در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش نمایشنامه خوانی شب سال نو
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:46:57
شنبه ۰۲ شهریور ۱۳۹۲
۲۰:۰۰


بنیاد خیریه یاران برکت مهر با همراهی گروه نمایشنامه خوانی در حمایت از کودکان نقص ایمنی
رزرو بلیط از طریق شماره: 09375751093

گزارش تصویری تیوال از نمایشنامه خوانی شب سال نو / عکاس: سیدضیاء الدین صفویان

... دیدن همه عکس‌ها ››

گزارش تصویری تیوال از حضور هنرمندان در نمایشنامه خوانی شب سال نو / عکاس: مریم قربان‌پور

... دیدن همه عکس‌ها ››

گزارش تصویری تیوال از نمایشنامه خوانی شب سال نو / عکاس: مریم قربان‌پور

... دیدن همه عکس‌ها ››

مکان

خیابان شریعتی، نرسیده به پل سیدخندان، پارک اندیشه، فرهنگ سرای اندیشه
تلفن:  ٠٢١٢٢٠٤٣٤٧٣،٠٢١٨٨٧٦٠١٦١، ٠٢١٨٨٧٦٧٨٢٠

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دوستان من دنبال اون ترانه ای میگردم ک تو نمایشنامه خوانی خونده شده یکی از دوستان نوشته بودش اما الان هرچی میگردم نیست!؟!؟؟!؟!
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من

تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی
چون سرشکم در کنار بنشین ... دیدن ادامه ›› نشان سوز نهان

تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من

باز آ ببین در حیرتم بشکن سکوت خلوتم
چون لاله تنها ببین بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آیینه ام عشقت غم دیرینه ام
باز آ چو گل در این بهار سر را بنه بر سینه ام

شاعر بیژن ترقی...استاد بنان هم خوندنش :)
۱۳ شهریور ۱۳۹۲
مرضیه جان میدونم منظورت کدوم ترانهَ س..:) منم یادمه یکی از بچه های تیوال لیریکش رو گذاشته بود.
من یه فایل ویدیو از این ترانه دارم ولی منتها مال اجرای وونکور کانادائه که یکی از بازیگرای خانم تکنفره با گیتار اجراش کرده و در نوع خودش جداً عالیه اجراش.
منتها چون حجم فایل بالاست نتونسم آپش کنم.
بناچار کانورت تو انادر فرمتش میکنم و حجمشو میارم پایین میذارم براتون تو تیوال.;)
۱۳ شهریور ۱۳۹۲
اهوم مرسی عزیزم پس منتظرم اگه لیریکشم داشتی ممنونتم میشم اگ بذاری :*
۱۳ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تا بهار دلنشین
برای نمایشنامه خوانی رحمانیان

