در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال گردشگری | عکس‌ها | سفرنامه «رصد بارش شهابی |روستای کویری رضاآباد خارتوران|»
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 03:33:56

الان که چند روزی گذشته به چهارشنبه شب قبل (۲۰ مرداد ۱۳۹۵) فکر می کنم که وقتی ساعت یازده و نیم شب رسیدم خونه به خودم گفتم:" چه کاریه زنگ بزن تورو کنسل کن. امشب که نمی تونی بخوابی، فردا شبم که می خوان تا صبح تو کویر عکاسی کنن، پس فردام که بعد از نصف شب می رسین تهران، چه جوری می خوای بعداز ۷۲ ساعت نخوابیدن، شنبه بری سرکار. ولی خدا رو شکر این اشتباهو نکردم.

جمعیت عظیم و پنج شش اتوبوسی که ضلع جنوب غرب میدان ونک ایستاده بودند حسابی منو ترسوند ولی متوجه شدم تورهای دیگه برای مناطق گردشگری مختلف هستن.

سینا آقا خانی، مردی که وقتی می بینیش کاملا و با تمام وجودت حس می کنی همه چی داره درست پیش می ره. وقتی دیدم از ماشین پیاده شد مثل آب روی آتیش او یک ذره استرسی هم که همیشه اینجور وقتا سراغم میاد از بین رفت. چند دقیقه بعد هم شهرام سلیمی نژاد، استاد راهنمای عکاسی گروه اومدن. آقای سلیمی نژاد که اصرار داره همه شهرام صداش کنن رو حدود دو سال می شه که می شناسم و به جرائت می تونم بگم یکی از کسایی که اسمش تو تاریخ عکاسی ایران می مونه.

چشم انداختم تا شاید آشنای دیگه ای رو بین جمعیت ببینم. چهره ها همه نا آشنا ولی دوست داشتنی بودن. به خودم می گفتم: "حداقل ۹۵% اینا تا ۱ ساعت دیگه جزو دوستات می شن ۵% باقیشون هم نهایت تا موقع نهار." در آخرین لحظات حرکت سه نفر از دوستان قدیمی که در گروه ها و تورهای عکاسی دیگه با هم همسفر بودیم سررسیدن که جذابیت قضیه برای من بیشتر کرد.

یکی از خصوصیات تورهای سینا برنامه ریزی‌های دقیق و سازماندهی شدشه. اتوبوس به وقت حرکت کرد. کنار دست من مرد جوان خوش صحبتی که به پرواز و سفر علاقه زیادی داشت نشسته بود. موسی، کسیه که هیچ وقت از حرف زدن خسته نمیشه، هیچ وقت شما رو از حرف زدندش خسته نمی کنه و آدم احساس نمی کنه داره برات خالی می بنده فقط برای اینکه حرفی زده باشه.

یکی از اولین کارهایی که تو برنامه سینا هست معرفی دوستان با صدای بلند به هم دیگس. که اینبار بعد از اینکه آفتاب اومد بالا و از پلیس راه رد شدیم اجرا شد. از همون جا جو دوستانه و صمیمی با شوخی و خنده و لبخند شکل گرفت. حضور شهرام سلیمی هر جایی به این معنیه که کمتر از سی ثانیه واقعی، می تونه کل یخهای محیطی رو تا شعاع ۵ کیلومتر آب بکنه، بلکم بخار. طوری که بعد پایان معرفی انگار که همه این آدم ها رو خیلی وقته میشناسم انگار سالهاست باهاشون دوستم. خانواده ای محجوب و دوست داشتنی اهل کرمانشاه، زوج های دوست داشتنی که ما به شوخی اسم گروهان مخابرات رو براشون انتخاب کردیم، زوج طبیعت گردی که مشخص شد از طبیعت گردهای حرفه ای هستن به تیم دکترها معروف شد و دوستان دیگه همه از گروه های سنی مختلف از ۱۶ سال بگیر تا ۵۰ سال با هم می خندیدیم. طوری که وقتی بعد از دو سه ساعت که برای صبحانه مفصل (که بچه ها به شوخی می گفتن تالارش رو برای عروسی آماده کردن) توقف کردیم دیگه همه تقریبا با هم دوست و صمیمی بودند. البته معلوم بود که هنوز بعضی ها در حال سبک سنگین کردن جمع هستن.

راه طولانی بود، توقف های کوچک برای سرویس، پمپ بنزین و پلیس راه باعث می شد که بچه ها بهانه ای برای بیرون پریدن از ماشین و چند قدم راه رفتن داشته باشن و تاخیرهایی که ریز ریز اینجوری به برنامه اضافه می شد و در نهایت به ضرر خودمون تموم شد.

شهاب، همکار و دوست سینا، از همون اول جوان سرزنده و تیز هوشی نشون داد که اندکی خجالت و حجب رفتارش رو دلنشین تر می کنه. در اصل شهاب، چون رشته ی تحصیلش به نجوم مربوطه اومده بود برای برنامه آخر شب رصد شهاب سنگی که خودم به شخصه بی نهایت نگران اجارش بودم. عدم مدیریت گروهی باعث از بین رفتن کل زحمات و افسوس های غیر قابل جبران میشه که من جاهای دیگه باهاش برخورد داشتم و می تونم بگم تجربه های تلخ هم بودن. بعد فهمیدم که شهاب اهل شاهروده و وقتی بعد از چند ساعت به شاهرود رسیدیم و برای بازدید آرامگاه بایزید بسطامی عارف بزرگ قرن سوم هجری و برج کاشانه که در نزدیکی آرامگاه بود توقف کردیم، اصلاع خیلی خوب و گسترده ای از تاریخ و جغرافیای منطقه در اختیارمون گذاشت.

آرامگاه با یزید محوطه بزرگ و وسیعی شامل حوزه علمیه، مسجد، بنای قدیم خانقاه و آرامگاه یکی از فرزندان امام موسی کاظم است. بر خلاف دیگر آرامگاه ها که مقبره محور هستند سنگ مزار بایزید در کنار حیاط و زیر آسمان آبی و صاف قرار دارد. که مرا کنجکاو کرده که در اولین فرصت ممکن بیشتر راجئب این شخصیت بزرگ مطالعه کنم.

برج کاشانه هم که در چند قدمی بنای آرامگاه قرار دارد قدمتی طولانی دارد. بسیار شبیه برج های دیگر که در شهر ری و گنبد کاووس دیده بودم، با این تفاوت که گویا گنبد بنا سالهای بسیار دور فرو ریخته ولی دوباره به صورت نیم کره سنگی باز سازی شده بود. متاسفانه درب ورودی برج از داخل مسجدی قرار داشت که ما به آن دسترسی نداشتیم ولی محوطه سرسبز و خرم اطراف بنا محلی شد برای استراحت و درخواست عکس یادگاری و گروهی توسط آقای سلیمی.

در این چند توری که با سینا و میرا همسفر بودم اگر هر چیزی رو هم فراموش کنم یک نکته رو همیشه رعایت می کنم. موقع انتخاب غذا حتما به سلیقه اونها اعتماد می کنم. و به جرائت می تونم بگم هیچوقت ضرر نکردم هیچ، بلکه هم مورد حسادت دوستانی که به سلیقه خودشون غذا انتخاب کردند قرار گرفتم. رستورانی که برای نهار انتخاب کرده بودند فضای جالبی داشت. در اصل به جای یک سالن بزرگ تشکیل شده بود از کلبه های زیبا با ظاهری سنتی ولی مجهز به کولر و تلفن داخلی رستوران. هر کلیه هم نام یکی از مشاهیر ادبیات ایران. من آقای سلیمی و دوستان قدیمیمون در کلبه ی با نام "حکیم ابوالقاسم فردوسی" جای گرفتیم. منوی غذا شامل دیزی، حلیم بادمجون، جوجه کباب و کباب کوبیده به همراه مخلفات محلی و دوغ عالی. انتخاب دیزی از طرف سینا مورد تایید همه دوستان قرار گرفت. فاصله شاهرود تا شهر میامی که نامش باعث خنده و شوخی های بسیار جذابی شد بیشتر به استراحت و چرت زدن داخلی ماشین گذشت.

