پیش از این که برای تماشای نمایش خشت خام بروم ٬ تماشای عکس ها و حتی پوستر های این نمایش فضای ذهن را به سال های دور و خاطرات نوستالژیک گذشته ام برد که هر تصویری نماینده یک خاطره شیرین و دلچسب زندگی از ابتدا تا امروز بود.
ابتدای نمایش و صحبت هایی که از حمله آمریکا به عراق بود دقیقا فضای را به گونه ای ترسیم کرد که به خودم بگویم پیش زمینه های فکریم درست از آب در آمده و همزمان خاطرات شش صبح بیست و نهم فروردین هزار و سیصد و هشتاد و دو برایم مجسم می شد که در برابر شبکه خبر تصاویر حمله موشکی به عراق را می دیدم.
اما تا انتهای نمایش به جز چند بهانه برای ادای دیالوگ هایی شعاری و یا برقراری یک رابطه میان این که حمله به عراق سر آغاز یک نزاع نا مفهوم میان اعضای خانواده بود هیچ نکته و ربطی از طرح این مسٔله در نمایش را نفهمیدم.
اما ایجاد فضای صمیمی در خانه و تصاویر شیرین دعواهای خانوادگی که برای همه ما اتفاق افتاده و نگرانی پدر برای جلوگیری از عمیق شدن نزاع ها با دیالوگ های که در روزمره به کار می بریم قابل تحسین بود. فضایی که با کثرت دیالوگ های شعاری به حاشیه رانده شد ٬ دیالوگ هایی که درابتدا تماشاچی را به تفکر وا می داشت اما به دلیل به کار بردن یک دیالوگ موزون و مفهومی دیگر که نیاز به تفکر داشت اثر دیالوگ قبلی را از بین می برد و تمرکز ذهنی از بین می رفت.
شاید مهم ترین نقطه ضعف نمایشنامه ٬ لحن شعاری همه بازیگران بود که در همه کاراکترها به یک شکل بود طوری که دیالوگ های پیرمرد ٬ پسر بزرگ ٬ جانبازی که اهل شعر و ادب است و حتی پسری که در دنیای لات بودن خود و پیک موتوری بودن حرف هایی می زند که فارغ از توهین نگارنده به قشری خاص برای دهان و سبک
... دیدن ادامه ››
فکر کاراکتر سنگین است.
تحلیل وسواس های بازیگران در متن نمایش و تغییر آنی این وسواس ها در مقابله با اتفاق های که بر روی صحنه می افتاد ٬ هم بیش از اندازه در چشم تماشاگر نمایان بود ٬ به عنوان مثال حساسیت پدر خانواده به نجاست و فریاد های او در ابتدا نمایش اندک اندک کم شد و در انتهای نمایش آن جا که فریماه روی نجاست ها نشست هیچ عکس العملی از سوی پیرمرد صورت نگرفت.
نقش مادر بزرگ و بی میلی و بی رغبتی بچه ها برای سلام و علیک کردن با مادر بزرگ مثلا حتی زمانی که فریماه بعد از مدرسه آمد و خواست برای مادر بزرگش غذا ببرد حتی به او سلام هم نکرد و غذا را جلوی مادربزرگش گذاشت و برگشت.
اگر به ابتدای نمایش توجه کنیم اصلا وجود اتاق پشتی و حضور مادربزرگ در آن اتاق مفهومی نداشت چون اگر هم که بنا رابر آن بزاریم که مادربزرگ از وضعیت خود و حرف های پیرمرد ناراضی است( احتمالا یا خجالت زده است و یا یک نوع قهر اعتراضی است) ٬ با توجه به حرف های پیرمرد به نظر می رسد این یک اتفاق عادی و روزمره در زندگی آن هاست و اصلا نیازی به حضور پیرزن در اتاق پشت صحنه نیست.
طراحی صحنه هم به نظرم جز حواس پرتی هیچ نکته دیگری نداشت تا جایی که حتی آشپزخانه با آن فضایی زیادی که اشغال کرده بود می توانست نباشد و خیلی چیز های دیگر٬ چارچوب هایی که خیلی خیلی سطح کیفی کار را پایین آورده بود ٬ و بعد معنای تیر چراغ برق که به نظرم به تصویر سازی و پر کردن صحنه هیچ کمکی نکرد و خیلی ایراد های دیگر.طراحی صحنه ای که می توانست با محدود شدن به اتاق ٬ شیرینی و گرمای وسایلی مثل بخاری ٬ میز چرخ خیاطی ٬ سینک دستشویی ٬ نوستالژیک بودن و صمیمیت کار را دو چندان کند.
پایان این نمایش با مونولوگ ها نگارنده را به این سوال واداشت که بگویم ٬ خوب که چی؟ و این یعنی بحران های موقعیت تراژیک و حتی وضعیت و تعادل جدید نمایشنامه قانع کننده نبود و تماشاچی را به این نکته وامی داشت که چه اتفاق جدیدی رخ داد.