در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش چه کسی سهراب را کشت؟
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:25:50
امکان خرید پایان یافته
۲۱ شهریور تا ۲۸ مهر ۱۳۹۶
۱۹:۰۰  |  ۱ ساعت و ۲۵ دقیقه
بها: ۲۵,۰۰۰ تومان

توجه: به دلیل بازسازی حریم تئاترشهر، ورودی همه سالنها، تا اطلاع بعدی از پیاده‌روی خیابان ولی‌عصر (عج) است. برای دیدن مسیر لطفا اینجا را کلیک کنید.

 

گزارش تصویری تیوال از نمایش چه کسی سهراب را کشت / عکاس: سید ضیا الدین صفویان

... دیدن همه عکس‌ها ››

گزارش تصویری تیوال از تمرین نمایش چه کسی سهراب را کشت / عکاس: سید ضیا الدین صفویان

... دیدن همه عکس‌ها ››

اخبار

›› اجرای نمایش «چه کسی سهراب را کشت؟» تمدید شد

›› تلاش برای به صحنه بردن یک تئاتر اندیشه محور بدون ستاره‌های سینما

›› مراسم رونمایی از کتاب نمایشنامه «چه کسی سهراب را کشت؟» برگزار می‌شود

›› چاپ نمایشنامه «چه کسی سهراب را کشت؟»

›› «چه کسی سهراب را کشت» در تالار قشقایی به صحنه رفت

ویدیوها

آواها

مکان

تقاطع خیابان انقلاب و ولی‌عصر (عج)، مجموعه فرهنگی و هنری تئاترشهر
تلفن:  ۶۶۴۶۰۵۹۲-۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نقد نمایش چه کسی سهراب را کشت؟

سرنوشت امیدبخش و باور به زندگی

سمانه محمد‌خانی
دکتری‌ مدیریت و برنامه‌ریزی فرهنگی

وجدان، مفهومی است که با تماشای نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" به ذهن متبادر می شود. انسان‌ها دو دسته‌اند: دستۀ اول آنها که در ... دیدن ادامه ›› هر کاری، وجدان خود را قاضی می‌کنند و برای خود، نسخه‌ی حکم می‌پیچند و معمولاً از شّر عذاب وجدان تا مدت‌ها خلاصی ندارند و دسته دیگر، آنها که چشم خود را بر نگاه وجدان می‌بندند و ذهن‌شان را به جای دیگر معطوف می‌سازند. داستان نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" ماجرایی است باورپذیر از دسته اول، که با دیالوگ‌های دلنشین و معقول و بازی هنرمندانه‌ی شخصیت‌ها سعی در یاریِ دسته اول دارد. در این میان واقعه مرگ فرزند، آنچنان نیست که هیچ دسته‌ای به راحتی از آن بگذرد.
داستان نمایش از آنجا آغاز شده که " آرش" ناخواسته به زیر چرخِ خودروی پدر رفته و جان داده است. گویی زندگی، امید، آرامش، شادی و آینده‌ی خانواده، همراه با پیکر پسر به زیر چرخِ قهّار روزگار رفته و نابود شده و تأثیر صدای آن، ناله‌ای است در ناخودآگاهِ پدر و لکنتی است بر زبانِ مادر.
داستان نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" فاجعه‌ای است که در عین باورپذیری برای مخاطب، غیرقابل پیش‌بینی نیز می‌نماید و هنر نمایشنامه‌نویس، روایت حادثه‌ای هر چند ساده، در قالب فاجعه‌ای پیچیده و مرموز است که این حادثه در لحظه‌ای سریع اتفاق می‌افتد و به ظاهر تمام می‌شود اما فاجعه اصلی بعد از مدت‌هاست که تاثیرش بر هر فرد خانواده نمود می یابد. این حادثه همچو برق، بی‌خبر می‌آید و خود، خبر از رعدِ پسین دارد. (foreshadowing صدای رعد و برق در نمایش) رعد و برقی که بی‌موقع گل‌های باطراوت در گلدان زندگی را پژمرده کرده و آب اشک، بر روییدن آن بی‌فایده است. (تمثیل دیداری "گل و آب پاش" در صحنه نمایش) واقعه نمایش به آرامی موجب سردی روابط اشخاص می‌شود و کانون خانواده و رابطه آن‌ها دیگر به گرمیِ قبل نیست (ژاکت بافتن و دنبال ژاکت گشتن در نمایش نماد سرمای این رابطه است.)
مادر از وحشتِ آنکه فرزندِ دیگر را نیز از دست بدهد (حتی از لحاظ دوری فیزیکی و نه واقعی) از ازدواج دخترِ عقد کرده‌ی خود (آرزو) بیم دارد و این خود، دلیلی می شود بر نارضایتیِ داماد جوان (سیامک) از بی‌توجهی به او و آینده نامعلوم‌اش. (شعر خواندن سیامک، نمادی از اوضاع ناموزون زندگی او است.) هر چه باشد، مرگ در برابر زندگی سخت است، کُشتن، سخت‌تر. مرگ فرزند سخت است کُشتن فرزند سخت‌تر. مرگِ پسر برای خانواده سخت است، پسرکُشی سخت‌تر. پسری که در باور و فرهنگ ما لابد قرار بوده بعدها در نبود پدر، نام او را زنده نگاه دارد. غافل از اینکه هیچ کس از آینده زندگی خود خبر ندارد.
دکتر "روان پریش‌شناس" (که خود برآن تاکید دارد.) به پدر کمک می‌کند شرایطش را بپذیرد و از عذاب وجدان و احساس تقصیر آرام گیرد. در جایی از نمایش پدر کتاب در دست دارد و از خواندنِ شاهنامه با همسرش سخن می گوید. ولی این داستان شاهنامه است که یاد شوم حادثه را برای آنها زنده می‌کند. از لابه‌لای شعر کهن، خود را به ذهن داغدارِ مادر می‌رساند و سهراب‌کُشی برای مادر تداعی می‌شود. گرچه حتی اگر در نمایش، به وضوح به شاهنامه و سهراب‌کُشی هم اشاره نمی‌شد، پرنده‌ی خیالِ تماشاگر، از نام هوشمندانه‌ی نمایش و داستان آن، به تشابه این دو واقعه پی می‌بُرد.
درست زمانی که پدر در کلنجار با افکار خویش در پارک نشسته، پیرمردی آنجا است که برای کبوتران دانه می‌ریزد. وقتی سر صحبت را با او باز می‌کند معلوم می‌شود که پیرمرد، زمانی پسر مجرم خود را با دست خود به محکمه‌ی عدالت سپرده و پس از اعدام پسر، سال‌ها با وجدان خود درگیر است. گرچه پیرمرد اعتراف می‌کند کارش برای اجرای عدالت و قانون درست بوده اما ندایی از درون، با او حرف می‌زند و فکر می‌کند در تربیت‌ فرزندش اشتباه کرده و این، نمودِ دیگری از عذاب وجدان پدری است که می‌داند در معرفی پسر مجرمش به قانون خطا نکرده اما در گذشته و تربیت‌اش خطا کرده است.


