بیست وهشت روِزابدی
درباره نمایش «در باب تفریحات سالم و غیرسالم» به کارگردانی فریبرز کریمی و احسان عرفانی
احمدرضا حجارزاده
هفت صبح
نویسنده: احسان عرفانی کارگردانان: فریبرز کریمی/ احسان عرفانی بازیگران: امیرحســین طاهری/ وحید نفر/ نوشــین مسعودیان/ محمد روشنی/ ابراهیم
... دیدن ادامه ››
عزیزی
خلاصه داستان: دوســتان حامد قصــد دارند در یک پروســه درمانی بیست و هشــت روزه کمــک بکنند او اعتیادش را به مواد مخدر ترک بکند، ولی حامد بیش از مواد، دلتنگ همسرش ـ الهام ـ است. مکان و زمان اجرا: تالار مولوی/ ساعت18 افتخارات: نامزد دریافت جایزه بازیگــر مرد ـ محمد روشنی ـ از سی و دومین جشنواره بینالمللی تیاتر فجر. دیگر میتــوان به جرات اعلام کــرد نمایشهای دانشــجویی از قالب تجربــی خارج و بــه نمایشهای حرفهای و درجه یکی تبدیل شــدهاند. ایــن روند که با آهســتگی از ده سال پیش به اینســو آغاز شده بود، اکنون تکامــل یافته و دانشــجویان و هنرمندان جوان تیاتر با اثار فوقالعــاده ای که تا امروز به صحنه برده اند، احترام و اعتبار فراوانی از ســوی مخاطب عام و خاص برای خود کسب کرده اند. یکی از این نمایشها، «در باب تفریحات سالم و غیرسالم» است که به روایت داستانی امروزی و جوانپسند میپردازد. نمایشهای اجتماعی با موضوعهای باب روز در این سالهای پررونِق تیاتر، از سوی مخاطب عام و خاص با اقبال گسترده¬ای نسبت به نمایشهای هنری، تاریخی، ابزورد، انتزاعی و سوررئال مواجه شــده اند.«در باب...» نیز از این قاعده مســتثنا نیســت، به ویژه که مسأله عشــق و اعتیاد از مهمترین دغدغه ها و معضلهای جوانهای امروز است و همیشه داستانهای جذابی از دل این دو موضوع بیرون کشیده میشود. گرچه اینجا هم فریبرز کریمی و احسان عرفانی برحسب ضرورت داستان و شخصیت اصلی و موقعیت او، در لحظه هایی از فرمهای مرسوم نمایشی و فضاهای وهم و خیال بهره برده اند، ولــی این تمهیدها چنان با جنس نمایش عجین است که نه تنها تماشاگر را پس نمیزند، بلکه به عنوان یک ایده خلاقانه از ســوی او پذیرفته و تحسین میشــود. نگاه بکنید لحظه هایی را که حامد با چراغ خواب به سِر مهران کوبیده. ابتدا به خاطر تاثیر مواد مخدر بر ذهن حامد، موفق نمیشود ضربه را درست بزند اما وقتی او را میزند، درصحنه بســتِن دست و پای مهران، رگه هایی از توهم حامد را میبینیم، یا جایی که میخواهد امیر را بزند، صحنه دو بار تکرار میشود، یک بار شکل اجرای نقشه را میبینیم و بعد، همه چیز به عقب برمیگردد و دوباره وقتی قصد اجرای نقشه را دارد، ناکام میماند. وجود چنین لحظه هایی نمایش را تماشاییتر کرده، و چه هوشمندانه اســت که این موقعیتها فقط در زما ِن اعتیاد و خماری حامد شکل میگیرند، نه پس از درمان او. نمایش با صحنه گنگــی از حضور مهران، سیامک و امیر در خانه ای آغاز میشود که بالای سر حامِد لاغراندام و رنجور ایستاده اند و منتظرند به هوش بیاید. ابتدا به نظر میرســد با یک جنایت یا اخاذی طرفیم، و دیالوگهای اولیه آنها مبنی بر شرطبندی روی نخستین جمله حامد این گمان را شدت میبخشد:«سِر ده تومن شــرط میبندم این به هوش بیاد، اولیــن جمله ای که میگه اینه که شــما اینجا چیکار میکنیــد؟!». با به هوش آمدن حامد و کتک زدن او، شروع جذاب نمایش تا ده دقیقه بعد ادامه مییابد اما از وقتی ماجرای اعتیاد او و کمک دوستان برای ترک کردن و بازگشت همسرش به خانه لو میرود، نمایش بیدلیل ِکش پیدا میکند؛ سکوتهای گاه کوتاه و پی در پی یا پرحرفیهای بیدلیل. با این همه، «در باب...» نمایش قابل احترامی است، زیرا به خوبی پیداست نویسنده و کارگردان برای نگارش و ســاخت تمام فضاها فکر و هدفی داشته اند. چه اینکه میبینیم لا به لای همین ریتم و رونِدُ کند، شخصیتها ساخته و معرفی میشــوند؛ با تمام ویژگیهای خوب و بدشان، و رازهای پنهان رفاقت حامد با دوستان چندین و چندســاله اش در همین فضاسازیها آشکار میشود. مهران، که قرار است با شیوه های عجیب درمانی، حامد را در بیست و هشت روز از بلای خانمانسوز اعتیاد خلاص بکند، برای تفریح و خوشگذرانی از سیامک سراِغ ز ِن حامد را میگیرد، ولی وقتی سیامک غیرتی میشود و به او میپرد، با پاسخ ابلهانه ای، خرابکاری¬ اش را توجیه میکند: «مگه زن رفیقم حسابه؟!». هرچند تا یکسوم ابتدای نمایش، منفیترین کاراکتــر نمایش مهران به چشم می آید، ولی به تدریج مشخص میشود هیچکدام از این گربه ها، محض رضای خدا موش نگرفتهاند. امیر به اطلاعات و تیزهوشی حامد و همینطور پولهای زن او نیاز دارد تا شرکت را از ورشکستگی نجات بدهد، سیامک ـ نویسنده آس و پاسی که هیچکدام از کتابهایش چاپ نشده ـ دلباخته الهام اســت و برای به چنگ آوردن او، تمام رشــته های امیر و مهران را پنبه میکند و در یک فرصت ناب دوباره حامد را به سوی اعتیاد هل میدهد تا الهام از او طلاق بگیرد و به ســیامک برسد.حامد نیز برای بازگشــت زنش،کمترین اراده ای از خود نشــان نمیدهد. حتا وقتی او برمیگــردد، نه حضورش را باور و نه تلاشــی برای ماندنــش میکند. شــاید در چنین وضعیتی، دیالــوگ الهام خطاب به مهران، درســت و بهجا باشه: «خوکی؟! یک مشــت حیوونیم دو ِر هم؟!»،و به همین دلیل، حرفهای نهایــی او خطاب به حامد منطقی جلوه میکند: «یه چیزهایی هیچجوری تغییر نمیکنه. باید خاکستر بشه تا تغییر کنه». فارغ از متن و محتوا، «در باب...» به لحاظ شیوه اجرایی، کارگردانی و بازیها نیز نمایشی ستایش برانگیز است. دکور نمایش، که نسبت به اجرای جشــنواره تغییر کرده، در تداعی پیچیدگیهای روانی و ذهنی حامد و روابطش با همسر و دوستانش نقش به ســزایی دارد. کارگردانان نمایش، در طراحی میزانســنها و هدایت بازیها بسیار موفق عمل کردهاند. انتخاب ســوژه، پرداخت روایی و شیوه اجرایی خوب، نشــان از خلاقیت و توانمندی انها دارد. مجموع بازیهای نمایش هم ستودنی است، به خصوص امیرحسین طاهری، که بســیار عالی نقش یک معتاد و روند بهبودی و نابودی اش را اجرا کرده. طاهری پیش از این، تواناییهای بازیگریش را در آثاری مانند «ولپن» و «ستوان آینیشــمور» به اثبات رســانده بود. محمد روشنی و نوشین مسعودیان نیز بازیهای درخشانی ارایه کرده اند. روشنی وجه شخصیت قلدر و دغلکار مهران را بینقص اجرا کرده و مسعودیان در اجرای نقش زنی جسور اما سرگردان مانده میان ماندن و رفتن و عشق و نفرت، عالی و درخشان ظاهر شــده، ولی نمیدانم چرا نمایشــی با این همه ویژگی مثبت، باید در پایانبندی لنگ بزند؟ آیا اگر در صحنه پایانی، حامد تنها میماند و به واقعی یا خیالی بودن زنش فکر میکرد، پیروزی یا شکست او در ترک اعتیاد و نجات زندگیش ملموستر نبود؟ گرچه حضور دیرهنگام اما پررنگ الهام در خانه، مخاطب را برای نتیجه ای تاثیرگذارتر از آنچه میبیند آماده میکند؛ شــاید الهام واقعن برای نجات همسر و حفظ خانه و زندگیش برگشته بود، ولی چه عاملی او را وادار به ترک خانه و حامد را محکوم به تنهایی ابدی میکند؟