است زنده است یا دقمرگ شده ، یک سرنوشت عجیب که گریبان تک تک بازیگران و مخاطبان این اثر را هم گرفته است... بعد از دیدن این نمایش دوباره جمله ی تاریخی نسل ما از فیلم هامون به شکلی برجسته در ذهن مخاطبان نقش می بندد ، تنها چیزی که قطعیت دارد ، اصل عدم قطعیت است . مخاطب مجبور نیست حتما با یکی از این چند شخصیت همذات پنداری کند بلکه انگار هر شخصیت از این نمایش زاویه ای از یک انسان را به نمایش می گذارد و همین باعث می شود در طول این اجرا با تک تک شخصیت ها بتوان ارتباط برقرار کرد . هیچ چیز این نمایش آن چیزی نیست که در ابتدا برداشت می شود و در عین حال می تواند همان برداشت نخست هم درست باشد جذابیت این نمایش در همین تعلیق بین واقعیت و حقیقت است ، حتی برعکس خیلی از نمایش هایی که راوی و روایتی که پخش و گاهی به گوش می رسد قرار است سرنوشتی را تعیین کند در اینجا راوی هم یک نقش دارد مثل بازیگران و مخاطبان و حرف هایش قرار نیست قطعیتی را تحمیل کند . دیدن این نمایش را برای کسانی که دوست دارند کشف کنند توصیه می کنم .
ساقی سلیمانی
منتقد سینما تئاتر و ادبیات