نویسنده: نگار مفید




پرده اول و دوم نمایش به آرامی پیش می رود، تو را به خنده می اندازد، زندگی به نوعی که انتظارش را نداریم در این خانه پرجمعیت ادامه دارد. ... دیدن ادامه ›› فاطی، دختر کوچک خانواده لبخند به لبت می آورد، از بس عاشق دنیای مجازی است. حاج مرتضی، برادر بزرگ تر، کسی است که مردانگی خانه را با قلدری تضمین می کند. گلی هم توجهت را جلب می کند، دختر خواهر بزرگ تر، که چند باری از خانه فرار کرده و حالابا بلبل زبانی سعی می کند حقش را بگیرد. حبیب هم هست، فرزند کوچک خانواده اصلی، کسی که دو سال از گلی کوچک تر است و می خواهد به هر ضرب و زوری که هست پول دربیاورد. فائقه، عشق آواز و خوانندگی با وسوسه رفتن از ایران. می خواهد برود آن سوی آب، خواننده شود و نخستین آهنگش را به مادرش تقدیم کند. دیگر؟ ماهان، پسر یکی مانده به آخر، دانشجوی ستاره دار، سربازی که معتقد است امن ترین سنگر جای او نیست عاطفه، زن بیوه به خانه برگشته، 110 سکه مهریه اش را گفته بخشیده ام اما نبخشیده. پانی، دختر همسایه. فخری، زن حاج مرتضی. هادی، دوست حبیب یا نیره دوست عاطفه. شاید هم بتی، زن اسدالله و خواهر پانی و البته شیرین، دوست فائقه. پرده اول و دوم نمایش حتی ممکن است گیجت کند. اصلااز همان اول، وقتی که محمد رحمانیان شروع به معرفی شخصیت های نمایش می کند و هنرمندان دست شان را بالامی برند تا تو بتوانی شخصیت و سن و سال و تک جمله ساده یی که برای معرفی شان استفاده می شود در ذهن جا بدهی، ته دلت خالی می شود که نکند یادم برود؟ در همین پرده های اول و دوم است که گاهی گیج می شوی موقع دیالوگ گفتن هایشان، مخصوصا وقتی شلوغی خانه از یک نفر و دو نفر بیشتر می شود.
پرده سوم و چهارم باز هم در همان روز اتفاق می افتند. در ساعت شش و 9 شب یک روز پیش از آغاز سال نو. حالادیگر خواهر بزرگ تر - مهتاب نصیرپور- از بازار به خانه برگشته. دست هایش پر از پاکت های خرید شب عید است. اما انگار ساعت که شش بار می نوازد سرنوشت تغییر می کند. به اینجا که می رسی دیگر شخصیت ها را گم نمی کنی. حتی اگر یک پای داستان، ناصر یا فرید باشد که دوروبر عاطفه می پلکد و مثل عاشق دلخسته می آید و می رود و آتش های زیادی از گورش بلند شده و می شود. دیالوگ هایشان با واژه ها و ترکیب های مصطلح در تهران قدیم در همین نیمه دوم نمایش دیگر خنده به لبت نمی آورد و با پیشرفت داستان متحیرت می کند. از فرهنگسرای اندیشه که بیرون آمدیم، در ساعت 11 شب حوالی پل سیدخندان، صدای ادریس، پدر شهید گلی و همسر خواهر بزرگ تر توی گوشت پیچیده و با آنها زمزمه می کنی: «تا بهار دلنشین آمده سوی چمن/ ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن».
ضرب آخر گرفته شده، دیگر نمایش «شب سال نو»، نمایشی نیست که دور از دست تو در ونکوور روی صحنه رفته و خیابان های این شهر را از سکه انداخته است. محمد رحمانیان، دیگر کارگردانی نیست که اجازه کار ندارد و باید نمایش هایش را در شهری دیگر روی صحنه ببرد و با خودت بگویی مگر همین تالاروحدت خودمان یا تماشاخانه ایرانشهر چه بدی داشت که سر از ونکوور درآوردی. دیگر اسم رحمانیان، مثل دیگرانی که رفتند نمی آید. او و گروهش، 10 روز پیش از حضور رسمی دوباره شان با نمایش «ترانه های قدیمی» در سالن اکو، در فرهنگسرای اندیشه نمایشنامه خوانی راه انداختند تا به نفع کودکانی که نقص ایمنی دارند پول جمع کنند و حرکتی خیریه انجام دهند. علی عمرانی، مهتاب نصیرپور، حبیب رضایی، افشین هاشمی، اشکان خطیبی، علی سرابی، بهاره مشیری، رویا بختیاری، آزاده صمدی، کامبیز بنان، معصومه رحمانی، احسان کرمی، مریم یوسف، ماهان خورشیدی، سوده شرحی، بیتا الهیان، پریا طاهری، روجا جعفری، نیوشا مهدوی نقش خوان های «شب سال نو» بودند. همان گروهی که در انتهای نمایش ناصر تقوایی بلند شد و برایشان دست زد و از گوشه صحنه آنها را تشویق کرد. اما برای ما، که رفتن هنرمندان از ایران می ترساندمان و باورمان می شود که دیگر رفتند و دیگر اینجا را نمی شناسند و دیگر یادشان نمی ماند که در کوچه پس کوچه های امروز تهران آدم ها چطور حرف می زنند یا یادشان می رود مدل ارتباط آدم ها را، «شب سال نو» مثل بازگشت خوشایند و آشنایی بود که هیچ کدام از این ترس ها را باقی نگذاشت. همین حضور رحمانیان و گروهش، همین حضور ناصر تقوایی ولو بدون فیلم و اجرا، همین فرهنگسرای اندیشه که دوم شهریور مهم ترین نقطه روی زمین بود، این روزهایمان را تبدیل به جشن حضورشان می کند.
آریو ی عزیز بسیار زیادِ زیادتا سپاس از این مطالب خیلی خوبی که در مورد استاد رحمانیان و اجراهاشون میگذاری برامون :)
