در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش خواستگاری
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:55:27
امکان خرید پایان یافته
۰۳ فروردین تا ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
۱۹:۳۰  |  ۱ ساعت و ۴۰ دقیقه
بها: ۲۴,۰۰۰ تومان

براساس اثر آنتوان چخوف
به لهجه گیلانی

گزارش تصویری تیوال از نمایش خواستگاری / عکاس: سید ضیا الدین صفویان

... دیدن همه عکس‌ها ››

گزارش تصویری تیوال از تمرین نمایش خواستگاری / عکاس: سید ضیا الدین صفویان

... دیدن همه عکس‌ها ››

اخبار

›› "خواستگاری" ۱۲۰۵ نفر را در نوروز به سنگلج کشاند

›› صندلی‌هایی که نشانه قدرت است و بورژوازی

آواها

مکان

پایین تر از میدان حسن آباد، ضلع جنوبی پارک شهر، خیابان بهشت، تماشاخانه سنگلج
تلفن:  ۵۵۶۳۰۸۷۱، ۵۵۶۲۵۴۴۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ابتدا و انتهای غیرچخوفی

از چخوف روایت می‌کنند که برای رسیدن به یک داستان خوب بهتر است ابتدا و انتهایش را قیچی کنید. اگر نگاهی به داستان‌های ... دیدن ادامه ›› کوتاه چخوف بیاندازید می‌توانید این قیچی‌شدگی را حس کنید. شما در همان وهله نخست در میان داستان پرتاب می‌شوید. خبری از آن فضاسازی ابتدایی نیست. خبری از توصیف نیست.

«برج یک صد و چهل و شش راهب مقدس زنگ نیمه شب را نواخت. من بر خود لرزیدم. وقتش رسیده بود. بی‌اختیار و با دست لرزان دست تئودور را گرفتم و با او به خیابان رفتم.»

این آغاز یک داستان کوتاه از چخوف است. با یک زنگ شروع می‌شود و بی‌محابا در کنش داستانی قرار می‌گیریم. چیزی ورای این جملات نیست. حتی در نمایشنامه‌های بلندش هم می‌توان دید که اتفاقاتی پیش از شروع کنش دراماتیک در گذشته رخ داده که او قصد روایتش را ندارد. نشانمان نمی‌دهد؛ چون این یک ترفند چحوفی است. او مخاطب خودش را به شیوه‌ دیگری معلق می‌کند. او در همان ابتدا کسی را معطل نمی‌کند، کاری که اصولاً نویسندگان مکتب رئالیسم یا رومانتیسیم انجام می‌دهند. توصیف‌های بسیار و بسیار و آنچه چخوف را با ادبیات مدرن وصل می‌کند، فصلش از ادبیاتی زین دست است. او می‌گریزد تا از دلش جریانی از ادبیات نمایشی خلق شود که حد افراطیش را در «فاسق» پینتر می‌یابیم، جایی که نمایشنامه با این جمله آغاز می‌شود: «فاسقت کی می‌آد؟»

البته چنین شکل روایت در ادبیات فارسی عجیب و غریب نیست. کافی است نگاهی به حکایت استاد سخن، سعدی نظری بیاندازیم.

«شبی یاد دارم که یاری عزیز از در در آمد چنان بیخود از جای بر جستم که چراغم به آستین کشته شد.

سری طیف من یجلو بطلعته الدجی شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا

نشست و عتاب آغاز کرد که مرا در حال بدیدی چراغ بکشتی به چه معنی؟ گفتم: به دو معنی: یکی اینکه گمان بردم که آفتاب برآمد و دیگر آنکه این بیتم به خاطر بود:

چون گرانی به پیش شمع آید خیزش اندر میان جمع بکش»

با این حال نمایش ایرانی در گردونه تاریخ به شدت درگیر اطناب است تا ایجاز. کافی است به درام‌های ایرانی نگاهی بیاندازید که مقدمه‌های طویل و پایان‌بندی‌های بدون گره‌گشایی کوتاه دارند. همه چیز در یک معجزه خلاصه می‌شود و بدون حضور جناب منطق، در کنار دشمن دیرینش، با بی‌منطقی همه چیز تمام می‌شود و این برخلاف همان رویه‌ای است که امثال پینتر در تبیعت از پزشک نازنین روس در ادبیات نمایشی اعمال داشتند.

با چنین مقدمه‌ای نگاهی به اثر باز اجرا شده سید عظیم موسوی می‌اندازیم. او داستان «خواستگاری» چخوف را در قالبی ایرانی اقتباس کرده است. برای او البته نمایش ایرانی معنایش شکلی از نمایش‌های طرب‌انگیز و موزیکال به همراه طنازی بازیگران است. چیزی شبیه نمایش‌های روحوضی با حضور سیاهی که اینجا سیاه نیست؛ بلکه دو مرد متناقض - یکی چاق و دیگری لاغر - مجهز به لهجه‌ای هجوانگیز با ته‌مایه رشتی که رویشان به سفیدی مردمان رشت است.

در نمایشنامه چخوف همه چیز با یک دیالوگ آغاز می‌شود:

«چوبوکف: چشم ما روشن، جانم! ایوان واسیلویچ! خیلی خوشحالم!...

...

لومف: موضوع اینجاست که آمده‌ام از دخترتان ناتالیا استپانونا خواستگاری کنم.»

نکته جالب در این دو خط در آن سه نقطه نهفته است. فاصله میان سلام و علیک چوبوکف و خواستگاری تنها نیم صفحه است. حتی جایی چوبوکف می‌گوید «این‌قدر حاشیه نروید.» مخلص کلام. چخوف چیزی را کش نمی‌دهد، به جز در شرایط خاصی در آثار بلندش.

عظیم موسوی کاملاً مسیری متعامد بر شرایط چخوفی را طی می‌کند. او یک پرده طویل در آغاز می‌چیند که تمامش آواز و پایکوبی و سرخوشی است. گویی بزم باکوس است در جنگل‌های شمال، آن هم در اطراف زیباکنار. نمی‌دانیم این پای‌کوبی در میان نمف‌های شمالی در لباس‌های محلی حکمتش چیست، جز اینکه نمایش ایرانی می‌طلبد. طلبیدن هم البته مطول است، دراز به قامت بخش عمده‌ای از نمایش. ناگهان لومف گیلکی از میلش به ازدواج می‌گوید، آن هم به نوکرش. برای غافلگیری در مراسم خواستگاری از مطربان دعوت به عمل می‌آید تا جریان آواز و آوازخوانی و پایکوبی ادامه یابد. کمی شبیه «رویای شب نیمه تابستان» است؛ ولی آن را هم رها می‌کند. محفلی پیش می‌رود.

در پرده دوم کمی به نمایشنامه چخوف نزدیک می‌شود. اوجش هم داستان عمه و زمین است؛ ولی بدون قید و بندی رها می‌شود تا جریان سیاه‌ و روحوضی به وجود آید. یکی می‌شود ارباب و دیگری سیاه. این دوتایی هم خودش دوتاست. این یکی می‌گوید و او یک چیز دیگر. وقتی خسته می‌شوند جایشان عوض می‌شود تا در نهایت تنها چیزی که روایت نمی‌شود داستان خواستگاری است. برخلاف اثر چخوف که قصه می‌گوید. ابتدا و انتها دارد و در این میان گره می‌افکند و گره می‌گشاید.

پس باید گفت کار عظیم موسوی چیزی است کاملاً جدا از داستان چخوف. او یک کهن الگو را برداشته و با آن بازی کرده است. چندان ربطی به چخوف هم ندارد؛ چون چخوف هم همان را به عاریه گرفته است. فقط متن چخوف آن است و اجرای عظیم موسوی این. هر دو محصول محیط و زمان‌اند. آن یکی در بستر هجو جامعه است و این در خدمت نیاز کلیشه‌ای جامعه. جامعه ایرانی مطلوبش آواز و شوخی است و کمتر داستان با منطقی قوی برایش مهم است و نتیجه آن هم یکی از فروش‌های خوب این سال‌های سنگلج است که شاید بیشتر هم شود.

نتیجه نمایش موسوی همان نمایش‌های همیشگی است: بی‌منطقی، روی‌هوا، باری به هر جهت که می‌تواند هر پایانی داشته باشد. او متنی غیرمنسجم ساخته است که بنیانش ترانه‌ها و آوازهایی است که سنخیتی با نمایش ندارند؛ تنها منادی بهارند. می‌توان پرسید اگر داستان در تابستان رخ دهد این ترانه‌ها را چه می‌شود؟ می‌شوند تابستانه؟ پاسخی برایش نیست. ترانه‌های پیشتر توسط دیگرانی سروده شده‌اند و هر سال و هر بار به بهانه بهار در میان چند خط دیالوگ گنجانده می‌شود.

بیاید باز به آن حکایت سعدی شیرازی بازگردیم. او یک داستان دو خطی روایت می‌کند. شبی دوست راوی سراسیمه وارد می‌شود. راوی هول می‌کند و از خواب برمی‌خیزد. از شتابش آستینش چراغ را خاموش می‌کند. دوستش شاکی می‌شود که چرا مرا دیدی چراغ را خاموش کردی و او استدلال می‌کند که چون خیال کرده است آفتاب بر او وارد شده است.

این انسجام که هشتصد سال پیش نه یک استاد رمان و نه یک استاد ادبیات دراماتیک؛ بلکه یک شاعر خوش‌قریحه نگاشته است را در کجای متن و اجرای «خواستگاری» می‌بینیم. پاسخ نگارنده هیچ کجاست؛ چرا که من باری به هر جهت است. بازیگوش نیست که بازیگوشی متن قدرت آن است. سنگینی جذابیت‌های بیرونی آن متن را با خود همراه می‌کند. اینکه کجا می‌توان بهاریه سرخوشانه‌ای گذاشت و به طرب گیلگی مخاطب را به وجد آورد. به قول شیرازی‌ها که سعدی فخرشان باد، قرار است مخاطب سرپِلِنگ بیاید. شاید هم بیاید. قهقهه‌های ناگهانی از مزه‌‌پرانی‌های آن زوج چاق و لاغر و کمی طرب جست‌وخیزهای دخترکان در بهاری بودن فضا و آوازهای سرخوشانه. دماغ مخاطب را حسابی چاق می‌کند؛ ولی دینی بر چخوف ادا نمی‌کند. چخوف این میانه قربانی است که «خواستگاری» نگاشته است. کاش عظیم موسوی پشت خودش می‌بود تا مرد مسلول روس.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«از مسکو تا رشت»