از دریچۀ نگاه نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" که به زندگی بنگریم، همه به گونه‌ای گناهکاریم و با فریبِ قسمت و سرنوشت و اعتقاد به "تقدیر محتوم" هم نمی‌توانیم خود را، از درون، بی‌گناه بدانیم. انسان در زندگی در برابر هر فعل و سرنوشت خود مسئول است. در نهایت زندگی عمل، حرف، و یا رفتاری در پسِ ذهنِ آدم‌های قصه این زندگی هست که می‌توانند با آن عذاب وجدان بگیرند. در واقع، وقتی تیر مرگِ " آرش" از کمانِ زندگی رها شود و مرزِ تقصیر و بی‌تقصیری را مشخص کند و کفّۀ ترازو به نفع احساسِ گناه، سنگین‌تر شود، آنجاست که " آرزو" هم بر باد می رود و به گفتۀ شخصیت دکتر نمایش، هیچ چیز و هیچ‌کس نمی‌تواند به آدم‌های بازمانده کمک کند؛ البته به جز امید و ارادۀ خودِ آنها که در پایانِ نمایش نشان داده می‌شود. آنجا که شخصیت‌ها به خود می‌آیند و تصمیم می‌گیرند در برابر سایه مرگ با ادامۀ زندگی و شرایط فعلیِ خود روبرو شوند، بنابراین آنها روبروی تماشاچیان می نشینند و از امید به زندگی سخن می‌رانند (close ending).

وگر زین جهان این جوان رفتنیست
به گیتی نگه کن که جاوید کیست
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سری زیرِ تاج و سری زیرِ ترگ
فردوسی بزرگ
مینا این را خواند
رضا تهوری و کیومرث شنبه ای این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد نمایش چه کسی سهراب را کشت؟
ندا ثابتی

یک نمایشنامه‌نویس و عضو انجمن نمایشنامه‌نویسان درباره نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" متنی را منتشر کرد.


در متن ندا ثابتی که با عنوان «نشانه و معنا از متن تا اجرا» منتشر شده آمده است: این یادداشت حرف‌هایی است درباره فضای کار، متن، کارگردانی، بازیگری، طراحی صحنه و تا حدی نشانه‌شناسانه از منظر زیبایی‌شناسی، روانشناسی، اجتماعی و مذهبی که می‌تواند جرقه‌ای باشد تا آنان که در این حوزه‌ تخصصی دانشی کسب کرده‌اند، درباره نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟"عمیق‌تر، ببینند، بنویسند و تحلیلش کنند.

نمایش"چه کسی سهراب را کشت؟"که روی ... دیدن ادامه ›› صحنه رفته است را شنیدم و دیدم و اصل متن را نخوانده‌ام و دقیقاً نمی‌دانم در طول تمرین و یا به دلایل دیگری، متن چقدر تغییر کرده یا کم و زیاد شده یا حتی کلمه‌ایی، جمله‌ای، عوض نشده یا حذف نشده است. آنچه من شنیدم و دیدم، متنی بود، روان، با چالش‌های دراماتیک، با رگه‌های طنز از موقعیت رفتاری و زمانی و با تعلیق نمایشی که تو را به فکر وادارد.

با همذات‌پنداری موجود و سیالی که تو را با کاراکترهایش درگیر کند. با حسی که تو را سمت مفهوم تراژدی زندگی بشر معاصر می‌اندازد.

"چه کسی سهراب را کشت؟"شاید در ظاهر همان متن رستم و سهرابی باشد که مدرن شده است. پدرهایی که ناخواسته، پسرشان را کشته‌اند. خواه با تصادف رانندگی و خواه با قانون و مجازات برای اجرای حکم خدا. این اقتباس جذاب و متفاوت، ذهن را سمت اتفاق‌هایی می‌اندازد که در سراسر دنیا شاهدش هستیم.

اعتراض‌ اجتماعی، قدرت‌های زورگو، استبداد جهانی. جهل‌هایی مدام. جوان‌کشی. نخبه‌کشی. خفه‌کردن حرف‌هایی که باید زده شود. آزادی‌بیان، کج اندیشی‌های سیاسی و موارد بسیاری که انسان، مخصوصاً انسان مدرن معاصر در جامعه‌هایی که به ظاهر قانون دارد و به ظاهر حاکمیت‌هایی دارد، با این تعارض‌ها و فشارهای روحی و اجتماعی و سیاسی، درگیر است و عواقبش هم به خانوادهها و به فرد فرد آدم‌ها برمی‌گردد.

در حقیقت، هر خانواده قسمتی از اجتماع و هر اجتماعی دور از حکومت و سیاستمدارهایش نیست و این چرخه ، به هم پیوسته است و عملکردهایش بر هم تاثیرگذار است.

نمایش"چه کسی سهراب را کشت؟"از جهت و نگاه سیاسی حرفی نمی‌زند. از جهت نگاه مذهبی هم حرف مستقیمی نمی‌زند. داستان نمایش درباره یک خانواده ایرانی در زمان معاصر است که وقتی با مردن پسرشان روبرو می‌شوند، همه آن‌ها دچار چالش و بحران‌ می‌شوند. اما در این موقعیت نمایشی و مرگ فرزند نمی‌توان به یاد قسمت‌های دیگری از زندگی‌شان، مثل وجه اقتصادی و مذهبی و یا بستر تاریخی که در آن زیست می‌کنند نیفتاد.

همچنان که در ادامه داستان نمایش برای کمک به حل این بحران پاییک روانشناس به ماجرا باز می‌شود و یا مرد غریبه‌ای در پارک که از وجه و باور دینی خود می‌خواهد زندگی را تحلیل کند.

چه بسا اگر این اشخاص نمایش اگر در شرایط و موقعیت دیگری بودند، طور دیگری با اتفاق‌های زندگی برخورد می‌کردند و در این واکنش‌ها، نتیجه می‌گیریم که همه امور و رفتار و باور شخصیت‌ها در زندگی دخیل است.

در نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟"نگاه مذهبی همان قدر تاثیرگذار روی انتخاب‌ها و احساس‌ها هست که اگر ایمان نباشد نوع دیگری از باور برای اشخاص بوجود می‌آید. در نمایش از برخی واژه‌ها چون خدا، بهشت، جهنم، عذاب‌وجدان، بخشش،گناه،تقدیر، امید،و.... بهره زیاد برده شده است.

باورها در رفتار اشخاص نقش اساسی دارند. باور داشتن یا نداشتن به مرگ. تقدیر، سرنوشت، اتفاق و دیگر عناصری که وجوه باورمندی انسان را نسبت به پدیده‌ها تشکیل می‌دهد. آنچه در نمایش جذاب است این است که این انگاره‌های درونی و ذهنی، چنان ظریف در دیالوگ‌ها و نقش‌ها جای گرفته است که باعث می‌شود، در طول نمایش تماشاگر خود را جای اشخاص و موقعیت حسی شخصیت‌ها در مواجه با مرگ بگذارد.

پدر، مادر، خواهر،داماد، دوست،همه اشخاص را در موقعیت‌ و وضعیت خاص خود می‌شود درک کرد و درباره زندگی به آنها حق داد. می‌شود به جای همه آنها گریست و خندید. می‌شود فهمید چرا کم آورده‌اند. چرا دچار ترس، تردید، غم‌شدید، رخوت، کسالت، سکوت و تنهایی و نفرت شده‌اند.

در این موقعیت بحرانی حتی تلاش‌های داماد عاشق و تلاش روانشناس را با اتکا بر عقل و عشق برای عبور از این بحران می‌شود درک کرد.

نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" در پی این است که بگوید ، انسان در ستیز با مرگ باید خودش بخواهد که زندگی‌اش را تغییر دهد و در اصل، خودش مهم‌ترین عاملی است که می تواند به خودش کمک کند. حتی عشق هم در جایی کم می‌آورد. نمایش در اصل از کشته شدن عاطفه‌ها می‌گوید که عقبه تمام این تنهایی‌ها، این است که اگر رابطه و همدلی بین آدم‌ها کمرنگ بشود عواقب بدی دارد. برای همین مکاشفه نمایش آنجا است که می‌فهمیم آرش به عنوان پسر خانواده در دفترچه‌اش نوشته دوست دارد بمیرد. گویی روح او، زودتر مرده و جسم او، بعد از بین رفته است.

این نگاه یعنی واقعیت روح انسان است که مهم است مرده باشد یا زنده!.... اما در موقعیت نمایشی اثر شاهد هستیم که مادر کمتر حرف می‌زند گویی او بعد از مرگ فرزندش مرده متحرکی بیش نیست و پدر هم شبیه روحی سرگردان می‌ماند که در برزخ است.

در نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" حتی اشیاء هم در صحنه، با معنا و نشانه دراماتیک کاربرد دارد. سنگ‌های کوچک تزئینی درون قوطی، درخت‌های چنار، نیمکت،کلاه‌ایمنی موتورسیکلت، گلدان شمعدانی با گل‌های سرخ، کاموای قرمز رنگ، آب‌پاش، پارچه‌های سفید، آلبوم‌عکس، دانه پاشیدن برای کبوتر، عروسک و بارش باران ....و هر آنچه هست و با تغییر صحنه می‌آید و می‌رود و در نمایش با تاکید و توجه زیاد ‌کاربرد دارد و فقط برای تزیین صحنه استفاده نشده است.

حتی سکوت در بازی‌ها و در فواصل صحنه‌ها که همراه با تاریکی است، موجب تفکر تماشاچی می‌شود و این مکث‌ها و سکوت‌ها، گاه موحب موقعیتی می‌شود که بین داماد خانواده و مادر، خنده را ایجاد می‌کند و در اصل، خنده تماشاگران از بازی یا دیالوگ‌های پسر جوان نیست، بلکه از سکوت و شدت غم مادر است که ایجاد حس خنده می‌کند.

خنده‌ای که از سر تمسخر نیست بلکه تماشاگر، وقتی موقعیت آدم‌ها را در چنان وضعیت عزادار و تقارن با عروسی، درک می‌کند، از سر هم‌دردی و تاسف، می‌خندد که واقعاً چه باید کرد؟!....

برای نوشتن یک نمایشنامه خوب ایرانی، لازم نیست حتماً سراغ ایده‌های عجیب و غریب برویم و یا دیالوگ‌هایی بنویسیم که از واژه‌های نثر مسجع استفاده شده باشد و یادر سبک اجرا روی به میزانسن‌ها یا بازی‌ها یا طراحی صحنه‌های اغراق‌آمیز بیاوریم. برای نوشتن متن خوب، باید درد انسان را فهمید و هر چقدر درد را، تنهایی را، نیاز را، عشق را، نفرت را، و تمامی وجوه انسان را بشناسی بهتر می توانی متنی را بنویسی که تماشاگر با لحظه لحظه‌اش زندگی کند.

برای اینکه کارگردانی را خوب انجام دهیم، همین کافی است که درکی خوب از متن داشت و آن را به درستی اجرا کرد و به بازیگران اجازه داد که خودشان باشند و این راحتی را بارها در کارهای گروه تئاتر شایا و نمایش‌های شهرام کرمی دیده‌ام و این راحتی و صداقت در بروز احساس‌های بازی بازیگران در نمایش‌های که شهرام کرمی می‌نویسد و کار می‌کند در اکثر مواقع یافت می‌شود که در چند نمایش اخیر سرآمد آنها را بازی خیره کننده رویا افشار می‌دانم.

در نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" نشانه‌شناسی در صحنه و اشیاء حکم تمثیل‌هایی را دارد که باید بیشتر به آنها فکر کرد. فی‌المثل، رنگ کاموا در دست مادر قرمز است و وقتی او در خشم است، بافتنی شبیه گلوله آتش و لکه خون است. نشانه خشم و خون فرزند.اما در انتهای کار، مادر با صدای باران لبخند میزند و گویی در این دنیا به آرامش رسیده است. به شهودی رسیده که کسی را در مرگ فرزند مقصر نداند. گویی تقدیر را پذیرفته و با امید به زندگی به این دنیا لبخند می‌زند. اما همچنان بافتنی قرمز در دست دارد ولی این بار بافتنی اندازه بزرگ‌تری دارد و دیگرمعنای آتش و خون را ندارد. رنگ قرمز تداعی عشق و امید است. یاداور قلب تپنده. بخشایش‌گر عشق است. این بخشش را می‌توان در آب‌دادن به گلدان‌ها و درخت‌ها،دانه‌دادن به کبوترهای پارک،و شعر نوشتن و شعر خواندن‌ها یافت.

با این دیدگاه نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟"را اگر از منظر نشانه و معنا از متن تا اجرا نگاه کنیم درک معنا و تحلیل مضمون و اندیشه اثر بسیار ساده خواهد بود.»

نمایش "چه کسی سهراب را کشت" به نویسندگی و کارگردانی شهرام کرمی هم با بازی بهرام شاه‌محمدلو، رویا افشار، فرید قبادی، سروش طاهری، حسین پورکریمی و آبان حسین‌ آبادی ساعت 19 با مدت زمان 85 دقیقه در سالن قشقایی تئاترشهر به صحنه می‌رود.

در این نمایش شهرام کرمی همانند سایر آثارش خانواده و روابط میان انسان ها را در محوریت کار خود قرار داده است. او این بار نمایشنامه «چه کسی سهراب را کشت؟» را با اقتباس از شاهنامه به نگارش درآورده به بازخوانی معاصر داستان رستم و سهراب پرداخته است.
کیومرث شنبه ای این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد نمایش چه کسی سهراب را کشت؟
امبد بی نیاز

شاید یک تراژدی نو!

«چه کسی سهراب را کشت؟» نوشته و کار شهرام کرمی، فی‌النفسه اثری پر از بحث است. بخشی از این تکثر بحث از آنجا ناشی می‌شود که ابراز نظرها و دیدگاهای مختلفی درباره «تم محوری» آن مطرح می‌شود! به باور نگارنده این سطور، بسیاری از این نظرها هنوز فکر کانونی نمایش را درک نکرده، یا به اشتباه درک کرده‌اند! این سردرگمی ناشی از سایۀ «پدر» بر کل داستان است.
«چه کسی سهراب را کشت؟» نوشته و کار شهرام کرمی، فی‌النفسه اثری پر از بحث است. بخشی از این تکثر بحث از آنجا ناشی می‌شود که ابراز نظرها و ... دیدن ادامه ›› دیدگاهای مختلفی درباره «تم محوری» آن مطرح می‌شود! به باور نگارنده این سطور، بسیاری از این نظرها هنوز فکر کانونی نمایش را درک نکرده، یا به اشتباه درک کرده‌اند! این سردرگمی ناشی از سایۀ «پدر» بر کل داستان است.
اما به راستی پدری که در دل داستان، یک‌ تنه بار درگیری و کشمکش را به دوش کشیده و با ویرانی روحی خودش، دیگران و حتی دکتر روانشناس را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد، چگونه ماهیتی دارد؟ آیا او مثل رستم شاهنامه است؟
جواب دادن به این پرسش همراه با تردید است! زیرا پدری که در شاهنامه هست، بیشتر جنبه‌های تراژدی فکری- فلسفی مفهوم پدر را دربرمی‌گیرد؛ پدری که در داستان «چه کسی سهراب را کشت؟» وجود دارد، بیشتر به جنبه‌های فردی، اتفاق، حادثه، تجربه شخصی، یا تأثیرات ناخودآگاه بر رفتار آینده، وابسته است.
برای واکاوی بحث ناچاریم به نمونه‌هایی از مفهوم گسترده تراژدی فلسفی پدر در ادبیات و درام اشاره کنیم. قبل از پرداختن به آنها بد نیست که در یکی، دو خط، پدر نمایشنامه «چه کسی سهراب را کشت؟» را بهتر بشناسیم.
او (هوشنگ) در اثر اتفاقی مثل سایر اتفاقات و سوانح اتومبیل، یک نفر را با ماشین خود زیر می‌گیرد، آن یک نفر، کسی جز آرش (پسر خودش) نیست!
اما آیا هوشنگ هم مثل پدران رمان یا درام‌های طول تاریخ جنبه‌ای فلسفی دارد؟ قبل از اینکه به چنین سوالی پاسخ قطعی بدهیم، به نمونه‌های مختلف نیم نگاهی بیندازیم:
1- رستم در شاهنامه فردوسی از اینکه سهراب پسرش است، خبر ندارد. او در کشتی گرفتن مغلوب پهلوان جوان می‌شود، اما حقه کوچکی می‌زند؛ تا پهلوان جوان شانس دومی برای زورآزمایی به او بدهد. دوباره کشتی می‌گیرند و اینبار که سهراب نقشِ بر زمین می‌شود، رستم بی‌معطلی خنجر می‌کشد و سینه او را می‌شکافد. لحظاتی بعد متوجه می‌شود که سهراب کسی جز پسر خودش نیست! قطعاً این حادثه، عذابی ابدی برای رستم خواهد بود! اما عذاب دردناکتر آنجائیست که او پسرش را با نیرنگ از پا درآورده بود. شاید در ماجرای مرگ سهراب بتوان مسئله «نشناختن» را توجیه کرد. اما مسئله نیرنگ (حتی برای یک پهلوان ناشناس) به راحتی قابل توجیه نیست!
2- فئودور پاولوویچ کارامازوف، پدر برادران کارامازوف (دیمیتری، ایوان، آلیوشا) مردی شصت و چند ساله است. حدود 100 هزار روبل پول و خانه و املاک دارد. دیمیتیری (میتیا) از زن اول و دو نفر بعدی از زن دومش هستند. دیمیتری (میتیا) مقداری پول از میراث مادر مرحومه‌اش نزد پدرش داشته است. اما فئودور پاولوویچ، هر بار به بهانه‌های مختلف طفره می‌رود و می‌گوید که این پول را در قالب کمک هزینه زندگی و قرض‌های متوالی در ادوار کودکی و نوجوانی میتیا، برگردانده است!
از سوی دیگر میتیا عاشق گروشنکا است و علیرغم شخصیت اغواگر وی، میتیا از آن دست کله شق‌هایی است که با او ازدوج کند! این ور فئودور پاولوویچ نیز در پی به دست آوردن گروشنکا است. او در یکی از دیالوگ‌هایش خطاب به پسر سومش آلکسی (آلیوشا) می‌گوید که تا 85 سالگی عمر خواهد کرد و برای ازدواج با زنان جوان هم تنها راه چاره، پول است!
میتیا پدرش را به قتل تهدید می‌کند و دست آخر فئودور پاولوویچ در یکی از صفحات این رمانِ حدوداً هزار و ششصد صفحه‌ای، شبی سرد به شدیدترین وضع ممکن به قتل می‌رسد. البته قاتل او، پسرش دیمیتری (میتیا) نیست؛ بلکه نوکرش (اسمردیاکف) است!
اگر از روایت بحث و نتیجه‌گیری‌ها جلو نیفتیم؛ به یک برداشت اشتباه در رابطه با فئودور پاولوویچِ رمان برادران کارامازوف اشاره کنیم که ناشی از همان درگیری تم با مباحث فکری، فلسفی و حتی تاریخی و جامعه‌شناختی است. برخی از منتقدان روس فئودور پاولوویچ را نماد تزار دانسته‌اند. این ابلهانه‌ترین برداشت درباره یکی از اَبَر قهرمانان رمان برادران کارامازوف است. اگر این طوری است که باید به فئودور داستایفسکی به عنوان بزرگترین رمان‌نویس طول تاریخ، شک کرد!
3- «بازارف» در رمان «پدران و پسران» نوشته ایوان تورگنیف، دانشجویی پوچ‌گرا است که درگیر ماجرایی عشقی می‌شود و چون در این میانه، سر و کله رقیبی پیدا می‌شود، دوئل سراهش را می‌گیرد. او در این دوئل تیری به پای پاول (رقیب) شلیک می‌کند و از مهلکه می‌گریزد و برای همیشه معشوق و مِلک اربابی وی را ترک می‌کند. بازارف پیش پدر پزشکش برمی‌گردد و دستیار او می‌شود. اما بعد از مدتی به دلیل ابتلا به بیماری سفلیس می‌میرد. آنچنانکه از اسکلت رمان پیداست، فقط سایه پدر در ماجراها حس می‌شود و در واقع این رمان بیشتر داستان پسران است تا پدران!
4- اما کاپیتان آلوینگ در نمایشنامه «اشباح» هنریک ایبسن مسبب همه بدبختی‌های بعد از خود است. مردی بی‌آبرو و بی‌قید و بند که وقتی هم می‌میرد، تازه بدبختی‌های پس از او آغاز می‌شود. چون آلوینگ سفلیس داشته، این بیماری به پسرش هم منتقل شده است. از این ور، پسر هم چون روحیاتش از همان پدر به ارث رسیده، بی‌آبرویی دیگری به بار می‌آورد و دست آخر چاره‌ای جز مرگ نمی‌بیند. از آن ور، مادر هم که ثروت همسرش را به خیریه‌ای برای بینوایان تبدیل کرده است، شبی با اتفاق سهمناکی روبه رو می‌شود. «خیریه آلوینگ» که برای به دست آوردن آبروی بر باد رفته، یا بخشش گناهان کاپیتان بدنام ساخته شده، در آتش می‌سوزد و دود می‌شود.
لاجوس اگری درباره این نمایشنامه می‌گوید؛ ایبسن فکر محوری این داستان را علیرغم تمام ریزه‌کاریها و تار و پود درهم تنیده‌اش بر اساس جمله‌ای از تورات نوشته است: «گناه پدران بر گردن پسران است!»
5- شیرزاد حسن در رمان «حصار و سگهای پدرم» توصیف پدری سهمناک را دارد. سرانجام پسرش با تحریک دیگران پدر را از میان برمی‌دارد. اما به قول معروف «تابو» می‌شود و همان افراد تحریک‌کننده او را در انزوا و نابودی قرار می‌دهند.
6- نمونه‌های دیگری هم در تاریخ ادبیات و درام جهان هست که اگر حضور پدر در داستان وجود دارد، بی‌شک دربرگیرنده همان چالش‌های فلسفی است. از «تاراس بولبا»ی پیر در رمانی به همین نام از نیکلای واسیلویچ گوگول تا «پاییز پدرسالار» گابریل گارسیا مارکز! حتی پیش‌تر از همه این آثار، مرگ لایوس به دست پسرش شاهزاده ادیپ در نمایشنامه سوفوکل آمده که عجیب و غریب‌ترین اثر درام‌نویسی غربی‌ها و دقیقاً متضاد با شاهکار فردوسی (شاهنامه) است.
7- «چه کسی سهراب را کشت؟» چقدر به این آثار شباهت دارد؟ به گمانم حالا بعد از این چند مثال شهیر می‌توان به راحتی واژگان «هیچ شباهتی» را به کار برد! این اثر از لحاظ فکر کانونی حتی چندان شباهتی هم با شاهنامه فردوسی ندارد! به زبانی ساده از خودمان بپرسیم که هوشنگ به رستم شبیه است؟ به فئودور پائولویچ یا کاپیتان آلوینگ چطور؟ یا این لایوس بیچاره در تراژدی اُدیپ؟
«چه کسی سهراب را کشت؟» شاید یک «تراژدی نو» است و هوشنگ (فرید قبادی) مردی عادی و کارمندوار ازطبقات معمولی جامعه است. حتی شاید شاهنامه خواندنش دلیل بر خاص بودن او نیست. زیرا شاهنامه خوانی (حداقل در میان نسل قدیمی‌تر) یکی از رسوم اجتماعی است.
البته یک نکته در بحث شاهنامه خواندن او بسیار کلیدی و رمزگشا است. درست در جایی که همسرش ناهید (رویا افشار) اسم شاهنامه را می‌شنود، بی‌درنگ می‌پرسد؛ راستی چه کسی سهراب را کشت؟ شاید همین نکته اغلبِ اذهان را به حاشیه برده است. همچنین بیشترین تأثیری که نمایشنامه از شاهنامه حکیم توس گرفته، همین دیالوگ است! در حالیکه مورد یاد شده یک تکنیک نوشتاری است که در آثار رئالیسم جدید و بیشتر در کار نویسندگان مینی‌مالیسم مثل ریموند کارور، دیده می‌شود! «وقتی از عشق حرف می‌زنیم، از چه چیزی حرف می‌زنیم؟
کارور همین دیالوگ یکی از شخصیت‌های خود را نه تنها عنوان داستان، بلکه سازه اصلی داستانش قرار می‌دهد. برخی از نویسندگان خودمان از جمله مصطفی مستور، مرتضی کربلایی‌لو و... هم از این تکنیک استفاده کرده‌اند. بحث دیگری که در رابطه با تم پدر هست، به چند و چون کیفیت اجرایی برمی‌گردد. محوریت «حضوری» هوشنگ در صحنه‌ها و لحظه‌های نمایش به شدت سایه‌افکن است و این پرداخت درست شخصیتی در بازی بسیار زیبای فرید قبادی به خوبی نمایان است.
8- با تفاسیر بالا «چه کسی سهراب را کشت؟» از لحاظ مدل مضمونی اتفاقی در رابطه با پدر است و اتفاقاً همان «اتفاق» مفهومی محوری‌تر از پدر دارد! شالوده ذهنی پدر را به طور کلی درهم می‌ریزد و زندگی همه را از مدار اصلی خارج می‌کند. تأثیر همین اتفاق نویسنده و کارگردان نمایش را به طراحی یک پلی فونی (چند صدایی) واداشته که در شکل اجرایی مثل ستونهای اصلی نمایش عمل می‌کند. این تکنیک اگرچه ریتم را کند می‌کند، اما از طرف دیگر، مخاطب را وامی‌دارد که هر شخصیت داستانی را جدی بگیرد و با دقت به حرفها و برش‌های بیانی خودآگاه و ناخودآگاه ذهنش گوش بدهد. هر صحنه یکی از بازیگران برشی از ذهن و زندگی خود را بازگو می‌کنند. این تکنیک از همان ابتدای نمایش و با حضور ناهید مادر خانواده (رویا افشار) مثل یک سنت نوشتاری و اجرایی زیربنای نمایش قرار می‌گیرد و تا پایان هم ادامه می‌یابد. روایتی از ذهن و زندگی در بستری از «لامکان»!