یاد و خاطره ی لذّت تماشای این اجرا هم برام واقعاً آنفرگتبل و شب فراموش نشدنی ای بود.
چند روزه که این آهنگِ "تا بهار دلنشین" هم زمزمه روح درونم شده میترسم دوباره روحم که هنوز کامل برنگشته دوباره پرواز کنه بذاره بره..:|
پ.ن: یه ویدئو از اجرای گیتارِ ترانه ی "آزادی" از اجراشون تو ونکوور کانادا تو یوتوب دیدم و دنلود کردمش.. فوق العادس! آپش میکنم میذارم دیدنش خالی از لطف نیست.;)
۰۷ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
(در ابتدا ، تا محمد رحمانیان ، این بهار دلنشین سوی چمن آمد ، به خود گفتم هیچ غمی نیست اگر دو ساعت تمام می بایستی در سالن بایستی.زیرا که تو "شاهد" گلباران شدن کلبه ی ویران تئاتر هستی.)
×××××××
"مدرنیته در خدمت سنت"؟
بحث مدرنیته و سنت از سالیان سال قبل به شکل های مختلف دست مایه ی بسیاری از نمایش نویسان بزرگ تاریخ ایران شده و یکی از دغدغه های نویسندگان و روشنفکران ایرانی بوده و هست. این بار نیز این بحث را از زاویه دید محمد رحمانیان عزیز دیدیم. کسی که چند سالی ما را تنها گذاشت و دلمان عجیب برای او غنج می زد.
محمد رحمانیان عزیز از همان بدو ورود شمشیر خود را از رو می بندد و نوید یک نمایش با رنگ و بوی سیاسی ، اجتماعی می دهد.او به عنوان راوی در ابتدا می گوید ، نمایش در خانه ای می گذرد که "روزی منزلت و ارج و قربی داشته و امروز آن را از دست داده است." روزهایی که خانواده ها در شب سال نو ، با هزاران شوق و ذوق ، کدورت ها را بر پا دری جا می گذاشتند و دور سفره ی گل گلیِ مادربزرگ جمع می شدند و سبزی پلو با ماهی می خوردند. اما آن روزها رفته ، دیگر زیرخاکی و عتیق شده و در گنجه ها می توان آن ها را یافت ، در عکس های سیاه و سفیدِ کهنه ی زرد و رنگ و رو رفته. و اکنون جای خود را به فیس بوک و صیغه دات کام داده است. دیگر خبری از صفا و صمیمیت ها نیست. هر کس ساز خود را می نوازد و این سازها هم که چیزی جز نواهای غمگینی بر سیم هایشان نمی لغزد.
همانطور که دوست ... دیدن ادامه ›› عزیزمان آقای بهرنگ به این موضوع اشاره کردند. این خانواده ی پر جمعیت و بزرگ ، نمادی از جامعه و یا به طور کلی تر نمادی از کشور است که هر کدام از شخصیت هایش دغدغه های خاص خود را دارند. ماهان (احسان کرمی) دانشجوی ستاره دار و مدرنی است که دوست دختری نوازنده و خواننده دارد که قصد مهاجرت دارد.حاج مرتضی(علی عمرانی) مرد ریاکاری که دائم جا نماز آب می کشد. داوود(اشکان خطیبی) شاعر و شاید نمادی از روشنفکران؟! فاطی اس اس عاشق فیس بوک و چت ، آبجی خانوم(مهتاب نصیرپور) زنی سنتی و نگران و.....همه این آدم ها خانواده ای را تشکیل داده اند که به شکل های مختلف با یکدیگر در تعارض هستند. رحمانیان به طور شگفت آوری توانسته تک تک این شخصیت ها را از دلِ جامعه پایین دست بیرون بکشد و هر کدام را واکاوی و روانشناسی کند.او نه تنها به حرکات و سکنات این گونه افراد واقف بلکه به زبان آن ها نیز مسلط است و از دیالوگ های بی نظیر و تیکه پراکنی های حساب شده ، هر شنونده ای ناخواسته انگشت حیرت بر دهان می گیرد.
با استفاده از دیالوگِ کلیدی که خانم ارسطو به اشتراک گذاشته بودند ، این فکر در ذهن من خطور کرد ؛ شاید ماهان که نمادی از قشر دانشجو است ، نمادی از خودِ رحمانیان نیز باشد. او چند سال پیش ستاره دار شد و از این کشور رفت ولی پنجره ای هر چند کوچک باز شد و خوشبختانه بازگشت و دل حداقل چهارصد نفر را شاد کرد.حرف و سخن درباره این نمایش نامه زیاد است(خاوران، لب دوختن ، خودکشی ، حاج مرتضی ها و....) اما می ترسم که به خاطر نداشتن سواد کافی خطا کنم و فکر شما عزیزان را به بیراهه ببرم.
×××××××
(در آخر ، همه رفتند ، آبجی خانوم مانده و یک دنیا بغض و غم که در سینه دارد. او منتظر است . او بی صبرانه منتظر است که داوود برای شب سال نو به خانه بیاید. اما داوودی وجود ندارد. او خودکشی کرده و دیگر هیچ وقت بر نمی گردد. نمایش نامه خوانی تمام شد و آهنگ تا بهار دلنشین خوانده می شود و همان گونه که اشک از چشمان احسان کرمی و محمد رحمانیان عزیز جاری می شود ، بر گونه های ما نیز اشکی از شوق نقش می بندد.)

بیتا نجاتی (tina2677)
چقدر مشتاق شدم به دیدن این نمایشنامه خوانی و چقدر تاسف خوردم از ندیدنش با خواندن نوشته های تو دوست عزیز ...
۰۳ شهریور ۱۳۹۲
10هزار تومن. اما قدر 100هزار تومن می ارزید. 10برابر "ترانه های قدیمی" بهتر و قوی تر و قوام یافته تر بودش!
۲۷ شهریور ۱۳۹۲
کاملا موافقم آقای عبدالرحیم:)
۲۷ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید