در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال گردشگری | عکس‌ها | سفرنامه «یک سفر یک آسمان |اکوکمپ متین‌آباد|»
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 05:58:23

اواسط بهمن‌ماه بود که باخبر شدم قرار هست برای هفته اول اسفند برنامه‌ای از سری برنامه‌های یک سفر یک آسمان برگزار بشه، با همسفرهایی که تجربه سفری فوق‌العاده رو باهاشون داشتم. آقای دکتر پژمان نوروزی، آقای سیاوش صفاریان‌پور و خانم نازیلا ناظمی که تعریف زیادی از ایشون شنیده بودم.

در انتظار سفر، روزها رو به شب می رسوندم.

چهارم اسفند شد. لیدر تور (خانم سپیده مومن زاد) من رو در گروه یک سفر یک آسمان |متین آباد| عضو کرد. وقتی اسمت میاد تو این گروه یعنی بلند شو، کوله پشتیت رو بردار و وسیله هاتو جمع کن و آماده باش برای پیدا کردن دوستان خوب و برای سپری کردن لحضاتی خوش و ...

پنجم اسفند رسید. روزی که قرار بود ساعت ۹:۴۵صبح در محل قرار جمع بشیم و حرکت کنیم به سمت کویر با آسمان زیبای بالای سرش، با سکوت نابش.

زودتر رسیدم. چند قدمی بالا و پایین کردم و دوباره به محل قرارمان برگشتم. دوستان را دیدم، یکی از یکی بهتر و مهربانتر. مثل همه سفرها با لبخندی بهم فهماندیم که قرار است همسفر باشیم.

سوار بر اتوبوس منتظر دو دوست ماندیم و چه خوب که صبوری کردیم، رسیدند، با خنده هایی که از بین نفس نفس زدنهایشان گرمی خاصی به دلمان بخشید و آنجا بود که اولین شوخی ها و بگو بخندها شروع شد.

حرکت کردیم به سمت استان اصفهان. مدتی از شروع سفر نگذشته بود که معارفه با صحبتها و خاطره گویی های آقای نوروزی که به حق از بهترین های روزگارند آغاز شد و همه دوستان به معرفی خود پرداختند.

حدود ساعت ۴بعدازظهر رسیدم به متین آباد. همانطور که فکر می کردم بود، کویری زیبا، آرام و متین با همسفرانی شاد، اهل سفر و دوست داشتنی. بعد از ناهار محلهایی که قرار بود استراحت کنیم مشخص شد. تعدادی در چادر و تعدادی هم در اتاقها. همه چیز با برنامه پیش می رفت و چقدر این اتفاق دل من را آرام می‌کند.

ساعت ۶دور هم جمع شدیم تا خانم ناظمی عزیز با بیان شیرینشان ما را با اسطوره‌ها و نمادها آشنا کنند. در مورد آداب و رسوم بگویند تا بفهمیم ریشه همه آن چیزهایی که به باورمان تبدیل شده اند، از کجاست.

گفتند از میترا و اهورا مزدا، چهارشنبه سوری و عید نوروز، از زبانها و خطها، از تفاوتها و تشابه ها از گذشته های خیلی دور تا آن ما. چنان شیوا گفتند که گویی همگام بودیم با آن دوران. سپس آقای دکتر با درد فراوانی در کمر که گویا از شب قبل از سفر هم همراه ایشان بودند شروع کردند به صحبت کردن و چنان دلنشین با انرژی برایمان گفتند که گویا تمام دردها از ایشان دور شده بود. از نجوم گفتند و آسمان. از خاطرات گفتند و یادها، از اختلاقها و تشابهات مردمان دنیا.

مراسم شام شروع شد. یکی از دلایل انتخاب تیوال به عنوان همراه گردشگری من، این پذیرایی با کیفیت و بی نقص این مجموعه است. همه چیز خوب و عالی و به جا و با برنامه.

حالا نوبت شروع رصد است. قرار است به میهمانی آسمان برویم. وقتی قرار است آسمان میزبان باشد، طنازی را شروع می کند. ابر را روی ستاره ها می کشد. دلمان می لرزد، نکنه نشه، نکنه ابرها کنار نروند. یکسری از دوستان که نجومی‌تر بودند استرس بیشتری داشتند، انگاری با نگاهشان از آسمان خواهش می کردند که با ما همراه باش، بزرگی کن و صاف و رو راست بالای سرمان باش. آسمان صاف شد، خودمان را به بلندترین نقطه کمپ رساندیم. چقدر این کویر سرد دلمان را گرم می کند با سکوتش، چشمک ستارگانش و آسمان صافش.