این «لامکان» یکی از نقاط قوت نمایش است. واژه لامکان از آنجا در این نوشتار استفاده می‌شود که در طراحی صحنه عنصر دیداری مشخصی مبنی بر تجسم خانه، حیاط، شهر و... وجود ندارد. چند مقوا برای بسته‌بندی وسایل و اسباب‌کشی از خانه قدیمی به خانه جدید هست که تا پایان نمایش به قوۀ خود باقی می‌مانند؛ به اضافه نیمکتی که قطعاً برای ساختِ فضای بیرون از خانه در ذهن مخاطب است.
این طراحی نشان می‌دهد که همه چیز «تصور» است! هوشنگ با تصورش حس می‌کند که می‌تواند در خانه قدیمی زندگی کند. چون آرش را برایش تداعی می‌کند. ناهید با تصورش به این نتیجه می‌رسد که باید خانه قدیمی را ترک کرد. چون خاطرات آن خانه، زندگی زمان حالِ او، هوشنگ (همسر) و آرزو (دخترشان) را مختل کرده است!
همین عنصر تصور هم دست آخر هوشنگ را از عذاب الیم وجدان می‌رهاند. شاید او تصور می‌کند که با وجود این همه عذاب و کشمکش، فقط تصور کرده که آرش را کشته است. البته یک عامل بیرونی یعنی مرد پارک‌نشین (سروش طاهری) در تقویت این تصور، نقش قطعی دارد. چون پسر آن مرد هم مرده است. اما خود پدر به عَمد در مرگش دخالت داشته است!
بحث این مرد پارک‌نشین (مردی که در حین دانه دادن به کبوتران او را می‌بینیم) در انتهای این نوشتار، چهره سروش طاهری را تداعی می‌کند. بازیگری که انگار یک طنز فطری و «نئوچخوفی» را در پرداخت نقش خود مد نظر داشته است. بازی کوتاه و کیفی او واقعاً جای تحسین دارد. اغلب بازی‌های این نمایش موفق و جاندار است.
فرید قبادی چنان در عمق درام غرق شده که انگار شخصیت هوشنگِ او، برای ما واقعی است. بهرام شاه ‌محمدلو توانایی خاصی در طنز کاریکاتوری یا در اصطلاح تارانتینویی آن «طنز صنعتی» از خود نشان می‌دهد. شاید این شکلِ طنز در بازی ساموئل جکسون در «هشت نفرت انگیز» آخرین ساخته تارانتینو به اوج و آخرین حدود پختگی می‌رسد. نوعی از طنز که خود بازیگر به عمد این شیوه را بازی می‌کند و ما به عنوان تماشاگر به خوبی می‌دانیم که بازیگر، عمدی این حرکات را انجام می‌دهد؛ یا کلمات را اینطور تلفظ می‌کند!
در حالی که بازی بازیگر جوان نقش سیامک (حسین پور کریمی) با دستمایه‌های زبان محاوره، زبان روز و طنز معمول در ادبیات گفتاری سطح جامعه همراه است. این بازیگر جوان یک تنه در بسیاری از صحنه‌ها، توانایی بیانی و بازیگری‌اش را نشان می‌دهد و تماشاگران را به واکنش و خنده‌های ممتد و متوالی وامی‌دارد. بازیگر نقش مقابل او (آبان حسین‌آبادی) هم که در داستان نمایش نامزد سیامک و دختر هوشنگ و ناهید است، بازی حسی و قابل قبولی ارائه می‌دهد.
و خانم رویا افشار بازیگر باسابقه تئاتر در پیچ و خم‌های درام با دو شیوه بازی حسی و تکنیکی تصویر ناهید مادر خانواده را در ذهن مخاطب به شکلی جاافتاده و باورپذیر می‌سازد.
«چه کسی سهراب را کشت؟» مثل خیلی از آثار شهرام کرمی دستمایه‌های قوی روانشناسی دارد و با اینکه یک درام اجتماعی، روانشناسی و خانوادگی است، اما تعریفی قائم به ذات خودش دارد. یعنی بیشتر از آنکه بیرون از اتمسفر نمایش و با تکیه بر بدیل‌های اجتماعی یا فکری و فلسفی تعریف شود، در خود اثر داستانی و بر اساس معیار ذهن و افکار شخصیت‌های نمایش تعریف می‌شود. متعاقباً در خود داستان هم عمق پیدا می‌کند و با اتکا به درگیری‌های ذهنی همان افراد، در همان بافت حسی، روحی و روانی و شاعرانه، بسط و گسترش می‌یابد و جهان خود را تعریف می‌کند.

کیومرث شنبه ای و daryakhazar این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید