زیتو :
من یه عذر خواهی هم به شما بدهکارم ؛ بله یه عذر خواهی بدهکارم . نه برای این که کار بدی کرده باشم ؛ برای تصورات غلطی که داشتم . شما منظور منو می فهمی ؛ درسته ؟ خب من همیشه شما رو یه جوونور بی ریخت کچل شکم گنده ای تصور می کردم که آدم های صادق و صمیمی و با اصل و نسبی مثل منو به گه می کشه . بدون این که لیاقت این کار رو داشته باشه . تقریبا هر وقت تو آیینه به خودم نگاه می کردم می گفتم حیف این همه زیبایی و نجیب زادگی تو نیست با این همه شعور و هوش و توانایی که باید زیر دست یه خوک زمخت کثافت بوگندو کار کنی ؟ یه گامبوی بی اصل و نسب مزخرف . یه حرومزاده ی لجن که فقط بلده زر بزنه و تاق و جفت منشی عوض کنه . چه طوری بگم ؟ یه گاو گنده ی مادر وووو
رییس :
شما داشتی چیزی می گفتی ؟
هیچ وقت فکرنکردی ، ده سال کار تو مهمتره یا یک جمله ی خبری همکارت که گزارش فکرکردن تو رو بمن میده؟
زیتو: من دارم ازدواج میکنم
منشی: با کی؟؟
زیتو: هنوز کسی رو انتخاب نکردم ولی تصمیمم جدیه!