وقت آن شد که به تماشای فیلمی مستند در خصوص نجوم به سفارش دکتر نوروزی بنشینیم. انتخاب خوبی بودیم. دلنشین بود. دوستانی هم چشم به صفحه موبایل و سایتهای هواشناسی داشتند تا دوباره به سراغ آسمان بروند. ساعت ۰۰:۳۰دقیقه بامداد بود و همه بیدار بودند و مشتاق. این بار رصد از حیاط کمپ شروع شد. پا محکم روی زمین و چشم بر آسمان دوختیم. گروهی از دوستان آتشی به پا کردند، زیبا و سرخ در دل کویر. بعد از مدتی همه دور آتش جمع شدیم، سیب زمینی ذغالی خوردیم و دل شیرین کردیم به بودنها.

فردا شد، بعد از صبحانه برنامه پیاده روی شنها شروع شد. یکی از جذابیتهای سفر کویر همین است. راه بروی روی شن، آسمان آبی بالای سرت، سکوت کویر در گوشت، نگاه به هر جا که می اندازی زیبایی باشد و آرامش، لذت بردیم و ثبت کردیم لحظات را در خاطرمان و مکتوب کردیم در حافظه دوربین هایمان این با هم بودنها و شاد بودنها را. برگشتیم به سمت ماشین.

طبق برنامه به سمت شهر زیبای نطنز به حرکت درآمدیم. بازدید کردیم از حسینیه تاریخی و قدیمی این شهر. حس غریبی داشت. این حس را برای خودم فال نیک گرفتم و آنجا بود که برای همه همراهانم خیر خواستم و برای خودم هم. سپس به سمت مسجد جامع نطنز رفتیم با قدمتی حدود ۷۰۰ - ۸۰۰سال. با آن معماری ناب ایرانی هدیه دوره ایلخانی و دیلمی. از آنجا که خارج شدیم رفتیم به سمت آتشکده ساسانی. باز هم خانم ناظمی ما را مهمان صحبتهای شیریشان کردند و گفتند از آن دوران و این آتشکده. چه خوب که بودند این اسطوره شناس و تاریخ دان که بدانیم از گذشته ایی که به ما رسیده بودند و مورد کم لطفی قرار گرفته بودند. با شنیدن صحبتهای خانم ناظمی دلم گرفت. افسوس خوردم وقتی از آتشکده ساسانی فقط چهار ستون باقی مانده است، وقتی دیدم روی دیوار مسجد جامع تاریخ ۱۳۹۵و با شماره و نام امیرارسلان به یادگاری نوشته شده است.این پس رفت دلم را می لرزاند و کامم را تلخ می‌کند.

در این فکر بودم که ما برای آیندگان چه به یادگار می گذاریم که وارد کوچه باغهای زیبای پشت مسجد جامع شدم. خانه¬های قدیمی، دیوارهای کاهگلی، درختهای قدیمی بی‌برگ، کلی حرف داشتند و یاد. با حال هوایی خوب رفتیم به سمت رستوران چهارسوق. شنیده بودم که این رستوران زورخانه بوده است از دوران قاجار و روزگاری پهلوانان بنامی در آنجا بودند.

آخرین جایی که قرار بود برویم بازدید از کارگاه سرامیک سازی آقای عبادی بود. وارد که شدیم مردی با جان و دل پذیرای ما بود. گفت در مورد این هنر زیبا. هنر ناب ایرانی که نسل به نسل از ۴۰۰سال پیش به این عزیز رسیده بود و حالا معلمی بود برای پسرانش.

آخر سفر بود. حرکت کردیم به سمت تهران. همه خسته بودند و استراحت شروع شد. مثل همه سفرها بین راه ایستادیم تا هوایی بخوریم. وقتی سوار اتوبوس شدیم، حرکت به سمت آخر سفر شروع شد. اتفاق نادری برایم افتاد، دلم شاد شد زیاد. شب تولدم بود، دوستانم کاری کردند کارستان، کیک و فشفه و بادکنک و سرامیک ماه تولدم! و آرزوی من برای شب تولدم این شد: خدایا باشند این دوستانم کنارم همیشه شاد، آرام و امیدوار.

آخر سفر نزدیک بود و هر کسی نزدیک ترین مسیر را انتخاب می‌کرد برای پیاده شدن. ولی همه مطمئن بودیم که این دوستیها پایدار می ماند و دوباره و دوباره می بینیم و می گوییم و خاطره می سازیم.

به امید دیدار
سفرها بی‌خطر

به روایت سولماز پرستاری

۰۷ اسفند ۱۳۹۵