از همان نخستین قدمهایی که همراه با گروه در مسیر گذاشتم حس کردم این جنگل با بسیاری از مناطق طبیعی که تا به حال آنها سفر کردهام فرق میکند؛ انگار برگهای درختان و بوتههای گیاهان سبزتر بودند، به نظر میرسید درختان با خیالی آسوده از هر گزندی سر به فلک کشیدهاند و شاخههای بلند خود را در اطراف رها کردهاند. حس میکردم چیز عجیبی در اطرافم هست که فضا را با برنامههای پیشین متفاوت میکند؛ دقایقی که در دل جنگل پیش رفتیم ناگهان دریافتم موضوع چیست؛ آنجا هیچ زبالهای روی زمین نبود!
صبح جمعه و گذر از ۴ استان
اگر عاشق طبیعت و تجربه یک روز فارغ از درگیریهای روزمره باشی، صبح روز جمعه معنای دیگری برایت دارد؛ مثل بسیاری دیگر از کسانی که میشناسی و نمیشناسی به فکر خواب و استراحت بیشتر نیستی. میتوانی ساعت 5 و 30 دقیقه صبح میدان ونک باشی، سوار مینیباس شوی و با دیگر همسفرانت دل به جاده بزنی.
همین حدود بود که ما، همسفران بیست و ششمین برنامه «یک سفر، یک کتاب» رهسپار جنگل نقلهبر شدیم؛ جنگلی زیبا در روستای رستمآباد در نزدیکی رودبار. برای رسیدن به مقصد، از استان تهران خارج شدیم، از البرز گذشتیم، در استان قزوین برای صرف صبحانه توقف کردیم و به گیلان رسیدیم.
لذت ترانهخوانی در دل جنگل
برای بهرهمندی از زیباییهای بکر نقلهبر، ساعتی را در راه باریک و شیبداری در دل جنگل بالا رفتیم. سایه درختان و خنکای باد پیمایش را لذتبخش میکرد. پس از مدتی گروهی از همسفرمان در بستر رودخانه توقف کردند و گروهی دیگر مسیر را ادامه دادند. مهمان برنامه در گروه دوم بود؛ ۲۰ دقیقهای که پیش رفتیم در کنار درختی که تنه آن بر زمین افتاده بود، توقف کردیم و عبدالجبار کاکایی تعدادی از ترانههای آشنای خود را از کتاب عذاب دوستان داشتن برای جمع خواند. شنیدن داستان شکلگیری و اجرای این ترانهها از سوی خوانندگان، بر تجربه لذتبخش شنیدن آنها افزود.
پس از آن گروه مسیر رفته را بازگشت تا به همسفران اتراقکرده بپیوندند. پس از مدتی استراحت و صرف نهار، نوبت به بخش دوم ترانهخوانی مهمان برنامه رسید. کاکایی این بخش را با خوانش شعری از مثنوی مولوی آغاز کرد. پس از آن ترانههای دیگری از کتاب خود را برایمان خواند. این بار نیز در فاصله خوانش هر ترانه روند اجرای آنها از سوی هنرمندان را بازگو میکرد و به پرسشهای همسفران نیز پاسخ میگفت. ساعتی گذشت و دیگر گروه باید کم کم آماده بازگشت میشد؛ همه وسایل که جمع شد و همسفران که برخواستند و به صف شدند برای پایین رفتن از شیب جنگل، اگر به عقب نگاه میکردی، درمییافتی که هیچ زبالهای روی زمین نیست؛ ما نمیخواستیم هیچچیز در طبیعت به جا بگذاریم جز رد پایمان را. هر تجربه لذتبخشی در نهایت پایانی دارد و بیست و ششمین برنامه «یک سفر، یک کتاب» نیز ساعاتی بعد و قبل از رسیدن به نیمهشب به انتها رسید.
به روایت سارا اسلامی