در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال گردشگری | عکس‌ها | سفرنامه «یک سفر یک کتاب |روستای نوا - با مریم مفتاحی|»
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 12:44:58
در هوای مطبوع بهاری جمعه، گردش یک سفر و یک کتاب به سمت روستای نوا آغاز شد. بعد از گپ و گفت با همسفران قدیمی‌ام در رستوران آدم و حوا در جاده هراز برای صرف صبحانه توقف داشتیم. با چشم انداز شگفت انگیزی روبرو میشویم که من به شخصه متوجه نمیشم چگونه صبحانه خود را خوردم! قله زیبای دماوند در آسمان آبی با اقتدار خودنمایی میکرد. بیرون از رستوران سلفی ها با جناب دماوند شروع شد :D

از جاده‌ای فرعی و پیچ در پیچ به سمت روستای نوا راه را ادامه میدهیم، ضمن اینکه با همسفران لبخند بر لب خود بیشتر آشنا شدیم. خانم میرفتاحی عزیز شرح حالی از خود و مقدمه‌ای برای آشنایی با کتاب «من پیش ار تو» برایمان بازگو کردند که باعث شد در گوشه ذهن من دائم پرسش‌هایی مختلف رفت و آمد داشته باشند! بیرون از پنجره ماشین خانه‌های روستایی با پشت بام های رنگی در طبیعت زیبا خودنمایی میکردند. در کنار کارخانه آب معدنی نوا پیاده میشویم.

سربالایی‌ها که گاهی شیب تند دارند و یا در اثر آب شدن برف ها به رودخانه‌ای کوچک تبدیل شده در جوار طبیعت زیبای بهاری با گلهای خودروی متنوع رنگی و شکوفه‌های درختان و صدای رودخانه را پشت سر میگذاریم. گاهی به پشت سر خود نگاه میکنیم و دماوند استوار را میبینیم و همچنان ادامه میدهیم. بعد از دوساعت پیاده روی به محلی مسطح و بسیار زیبا میرسیم و اتراق میکنیم. از خوراکی های خوشمزه بهاری دوستان استفاده میکنیم. با تعدادی از دوستان به سمت چشمه میرویم و برای چای معروف ژیوار آب به همراه می آوریم و صدای خود را در مسیر به باد میسپاریم. بعد در محلی مناسب و نزدیک خانم مفتاحی گرامی مینشینم. ایشان قبل از خواندن کتاب با رویی گشاده کتاب بنده را امضا میکنند.

وارد دنیای ویلیام میشویم. دنیایی که خود راوی آن نیست. مادر و پرستار او داستان را بدون هیچگونه قضاوتی برایمان میگویند. دردی پشت این داستان وجود دارد که تا اعماق وجود من نفوذ میکند...
خانم مفتاحی گرامی چندین صفحه را با حسی زیبا میخوانند و این نوید را هم که فیلم این کتاب تا ماه آینده اکران میشود، میدهند و توصیه میکنند که حتما ببینیم!

دیگه کم کم وقت ناهار رسید. ناهار خود را در باد ملایم بهاری و بازی ابر و آفتاب خوردیم. پس از آن به قسمت جذاب سفر یعنی چای داغ و خوشمزه ذغالی رسیدیم. عکس یادگاری با کتاب و مترجم نازنینش و قله زیبای دماوند گرفتیم. آقای مهدوی عزیز هم مثل همیشه از دوستان درمیان گلهای زیبای زرد با پشت زمینه کوه دماوند! عکس گرفتند، اما به توصیه تورلیدر سیاوش هم گوش دادیم و به طبیعت آسیب نزدیم. کمتر از یک ساعت بعد به پایین رسیدم و کم کم سفر رو به انتها بود که با کیک جالب تولد سیاوش رامش مواجه شدیم! هندوانه با شمع و فشفشه تزیین شده بود
بعد از صرف هندوانه سوار شدیم و دوباره در رستوران آدم و حوا توقف داشتیم برای صرف چای و شیرینی. در راه به خاطرات شنیدنی سیاوش جان که با هیجان تعریف میکردند گوش سپردیم و خندیدیم. به بازی پانتومیم و شادی پرداختیم تا هرچه بیشتر از حضور دوستان عزیزتر ازجان استفاده کرده باشیم. لحظه پیاده شدن و خداحافظی قسمت ناخوشایند سفر هست اما وقتی میدونم که بازم قراره که این گونه سفرها را با دوستان قدیم و جدید، با تیوال و ژیوار ادامه بدم و با کتاب های بیشتر آشنا بشم و بخونم با حسی خوب خداحافظی میکنم و منتظر جمعه های آینده میمونم.

یک توصیه: این کتاب رو حتما بخوانید چون به شما یادآوری میکند که باید از تمام لحظات زندگی در هرشرایطی که هستید لذت ببرید به خاطر خودتان و کسانی که شما رو دوست دارند.

به روایت سین.میم

۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