در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال گردشگری | عکس‌ها | سفرنامه «یک سفر یک کتاب |دشت لار - با شهاب مقربین|»
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:24:02
سفر خود را آغاز کردیم به همراه شاعری از خطه اصفهان، شهاب مقربین. این بار به دشت لار، به سرزمینی که مردمانش دنیایی متفاوت از دنیای ما دارند، ترافیک و آلودگی هوا برایشان بی معناست. خانوارهایی که بصورت پراکنده در یک دشت سکنی گزیده‌اند و شغل مردمانشان دامداریست و هر کس به نحوی مشغول کار خود، ساده و صمیمی...
مسیر خود را از جاده آبعلی به سمت آمل انتخاب کردیم به شهر پلور که رسیدیم جاده منشعب شد و مسیر را از سه‌راهی پلور تا پست ورودی ایستگاه محیط بانی ادامه دادیم. در طول مسیر جاده از دو طرف پر بود از گل های شقایقی که نمیشد از آنها چشم برداشت؛ مخمل قرمزی که بر دشت کشیده شده بود و با گلهای ریز زرد و بنفش تزیین شده بود تا نهایت که رسیدیم به پارک ملی لار. با دوست محیط‌بانی آشنا شدیم که برایمان از مضرات تردد وسیله نقلیه در جاده گفت که سبب از بین رفتن پوشش گیاهی منطقه می‌شود و ما هم تصمیم گرفتیم از وسیله نقلیه پیاده شویم و ترجیح دادیم مسیر خود را پیاده در پارک ادامه دهیم. افتاب سوزان بود و گویی خورشید خانم از ما کینه‌ای به دل داشت و آنچنان می‌تابید که روی و رخمان را سرخ کرد. اما در مجموع هوا به قدری خوب بود که با خورشید عزیزمان کنار آمدیم. در طول مسیر بزهای عشایر را در دره می‌دیدم که فربه و شاداب مشغول چرا بودند و اهالی ساکن در منطقه از دور برایمان دست تکان می‌دادند. شیب‌ها و سر بالایی‌های مسیر را پیاده طی کردیم. پس از چند کیلومتر، سد پر از آب را از دور دیدم وسیع و بی انتها. از دشت لار نمی دانم چه باید بگویم. از سبزه‌ها و گل‌های رنگارنگ و وحشی که گوشه تا گوشه‌اش را پوشانده بود، از دماوند سفید پوش با آن شکوه و عظمت که هر از گاهی سرک می‌کشد و ما روی نوک پا می‌ایستادیم تا بهتر این دیو سپید پای در بند را و آن شکوه و جلال وصف ناشندنی‌اش ببینیم. در نهایت تک درختی را یافتیم استوار و سر به اسمان کشیده در سایه‌اش نشستیم و کتابمان را به دست گرفتیم. کتابی از شهاب مقربین"کنار جاده‌ی بنفش کودکی‌ام را دیدم". شاعر و کتاب در کنارمان، با هم خواندیم شعر و شعر و شعر... مقربین از خاطراتش از یاران دیرینه حافظ موسوی و شمس لنگرودی برایمان گفت، از روزگاری که سپری کردند از ترانه‌ی دلتنگی از شاملو و سپانلو ...!

نشسته در دشت لار در میان مخمل شقایق‌ها نسیم خنکی که می‌آمد روی صورتمان می‌خورد و میرفت تا دور؛ نگاهمان به صفحه کتاب بود و صدای شهاب مقربین که با آرامش میخواند:

دیگر چیزی نمی‌خواهم
مگر صدای نجوایی
که چیزی بگوید پنهان
پنهان کند سکوت مرا
مثل زمین گورستان
که چیزی نمی‌خواهد
مگر صدای خش‌خش برگی از باد

تصاویر و متن سفرنامه از فهیمه کوشا

۲۲ خرداد ۱۳۹۵