باز آمد یک سفر با یک کتاب
با رفیقانی زلال از جنس آب
دهم اردیبهشت ۱۳۹۵، یک روز فراموش نشدنی دیگر با دوستان و علاقهمندان طبیعت و کتابخوانی به مقصد یوش، زادگاه و آرامگاه نیما یوشیج، بنیانگذار و پدر شعر نوی فارسی رقم خورد. سفری با حضور استاد احمد پوری نازنین که بدون شک وجود ایشان انگیزه همسفران برای حضور در این برنامه را صدچندان کرده بود، بطوری که پیش از سفر استقبالی بینظیر از این برنامه صورت گرفت و بدلیل تقاضای زیاد، ظرفیت بیشتری برای این سفر از سوی دوستان ژیوار و تیوال در نظر گرفته شد و نهایتا صبح جمعه با دو اتوبوس راس ساعت ۶ صبح، تهران را به مقصد یوش و دیار نیما ترک کردیم.
مسیر حرکت از جاده زیبای چالوس بود که پس از توقفی کوتاه، صبحانه را در رستورانی بین راهی به نام توچال صرف کردیم و سپس مسیر به سمت یوش ادامه یافت. در طول مسیر از روستاهای متعددی همچون دونای سفلی و علیا، کمربُن، الیکا، نسن، پیل، میناک، کلاک و نیکنام ده گذر کردیم و نهایتا حدود ساعت ۱۱ به روستای یوش رسیدیم.یوش یکی از روستاهای معروف بخش بلده از شهرستان نور در استان مازندران و تقریبا در ۱۰۵ کیلومتری جنوب آمل واقع شده و بیشتر معروفیت خود را وامدار چهره برجسته ادبیات و پدر شعر نوی ایران، نیمایوشیج است، جایی که نیما چیزی حدود ۱۲۰ سال پیش در آن متولد و بیشتر آثار او نیز تحت تاثیر این فضا شکل گرفته است. از کوچههای پر پیچ و خم گذشتیم و به خانه نیما رسیدیم. خانهای قدیمی ساخت اما مرمت شده با یک حیاط بزرگ و اتاقهایی تو در تو که دور تا دور خانه را فراگرفته بودند. نمای ورودی خانه نیما خیلی ساده و قدیمی بود و تابلوی سر در آن نیز بخاطر رنگ پریدگی بسختی خوانده میشد. آرامگاه ابدی نیما درست در وسط حیاط بود، با نمایی از سنگ مرمر ساده و رنگ و رو رفته و در کنار آن مزار سیروس طاهباز، نویسنده، مترجم و گردآورنده دستنوشتههای نیما و همچنین بهجت اسفندیاری، خواهر نیما.اتاقهای تو در توی خانه نیما با وسایل و لوازم قدیمی و تاریخی و همچنین عکسها و نامهها و یادگاریهای نیما از جمله عینک و سند ازدواج وی مزین شده بود و سبک معماری قاجاری این خانه با ترکیب رنگهای مختلف جالب و چشم نواز بود.
پس از حضور در خانه نیما، استاد احمد پوری به شعرخوانی پرداختند و با فصاحت و بلاغتی مثال زدنی و همچنین صدایی زیبا، اشعاری از نیما و سپس قطعاتی از کتاب «ترانههای عشق و مرگ» اثر شاعر مطرح اسپانیایی فدریکو گارسیا لورکا را برایمان خواندند و از لورکا این شاعر عشق و زندگی مطالب و خاطراتی نقل کردند که زیبا و شنیدنی بود.
بخش اول شعرخوانی و گفتگو که به پایان رسید خانه نیما را برای صرف ناهار ترک کردیم و ناهار را در یکی از خانههای محلی نزدیک به خانه نیما صرف کردیم. چلومرغ و قیمه محلی که هر یک از گردشگران از قبل سفارش نوع غذای خود را داده بودند و همگی نشسته بر زمین و به رسم خانوادههای پرجمعیت و سنتی کنار هم مشغول خوردن ناهار شدیم.
پس از صرف ناهار پیادهروی مختصری کردیم و قدری پایینتر از خانه نیما در کنار رودخانه زیراندازها را پهن کردیم و بعد از یک استراحت کوتاه مجددا حلقه یاران و دوستان و همسفران گرداگرد احمد پوری، این شخصیت دوست داشتنی شکل گرفت و باز هم شعرخوانی و خاطرات از سر گرفته شد. بعد از شعرخوانی و گفتگوی مختصر استراحتی کردیم و میهمان چای زغالی بودیم و در این فرصت، استاد با سعه صدر مشغول گرفتن عکس با همسفران و یا امضای کتاب برای آنها بود.
مناظر زیبای یوش با هوای بسیار مساعد بهاری، فضای جذابی برای عکاسی فراهم آورده بود و دوستان و همسفران خاطرات تصویری زیبایی از این سفر با خود به یادگار بردند و نهایتا حوالی عصر پس از ساعتها گردش و کتابخوانی و مصاحبت با استاد پوری کولهها را بستیم و برای بازگشت به تهران به سمت اتوبوسها حرکت کردیم. در مسیر برگشت توقف کوتاهی در رستوران آدم و حوا داشتیم و چای و شیرینی خوردیم و سپس چون تمامی سفرهای جذاب «یک سفر یک کتاب» با کوله باری از انرژی، تفریح، شادابی، شعر، کتاب و تجربه دیدار و آشنایی با همسفرانی خوب، با نیما و یوش خداحافظی کردیم و به تهران بازگشتیم.
در این سفر استاد پوری را شخصیتی بزرگوار و دوست داشتنی و چون پدری مهربان یافتم همچون معلمی که با عشق مینویسد و با عشق میخواند. صدایش آنقدر وسعت داشت که میشد تک تک واژههایی را که از دهانش بیرون میآمد بخوبی تجسم کرد. در این سفر افتخار آشنایی با مردی را داشتیم که مثل کتابهایش دوست داشتنی بود و برای توصیفش باید از نام کتابهایش وام گرفت. شاید بتوان در وصفش همین یک جمله را گفت: تو را دوست دارم چون نان و نمک...
پایان سفر همیشه تلخ است چرا که جداییها را در ذهن تداعی میکند اما برای ما یک سفر و یک کتاب تازه شروع ماجراست، کسی چه میداند؟ شاید سال بعد بر مزار سهراب دوباره احمد پوری برایمان از سهراب بخواند!
ما ظاهرا خانه نیما و یوش را ترک گفتیم، اما زندگی و سفر کماکان ادامه خواهد داشت و زمزمه معنیدار دلتنگیهای نیما هنوز در گوشهایمان طنین انداز.
گرم یاد آوری یا نه/ من از یادت نمیکاهم/ تو را من چشم در راهم...
به روایت سید مسعود عطری