نمایش «خواستگاری» بر اساس نمایشنامۀ تک پرده ای آنتوان چخوف نویسندۀ شهیر روسی به نگارش در آمده است. دو زمین دار که در همسایگی ... دیدن ادامه ›› همدیگر به سر می برند و یکی به خواستگاری دختر دیگری می رود و هنگام صحبت ها آنقدر مسائل فرعی پیش می آید که مدام اصل مطلب به فراموشی سپرده می شود. تکرار قهر و آشتی ها و همچنین موقعیت کمیک، عناصر اصلی ایجاد کمدی در این نمایشنامه هستند. این متن کوتاه چخوف در قالب وودویل (کمدی سبک) به نگارش در آمده است. از سایر آثار چخوف با همین ساختار و قالب می توان به نمایشنامه های خرس، تراژدین اجباری، عروسی، جشن سالگرد، آواز قو و ... اشاره کرد.
جیمز روز اونز وودویل را این گونه تعریف می کند: «این نوع از نمایش اساساً دارای سرشتی هجایی و طنزآمیز و غالباً با آوازهای گهگاهی همراه است. همچنین به شکلی از اپرای سبک و کمیک نیز اطلاق می شود. احتمال می دهند که این کلمه از عبارت chansons du vaude vire (آوازهای دره ویر) گرفته شده باشد. از این قرار که در قرن پانزدهم کارگری از اهالی نورماندی فرانسه به نام اولیویه باسلن، ابیاتی هجایی و عامه پسند بر ضد مهاجمان انگلیسی سرود و کار او در منطقه ای که زندگی می کرد محبوبیت یافت و مورد تقلید قرار گرفت. موفقیت فراوان قطعات وودویل از اواسط قرن نوزدهم راه را برای پیدایش نوعی اپرای سبک هموار کرد که اشخاصی چون اوژن اسکریب نویسندگانش بودند. بعدها با کاهش محبوبیت این نوع اپراها کلمه وودویل منحصراً به نمایش هایی گفته شد (به خصوص در آمریکا) که در واقع مجموعه ای از قطعات فکاهی، عملیات آکروباتیک، آواز و رقص، پانتومیم و غیره است؛ تقریباً معادل چیزی که در ایران به نام واریته شهرت دارد.» (اونز، 1388؛ 30)
در متن این نمایش، نوع کمدی سبک وودویل چخوف در سویۀ اجرایی آن بیشتر به پارودی نزدیک شده است. تقلیدی طنزگونه است از متن «خواستگاری» چخوف که البته در اینجا به قصد خنداندن مورد استفاده قرار گرفته و نه با هدف استهزاء و نقد بر اثر اصلی. عظیم موسوی در این بر اساس نویسی اشخاص بازی متعددی را به داستان این نمایش افزوده است ضمن اینکه کلیت و شاکلۀ اسکلت بندی داستان اصلی حفظ شده و حتی گاه این همانندی در جزئیات نیز رعایت می شود، برای مثال سگ ها (قرقی و گرگی) در متن اصلی، اینجا به اسب ها تبدیل شده اند، زمین های اربابی روسی به مراتع سرسبز شمال، اشاره به عمه و خالۀ طرفین و ... . مخاطبی که متن چخوف را با دقت و به کرّات خوانده باشد متوجه این همانندی های فراوان خواهد شد و بنده که خود این متن را سابق بر این برای به صحنه بردن بارها خوانده و تحلیل کرده ام به عینه بر صحنۀ این نمایش شاهد اجرای ارکان اصلی متن روسی بودم.
اشخاص بازی اضافه شده به متن عبارتند از دو نوکر و دختران خدمه و ساکنان روستایی که مکان اتفاق نمایش است. نوکرها تیپند و دختران خدمه و اهالی به عنوان همسرایان، آوازخوانان، رقصندگان محلی و بازی سازان مورد استفاده قرار گرفته اند. نحوۀ به کارگیری از دخترها گاه از نیمه های نمایش جرقۀ آن استفادۀ ابزاری معروف از زنان را در ذهن روشن می کند و حتی در جایی از نمایش نیز از زبان یکی از نوکرها به آن اشاره ای ضمنی می گردد. این جنس از استفاده گاه از تماشاگر خنده می گیرد اما نه آن خنده ای که منظور و مقصود کارگردان است بلکه خندۀ ناخودآگاهی که این استفادۀ ابزاری ایجاد می کند که این واکنش در طیف دیگری از تماشاگران ممکن است به جای خنده با آزردگی خود را بروز دهد. با توجه به اینکه مدت لازم برای اجرای متن اصلی که حدود پنجاه الی شصت دقیقه است به دو ساعت افزایش داده شده بود، بهتر این بود که برای خدمه که کم تعداد نیز بودند، خرده داستان هایی در راستای ماجرای اصلی نوشته می شد که از این حالت وسیله بودن خارج شوند. در این صورت، احساس استفادۀ ابزاری به وجود آمده نیز با پر رنگ تر شدن اهالی خود به خود برطرف می شد.
