مکبث: کشیش و خبر کن.
خدمتکار: کشیشی در این شهر وجود نداره!
مکبث: مگه مردم این شهر گناه نمیکنن؟
خدمتکار: مردم از صبح تا شب دارن کار میکنن. دیگه زمانی برای گناه کردن ندارن.
به شدت جذب دیالوگها و صدالبته بازیها شدم. قسمتهایی که یک صحنه در قالب فلش بک، چندین بار تکرار میشد؛ به قدری دقیق بود و انقدر سریع و با فاصلههای میلیمتری همه سر جای خودشون قرار میگرفتن و بازی رو ادامه میدادن که واقعاً عقب رفتن یک فیلم ضبطشده برای مخاطب تداعی میشد. بازی خانمی که در قالب راوی، شیطان و خدمتکار بودند؛ بینظیر بود. صدا و بیان ایشون بهقدری تأثیرگذار بود که در زمان حضورشون یا دیالوگ گفتنشون، من نمیتونستم توجهم و روی سایر بخشهای صحنه ببرم. حتماً که از افراد شاخص این حوزه هستند و آگاهی من کم بوده که ایشون و تا حالا ندیدم یا حداقل نشناختم. چون این پختگی نمیتونه با تجربه کم حاصل بشه. بازیگری که نقش اسب و بعد پسر دوست مکبث و ایفا میکردن؛ واقعاً واقعاً و واقعاً تحسینبرانگیز هستن. حجم تنش جسمی و بعد از اون همه
... دیدن ادامه ››
تکاپو، دیالوگ گفتن و ... واقعاً کار سادهای نیست. در نهایت میخوام بگم که تمامی حرفها و استعارات به جان و دل مخاطب نشست و شنیده شد. خسته نباشید به اعضای این تیم قوی و در پایان، یک انتقاد!
در این سالن، ردیف اول هیچ فاصلهای با صحنه نداره. وقتی شما در قالب ظرفیت اضافه، افراد و جلوی پای ما مستقر میکنید؛ کوچکترین تحرکی برای ما ممکن نیست و از طرفی فضای حرکت بازیگران هم محدود میشه. دلیل تحمل کردن این وضعیت روی صندلیهای غیراستاندارد این سالن از ایرانشهر، فقط تمایل به لذت بردن همهی علاقمندان از اجرای پایانی بود. لطفاً اگر احتمال میدید که ظرفیت اضافی تخصیص بدید؛ چون با توجه به عبور بازیگران از راهروهای کنار ردیفها، امکان استقرار مخاطبان در این دو بخش وجود نداره؛ از ردیفهای وسط استفاده کنید.