از میامی با فرعی به سمت جنوب از جاده اصلی تهران- مشهد جدا شدیم تا به سمت پارک طبیعی خارتوران محل زندگی یوزپلنگ و گورخر ایرانی بریم.
جاده ای خلوت و مسطح با آسفالتی قدیمی شروع شد تا ما رو به دل کویر و مناظر زیبای اون ببره. چشم اندازه اطراف به مرور بکر و دست نخورده تر می شد. به جز چند روستا که دورنمایی بسیار زیبا در حاشیه کوه های دور دست چیز دیگه ای از حضور انسان دیده نمیشد. نه علامت نه تابلو و نه حتا تیر و سیم برق.

بعد از طی حدودا یک ساعت در این جاده حتی آسفالت هم تمام شد و ما در یک جاده شوسه خاکی مسیر رو ادامه دادیم. ناگهان بنای جالبی در کنار جاده خود نمایی کرد. یک آب انبار آجری قدیمی در دل کویر داغ و تفدیده به نظر سوژه مناسبی برای عکاس می آمد ولی کم بود وقت باعث شد همه زیر چشمی از کنارش بگذرند. نتیجه کنجکاوی دوستان برای رصد حیوانات پارک فقط چند شتر و یک روباه صحرایی جذاب بود. دوستی بعد از مدتی با شیطنت اعلام کرد که طبق برآورد اون الان دو ساعت است به غیر از خودمون هیچ آدم دیگه ای ندیدیم. که با خنده دوستان مواجه شد. با عبور از دشت وسیع و رسیدن به تپه ها و کوه های کم ارتفاع زیبای مجاور دشت با بستر رودخانه ای باستانی در اعماق دره ای به عمق ده تا ۱۵ متر مواجه شدیم که به شدت آدم رو به یاد عکس های دره گرند کانیون می انداخت. قبل از رسیدن به روستای رضا آباد، موتور سواری به استقبالمان آمد و ما را تا مجموعه اقامتی کویری و زیبایی در میان روستایی کاملا سنتی هدایت کرد. محوطه ای شامل بر حیاطی بزرگ و وسیع که خیمه بزرگ در میان آن بر پا بود و آدم رو یاد فیلم لارنس عربستان می انداخت مجموعه اتاق هایی با نمای بیرونی سنتی و داخلی تمیز، زیبا و دلنشین محل اقامت ما در کنار همین حیاط بود. در همون ابتدای ورود به اقامتگاه کلمن های یخ و آب میوه های گوارا بهترین خوشامدگویی بود که می تونست اتفاق بیفته . به علت کمبود وقت و از دست ندادنه غروب خورشید روی تپه های شنی رمل مشرف به روستا، بدون کوچک ترین استراحت به سمت تپه ها حرکت کردیم.

تپه ها شنی اینجا هم درست مثل تپه های شنی کویر مرنجاب که من بارها تجربه شون کردم با ارتفاع زیاد شروع میشن. به همین دلیل من جزو معدود افرادی تنبلی بودم که به جای بالا رفتن از تپه ها ترجیح دادم در حاشیه روستان از بچه هایی که در زمین بازی کوچک محصور در میان فنس عکاسی کنم. در عین حال با غروب خورشید اندک اندک ستاره ها خودنمایی می کردندو همه با کنجکاوی شروع به شناسایی آسمان کردیم. ستاره قطبی، سیاره مریخ و زحل خیلی سریع پیدا شدن. حتی دوستانی بودند که در همان دقایق آغاز غروب ادعا کردند که شاهد سقوط شهاب هم بودند.

بازگشت به اقامتگاه و استقرار دوستان در اتاق هاشون تقریبا با سرو شام که شامل جوجه کباب و دوغ محلی بد هم زمان شد. بعد از شام، چای و میوه هایی که از میان راه خریده بودیم هر لحظه رو جذاب می کرد. غافلگیری محمد یکی از دوستان تازه یافته ام که اونجا متوجه شدیم شب تولدش هست برنامه بعدی بود. تکاپو برای درست کردن کیک، ابتکار خلاقانه راجئب شمع و مخفی نگه داشتن موضوع از چشم تیزبین محمد، همه باعث شادی و شوخیهای زیادی شد. همین طور اجرای برنامه محلی توسط مردان روستان که لباس سنتی خودشون رو به تن داشتند رنگ و بوی برنامه ما رو مفرح تر کرد. آقای سلیمی قبل از رفتن به سمت تپه ها که در نور روز یک بار مورد بازدیدشون قرار گرفته بود، شروع به توضیحات و یادآوری نکات مهم درباره برنامهی عکاسی پیش رو کردند. با پیاده روی حدود ۱۰ تا ۱۵ دقیهق در دل کویر و استقرار بچه ها روی تپه ها شنی و مواجه شدن با آسمان شگفت انگیز کویر در دل تاریکی چیزی جز تحسین در دل آدم ایجاد نمیشه.

میلیون ها بلکه میلیاردها ستاره و جرم آسمانی و بیشتر از همه کهکشان راه شیری که آسمان رو به دوقست تقسیم کرده بود، شهاب هایی که هر چند لحظه از یک سوی آسمان به سوی دیگر کشیده می شدند هر دلی رو به شور می آورد.

بعد از خارج شدن از شوک زیبایی آسمان با استقرار در گوشه ی اردوگاه در حالی که هر کسی مشغول کار خود بود من هم سعی در ثبت صور فلکی که با مطالعه و راهنمایی های شهاب پیاده می کردم مشغول شدم. دوستان دیگر هم با راهمنمایی آقای سلیمی و سینا به ثبت های مختلف از آسمان، رد ستاره ای، ثبت کهکشان با مناظر زمینی پرداختن. در این میان صدای خنده های شاد و بی آلایش سه نفر از دوستان که از دیدن این همه عظمت به شور آومده بودند حال و هوایی زیبا و مفرحی رو به کویر داده بود. طوری که فقط با یادآوری یکی از دوستان به گذشت ساعت متوجه زمان شدم. ساعت 4 بامداد بود یعنی من حدود ۴ الی ۵ ساعت در حال رصد بودم. به پیشنهاد یکی از دوستان به سمت اقامتگاه برگشتیم. در حالی که تعداد از همسران تا آخری دقایق سپیده دم در محل ماندند. در مسیر برگشت با زیباترین منظره شب مواجه شدیم، گذر "آذر گوی" از میانی آسمان و رد زیبایی که بعد از عبور از خودش باقی گذاشت. بی نظیرترین منظره ی بود که تا به حال دیده بودم. اتاق های راحت و خستگی دوشب بیخوابی باعث شد که خواب دل پذیری داشته باشم. صبح با صدای ورزش صبحگاهی یکی از دوستان از خواب بیدار شدم. صبحانه نان داغ محلی که همین چند دقیقه پیش داخل تنور محوطه طبخ شده بود. کره و پنیر محلی که یا باید از شیر شتر یا شیر بز تهیه شده می بودو بسیار بسیار لذیذ بود. طوری که هیچکس از کره و پنیره پاستوریزه شرکتی که از شهر برای سلیقه ما تهیه شده بود استفاده نکرد.

متاسفانه به علت زخمی شدن جزئی از ناحیه پا نتوانستم دوستان رو برای سومین تپه نوردی همراهی کنم و عکاسی در میان شن ها رو از دست دادم. البته پیاده روی با یکی از دوستان در میان کوچه های روستا و صحبت کردن با یکی دو نفر از اهالی خونگرم روستا هم خالی از لطف نبود.

مسیر بازگشت با فشردگی زمانی زیادی همراه شد برای اینکه هر چه سریع تر به تهران برسیم در بین راه بازگشت فقط در روستای گیورکه یکی از روستاهایی بود که روز قبل دور نمای زیباش رو از جاده دیده بودیم و گردش در کوچه ها و باغ های انگور و انجیر روستا و صرف قیمه محلی بسیار لذیذ در خانه باصفای یکی از اهالی روستا و چای آتیشی برای رفع خستگی و هضم غذا در میان باغ و سایه درختان آخرین برنامه جذاب تور بود. در نهایت با رسیدن به میدان ونک با تاخیر یک ساعت از برنامه، ناراحتی از تمام شدن سفر در نگاه بیشتر دوستان حس می شد، و تقریبا همه از سینا تاریخ و مشخصات برنامه بعدیش رو جویا بودند. و آرزو می کردند که بار دیگر در سفر بعدی همراه همدیگر بشوند. از قدیم گفتند آدمها باید در سفر همدیگر رو بشناسند. من به شخص و بدون هیچگونه ملاحظه ای به غیر از خوبی چیزی از کسی در این سفر ندیدم. امیدوارم هر جا که هستند شاد، شاد و شاد باشند.

به روایت رضا نجیب

۲۷ مرداد ۱۳۹۵