نقطه قوت متن عظیم موسوی بر می گردد به تبدیل دیالوگ های مابین اشخاص اصلی به نثر آهنگین و نوعی بحر طویل که با آگاهی و آشنایی که در زمینۀ ادبیات این نوع نوشتاری از خود نشان می دهد تعیین کنندۀ تنها مرز این نمایش با یک تئاتر آزاد به شمار می آید که اگر همین یک خصیصه نیز نبود به طور قاطع می شد این نمایش را در دستۀ تئاترهای آزاد طبقه بندی کرد. جنس کمدی لطیف چخوف که در لایه ها و زیر متن های او نیز مستتر است در متن این نمایش تا حدود زیادی به نوع کمدی رفتار و شوخی های کلامی تبدیل شده و به سطحی گرایی متمایل گردیده است. در مورد لزومِ بودن یا نبودن تئاتر آزاد پیش از این مباحث فراوانی مطرح شده و مخالفان و موافقان بسیار دارد. به زعم بنده آن محصول فرهنگی که مخاطبین ویژۀ خود را دارد باید وجود داشته باشد و این قاعده در مورد تئاتر آزاد که در کشور ما درصد بالایی از حجم تماشاگر را به خود اختصاص داده نیز صدق می کند. اما در اینجا مسئله ای که تشکیک ایجاد می کند و شایستۀ تأمل است انتخاب مکان اجرا برای نمایش هایی از این دست است. مثلاً نمایش «خواستگاری» با توجه به عناصر بسیاری که از تئاتر آزاد همراه با خود دارد در حد و اندازۀ اجرا در تالار سنگلج نیست. بهتر بود که مکان دیگری برای اجرای این نمایش در نظر گرفته می شد. همان سالن هایی که اکنون به اجرای چنین تئاترهایی شهره اند و نسبت به تئاترهای آوانگارد و با مفاهیم سنگین، نمایش های آیینی - سنتی و تئاترهای فاخر ایرانی از جمله آثار بهرام بیضایی و غلامحسین ساعدی فروش بسیار بهتری را نیز تجربه می کنند.
اما از مزایای این نمایش می توان به بومی سازی متن با آگاهی و تسلط کافی بر عناصر محلی و آشنایی با ادبیات فولکلوریک محل مزبور (شمال ایران) اشاره کرد. استفاده از ترانه ها و موسیقی های محلی مناطق شمالی ایران در این نمایش زیبایی خاص خود را دارد و تبدیل این کمدی به یک اثر اجرایی موزیکال نیز همراه با آواهای مناطق محلی مربوطه، اثر قابل توجهی بر توفیق بومی سازی متن و خلق یک نمایش ایرانی گذاشته است. عظیم موسوی در بومی سازی مهارت قابل قبولی را از خود نشان می دهد و اگر این مهارت در خلق مفاهیم و عناصر معنایی و مسائل عمیق تر بشری نیز همراه شود در آینده شاهد آفرینش نمایش های بهتری از ایشان خواهیم بود. غرض این نیست که یک کارگردان تئاتر تنها باید به مسائل سنگین و غامض فلسفی و مفهومی بپردازد اما دستکم می شد که در این متن، هنرمندی های ظریف چخوف در نشان دادن درگیری های درونی انسان با خود (گفتگوهای درونی لوموف) و ذهنیت پیچیده و گستردۀ او الگو قرار می گرفت و متن قابل توجه تری متولد می شد.
در مبحث کارگردانی به یک سوم ابتدای نمایش توجه کافی صورت نگرفته است. به امید صحنه های بعدی و اوج هایی که در آنها وجود دارد تا حدودی پرداخت قسمت های آغازین این اثر اجرایی در حوزۀ کارگردانی مغفول واقع شده و نمایش از نظر ظرایف کارگردانی و هدایت بازیگران، آغازی یأس آور دارد اما اندک اندک اوج می گیرد و شاهد استفادۀ صحیح و تئاتری از وسایل صحنه، میزانسن های در حد لزوم و ترکیب بندی نسبتاً مطلوب در المان های صحنه از توازن ها تا طراحی ها هستیم، اما این حرکت صعودی کمی دیر اتفاق می افتد. لازم است که در تقطیع صحنه ها به تمامی آنها به یک اندازه توجه گردد و کارگردان به کلیت نمایش همچون یک تن واحد که وجود هر عضو آن به بهترین شکل و کاربرد، لازم و حیاتی است بنگرد.

منابع و مآخذ:
تئاتر تجربی، جیمز روز اونز، ترجمۀ مصطفی اسلامیه، تهران، سروش، چ 5، 1388
منتقد: وحید عمرانی (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)