به نظر می رسد که نمایش هر روزه بیشتر و بیشتر به سمت "شعر" کشیده می شود ! یعنی "تصویر" هست، "مکان" هست، "عشق" هست،" آدم"ها هستند، حتی "موسیقی" هم هست اما همه ی اینها "در ذهن" بیننده نقش بسته اند! و من شیفته این حرکت ام ! چرا که قبل از هرچیز شیفته "شعر" ام !
من شیفته پرواز عقاب تخیل ام ! دوست دارم بازیگر دست این عقاب خسته را بگیرد و با خود ببرد به هر جا که می خواهد ! بکشاندش به مرز جنون !
در طول نمایش، دقایقی طولانی چشمهایم را بستم ! "تصور" کردم ! من شیفته تصوراتم هستم ! دوست ندارم رنگ آمیزی طراح صحنه را ببینم ! می خواهم خودم در ذهنم تصور کنم ! انگار که نشسته باشی و شاملو بخوانی ! انگار که راسین برایت صحنه ای را بخواند نه ببینی !
اینگونه نمایش می شود کتاب شعری باز شده برای تو ! تو هم خواننده ای هم خالقی هم بازیگری هم طراح صحنه ای هم جوهره ی تئاتر، به گونه ی دیگری در تو نشست کرده است !
کمتر نمایشی اینقدر "زندگی" است ! اینقدر "شاد" است و ثانیه ای بعد "گریه آور" و تلخ ! یک جا می خندی
... دیدن ادامه ››
و گوشه ای دیگر فریاد می کشی !
ما همواره در حال انتخابیم ! محکومیم به انتخاب ! 2 راه ! 2 مسیر ! "اتصال" یا "انفکاک" ؟! مهم نیست ! هیچ کدام آنقدر مهم نیست که خود "مسیبر" مهم است ! خود "رفتن" مهم است ! من، حتی اگر به پرسش سجاد افشاریان عزیزم، پاسخ منفی هم بدهم، فکر نمی کنم چیزی را از دست داده باشم ! معنای زندگی به انتخاب های من و توست ! مرگ ثانیه ای است و زندگی عمری !
کوتاه سخن که بیایید ! "بله" !
بیایید شعر ببینیم :-)
زنده باد تئاتر !