از جادهای فرعی و پیچ در پیچ به سمت روستای نوا راه را ادامه میدهیم، ضمن اینکه با همسفران لبخند بر لب خود بیشتر آشنا شدیم. خانم میرفتاحی عزیز شرح حالی از خود و مقدمهای برای آشنایی با کتاب «من پیش ار تو» برایمان بازگو کردند که باعث شد در گوشه ذهن من دائم پرسشهایی مختلف رفت و آمد داشته باشند! بیرون از پنجره ماشین خانههای روستایی با پشت بام های رنگی در طبیعت زیبا خودنمایی میکردند. در کنار کارخانه آب معدنی نوا پیاده میشویم.
سربالاییها که گاهی شیب تند دارند و یا در اثر آب شدن برف ها به رودخانهای کوچک تبدیل شده در جوار طبیعت زیبای بهاری با گلهای خودروی متنوع رنگی و شکوفههای درختان و صدای رودخانه را پشت سر میگذاریم. گاهی به پشت سر خود نگاه میکنیم و دماوند استوار را میبینیم و همچنان ادامه میدهیم. بعد از دوساعت پیاده روی به محلی مسطح و بسیار زیبا میرسیم و اتراق میکنیم. از خوراکی های خوشمزه بهاری دوستان استفاده میکنیم. با تعدادی از دوستان به سمت چشمه میرویم و برای چای معروف ژیوار آب به همراه می آوریم و صدای خود را در مسیر به باد میسپاریم. بعد در محلی مناسب و نزدیک خانم مفتاحی گرامی مینشینم. ایشان قبل از خواندن کتاب با رویی گشاده کتاب بنده را امضا میکنند.وارد دنیای ویلیام میشویم. دنیایی که خود راوی آن نیست. مادر و پرستار او داستان را بدون هیچگونه قضاوتی برایمان میگویند. دردی پشت این داستان وجود دارد که تا اعماق وجود من نفوذ میکند...
خانم مفتاحی گرامی چندین صفحه را با حسی زیبا میخوانند و این نوید را هم که فیلم این کتاب تا ماه آینده اکران میشود، میدهند و توصیه میکنند که حتما ببینیم!
یک توصیه: این کتاب رو حتما بخوانید چون به شما یادآوری میکند که باید از تمام لحظات زندگی در هرشرایطی که هستید لذت ببرید به خاطر خودتان و کسانی که شما رو دوست دارند.
به روایت سین.میم