در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال جابر رمضان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:33:18
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تماشاچیان محترم
به اطلاع می رساند که بدلیل حال نا مساعد یکی از بازیگران اجرای امروز دوشنبه 18 آذر ساعت 22:45 کنسل می باشد.
گروه اجرایی با عذرخواهی از مخاطبانی که برای اجرای امروز بلیت تهیه کرده بودند با هماهنگی با سامانه فروش بلیت اینترنتی تیوال در سه روز پایانی هفته ( سه روز پایانی اجرا) میزبان مخاطبان عزیز خواهد بود

خدا سلامتی بده بهشون
۱۸ آذر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

آوای خفته‌ی رنج
رضا کوچک‌زاده

نگاهی به صدای آهسته‌ی برف

«تو پِی مسیحی؟ یا که رنجش؟»
گفتاری از عصر معصومیت (محمد چرم‌شیر)

اثر هنری کمابیش فرصتی برای دگرگونی در تماشاگرش پدیدار می‌سازد و یا به سخن دیگر، پدیده‌ی هنری در ... دیدن ادامه ›› نگره‌ی هر بیننده از نو پدید می‌آید. این روی‌کرد، شاید اندکی ما را به ذهنیت ذِن‌بودیسم نزدیک سازد؛ خلق مدام یا پیدایش پیوسته...

منتشر شده در روزنامه اعتماد - دوشنبه 27 آبان 1398
یادداشت کامل را در اینجا بخوانید:
http://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/136888/%D8%A2%D9%88%D8%A7%D9%8A-%D8%AE%D9%81%D8%AA%D9%87-%D8%B1%D9%86%D8%AC*
امیرمسعود فدائی و فرشته این را خواندند
محمد لهاک ( آقای سوبژه ) و امیر این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
*امکان تخفیف وفـاداری برای مخاطبین نمایش های پیشین گروه سوراخ تو دیوار فراهم شد*

تخفیف 20 درصدی برای مخاطبان نمایش های :
- موی سیاه خرس زخمی / 1397 - تالار مولوی و تالار حافظ
- نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم / 1396 - تماشاخانه ایرانهشر
- سوراخ / 1395 - تاتر مستقل تهران
- ضیافت پنالتی ها / 1395 - تماشاخانه پالیز
و
- صدای آهسته ی برف / 1393 - تماشاخانه ایرانشهر

از 98/8/8 I تاتر مستقل تهران
دوستان ببخشید من نحوه ی استفاده از تخفیف وفاداری رو نمیدونم .....میشه لطفا راهنماییم کنید؟......تماشاگر نمایش های قبلی گروه سوراخ بودم
۰۲ آبان ۱۳۹۸
سلام. ممنون از اینکه سانس زود هم گذاشتید برای امثال من.
یک سوال: حضور عکاسان در این نمایش به چه شکل هست؟ روز خاص دارند یا هر روزی ممکن است باشند؟
۰۸ آبان ۱۳۹۸
تخفیف تموم شد؟
۱۱ آبان ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرای ویژه در ساعت 18:30
امکان پیش خرید تـــــک ســـانـس ویـــژه برای *شنبه ساعت 18:30* فراهم شد.
بدلیل تداخل زمانی سالن، امکان اجرا در ساعت زودتر (18:30) فقط و فقط برای شنبه فراهم است.
سلام. ممنون از اینکه سانس زود هم گذاشتید برای امثال من.
یک سوال: حضور عکاسان در این نمایش به چه شکل هست؟ روز خاص دارند یا هر روزی ممکن است باشند؟
۰۶ آبان ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جابر رمضانی: دایره‌ زیبایی‌شناسی مخاطب تئاتر ما کم شعاع است / حلقه تئاتر دانشگاهی در مسیر اهدافش درجا می‌زند

سرویس تئاتر هنرآنلاین: جابر رمضانی طی تجربیاتی که در سال‌های اخیر در عرصه تئاتر داشته، نشان داده ضد سیستم رایج کار می‌کند. او به نوعی تئاتر فرمال اعتقاد دارد که موافقان و مخالفان خود را دارد. به بهانه‌ اجرای تازه‌اش "نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم" در تماشاخانه ایرانشهر که نمایش چالش برانگیز و جنجالی نیمه‌ اول امسال تئاتر کشور بود با وی به گفت‌وگو نشستیم تا هم درباره این تجربه و هم رویکردهایی که او و برخی از هم‌نسلانش تحت عنوان "حلقه تئاتر دانشگاهی" در عرصه تئاتر دارند، بیشتر بدانیم.

http://www.honaronline.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-3/106571-%D8%AC%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D9%87-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%A8-%D8%AA%D8%A6%D8%A7%D8%AA%D8%B1-%D9%85%D8%A7-%DA%A9%D9%85-%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B9-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%AD%D9%84%D9%82%D9%87-%D8%AA%D8%A6%D8%A7%D8%AA%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D8%A7%D9%87%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B4-%D8%AF%D8%B1%D8%AC%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%B2%D9%86%D8%AF
وحید هوبخت این را خواند
محمد رحمانی و شاهین این را دوست دارند
نمایشی که مدعی ضد سیستم بودن و جریان آفرینی داره در خندوانه!!!! تبلیغ نمیکنه و ایرانشهر رو برای اجرا انتخاب نمیکنه....
۱۵ مهر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دائم جوندگانِ پنهانکار
درباره‌ی نمایشِ "نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم"
صالح تسبیحی

"نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم" چون او، و آنچه بر تن و روانش گذشته، همان اویی ست که سینه و ذهن اش بازتابِ تمامِ پستی های ماست. پستی ها و گودالهایی که با هیچ چیز پُر نمی شود و روح و روانِ بسیاری از مردمِ جامعه را سوراخ کرده. ولع، با سرعتی مهیب، و بلعیدن، با ضرباهنگی دائم، در تلاشند این گودال را پر کنند. بلعندگان می کوشند اما غذا هضم و جذب و دفع می شود و گودال باز خالی می ماند.
در نمایشِ "نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم" این ولع، این سیری ناپذیری آدمها برای بلعیدنِ همدیگر این همانی شده. با کار گذاشتنِ یک خرگوش، (موجودی همواره جونده یا مشغولِ تولید مثل) تاکید و نشانه گذاری شده. آدمهای نمایش هر کدام در نقش و جایگاهِ یک نسل، قشرِ اجتماعی، و طبقاتِ جامعه بازسازی شده اند. از سرباز هست تا زنِ افسرده‌ی خانه دار، از جوان های کلافه هست تا پدرِ مستبد.
پدری که شهریارِ زورگوی قفس های خود ساخته است. مردی آشنا ... دیدن ادامه ›› که در اغلبِ خانه های ایرانی یک نسخه شان فرمانروایی می کند و ادبیاتِ حاکم بر او تهدید است با لبخند. مادر، مدام می گرید. سرکوب شده است. خسته و آشفته است. و از اداره‌ی خانه و خاندانش عاجز. پسر بزرگتر کلافه و عصبی است. سعی می کند اداره کند. نمی تواند. اما دخترِ کوچکتر، به سیاقِ همنسلانِ گوشی به دستِ خود، آرام مشغول مشاهده است. او مشاهده گر اصلی ست. فیلم می گیرد و تک جمله پرتاب می کند. و روابطِ آدم ها را زیر نظر می گیرد. روابطِ نامرئی میانِ آدمهای قصه، تارو پودِ روایتِ توی در تویِ "نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم" را شکل داده است. روابطی که میانِ تمام ما حاکم است اما چون جامعه، از هم پاشیده است، از درک و ادراه‌ی این روابط نا توانیم. درست همین ناتوانی پسرِ وسطی را به پوچی رسانده. اسلحه می کشد و کاری از پیش نمی برد. و پسر کوچکتر، ناظر زخم خورده‌ی آسیبِ عمیقِ خواهر بزرگتر، با حرص بسیار غذا می خورد تا فراموش کند زخم، بر جای مانده و دارد از آن خون می رود. خونی سرخ هم نه، سیاه. و پای خودش نیز همچون و دل و روح خواهر بزرگترخون آلود است. این خاندانِ ترس خورده، پناه برندگان به خورد و خوراک و شکم چرانی، دست اندرکارانِ یک فراموشی هستند. آنها تلاش می کنند گریختنِ دختر بزرگِ خانواده را فراموش کنند. بدتر اهمه، تلاش می کنند دلیلِ این گریختن، یعنی تجاوزی تلخ را به فراموشی بسپارند. می خواهند موضوع را زیر کوهی از اغذیه جاتِ چرب دفن کنند. در این لایه از داستان هنوز پدر حاکم است. اما لایه ای فراتر هم هست. "نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم" از معدود نمایش هایی ست که فرامتن، توسطِ نیرویی قاهر و بزرگتر، مردی با عینکِ سیاه، لاغر و بی نیاز، وافراخته تر از پدر، بر فراز میز نشسته، مدام خط می دهد، مکث ها را یاداوری می کند، و از نمادها گره گشایی می کند. اوست که می بیند دخترِ خانواده آب بر فرقِ پدر می ریزد. او همراه با ما، ناظر بیرونی ست. خودِ پدر متوجه نیست. زیرا آگاهی پدر از قدرتِ شخصی اش بالاتر نمی رود. مردِ راوی یاداوری می کند دستِ پسرِ سرباز موز نیست. در واقع اسلحه است که به استعاره، مبدل شده به موز.
و اوست که یاداوری می کند التهابِ حاضر در سرِ میز، محلِ تجمع نهایی هر خانواده، دست آخر این خانواده را از هم می پاشاند. در تمامِ طول داستان، یک رخداد در تمامِ لایه ها نهفته و آدم های داستان مدام پنهانش می کنند. زخمی که به استعاره، بر پایِ تنها شاهد واقعه نشسته. و درتمامِ روندِ خطیِ داستان، آن که آسیب اصلی را خورده، گریخته، آخر هم باز گشته است، ساکت، عصبی و در هم شکسته، در حالِ کبریت زدن است، نا توان است و فرو ریخته، همان اوست که در یک تک گویی تلخ و سیاه قصه را به سرانجام می رسانده و گره را باز می کند.
*
"نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم" یک نمایش متفاوت است. نمایشی بر خلافِ معمولِ تئاتر ایران نا متکی به سنتِ "تئاتر بی چیز" که، تجمل و مصرف را توسطِ ریخت و پاش به چالش می کشد. یادمان می آورد این همه رنگ و لعاب، این زرق و برقِ آزارنده و این همه چربی که دور و اطراف مان را فرا گرفته، منتج از فربه شدن یک جامعه از فرطِ سرکوب است. از تلاش برای رخدادهایی ست که مجبوریم راجع بهشان حرف نزنیم. از مرز بندی های محدود کننده‌ی سکوتگر. اگر این تاویل و این برداشت درست باشد، باید گفت سازندگانِ نمایشِ "نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم" در کارِ خود کاملا موفق بوده اند.
زهره مقدم و روجا حافظی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لینک ویدئوهفت
گفتگو با امید روحانی . نقد تئاتر “نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم”
ببینید در :

http://7sobh.com/content/%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D9%88%D9%87%D9%81%D8%AA-%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C-%E2%80%8C%D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%AA%D8%A6-3/
محمد رحمانی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همچون تیغ در چشم تئاتر

جابر رمضانی و پوریا کاکاوند از اعضای گروه تئاتر «سوراخ تو دیوار» هم‌زمان با هم دو نمایش «نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم» و «رولور» را در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه برده‌اند؛ نمایش‌هایی که تأکید بر تجربه‌گری نامتعارف- که همچون تیغ در چشم جریان امروز تئاتر فرو می‌رود- شاخصه اصلی هر دوی آنهاست. جابر رمضانی در نمایشش با تصویرکردن میز شام یک خانواده که به دلیل نامعلومی با فقدان یکی از اعضا مواجهند، فضایی می‌سازد که پدرسالاری و به تعاقب آن فروپاشی، نه‌تنها در مقابل دیدگان تماشاگر اتفاق می‌افتد، که حس‌های چشایی، شامه و لامسه او را درگیر می‌کند و اصوات آن نیز تا ساعت‌ها و بلکه روزها پس از اجرا از گوش‌هایش بیرون نمی‌رود.
او متهورانه در پی ایجاد تجربه جمعی «اشمئزاز» است و با سرزدن به بازخوردهای مخاطبان در شبکه‌های اجتماعی می‌بینیم که در این زمینه بسیار موفق عمل کرده است.
اما پوریا کاکاوند در تجربه‌ای متفاوت از تجربه رمضانی، توانسته در مینی‌مالیستی‌ترین حالت ممکن، چرخش و انقلاب در روابط و اتفاقات و حتی جهش از مرگ به زندگی و بالعکس را به نمایش بگذارد. با این دو کارگردان جوان درباره گروه «سوراخ تو دیوار» و تجاربشان در این گروه، خاصه همین دو تئاتر آخر گفت‌وگو ... دیدن ادامه ›› کردیم. در «نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم» نوشته پیام سعیدی، آتیلا پسیانی، نگار جواهریان، شیوا ابراهیمی، اصغر پیران، علی باقری، مریم نورمحمدی، ایمان صیادبرهانی و نیکامهر غفاریان ایفای نقش می‌کنند علی باقری و فربد فرهنگ نیز بازیگران «رولور» هستند.

روزنامه شرق امروز - سه شنبه 4 مهر 96
گفت و گوی عسل عباسیان با جابر رمضانی و پوریا کاکاوند را بخوانید

لینک گفت و گو:
http://www.sharghdaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=1403&PageNO=9
امین سلیمانی زاده این را دوست دارد
این دیگه چه سایتیه ینی نمیدونم چرا این تلفنو نوشتید هیچکسی جواب مردمو نمیده پس مشکلات خرید بلیتو کی درست میکنه؟؟
اگه بخوایم ساعته بلیتو عوض کنیم باید چیکار کنیم؟؟گفتن فقط سایت تیوال میتونه اینکارو کنه که اصلا هم تلفناتونو جواب نمیدین
۰۶ مهر ۱۳۹۶
اولا هدف تیغ کشیدن به جیب تماشاچی ها بوده و نه جریان متداول تاتر که درغیراینصورت اجرا در جایی بجز ایرانشهر میرفت و از بازیگران چهره و قدرت تبلیغی خندوانه استفاده نمیشد.... یا دست کم تیرزی از نمایش ساخته می‌شد و یا دست کم تر! یه کلمه نوشته می‌شد که کار تجربی هست...
۰۷ مهر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گفت‌وگوی امید روحانی (پزشک، بازیگر و منتقد) با جابر رمضانی (کارگردان این اثر)، مرتضی فربد (طراح‌صحنه) و نیکامهر غفاریان {بازیگر نوجوان این نمایش) که در خبرگزاری خبرآنلاین مهمان کافه خبر شدند.


بخش هایی از گفت و گو :
روحانی: درباره ی نگار جواهریان باید بگویم که به نظر من این که به عنوان یک بازیگر شناخته‌شده چنین نقشی را بازی کنی شجاعت زیادی می‌خواهد. نگار شاهکار کرده، به خصوص این که الان فیلمی هم روی پرده دارد. او تجربه آن فیلم را از سر گذراند تا تصویر ذهنی مخاطبان را که از طریق نقش‌های قبلی‌اش شکل گرفته، بشکند ولی به نظر من آن قدر که نقش فرید توانست تصویرهای قبلی را از بین ببرد، فیلم «نگار» نتوانست و این خیلی بهتر ... دیدن ادامه ›› جواب داد.

رمضانی: به نظرم نگار باشجاعت و باکله به سمت این نقش رفت و در تمرین لحظاتی بود که مرا می‌ترساند. او بازیگر بسیار جالبی است و زمانی که در طول تمرین در حال سقوط است و کاملا در متن گیج و گم می‌شود، دوره‌ای به شدت دیدنی است و ما از این دست بازیگران کم داریم.
به نظرم نگار از جایی به بعد متوجه شد آن چیزی که به عنوان بازیگر بلد شده در این نمایش به دردش نمی‌خورد. به عنوان مثال یکی از ویژگی‌های نگار صدای دلنشینش است یا چشم‌های تاثیرگذارش و از جایی به بعد فهمید این‌ها در این نمایش و در نقش فرید برایش کاربردی ندارند. فکر می‌کنم بخشی از چیزی که غلغلکش داد تا این نقش را بپذیرد همین بود.
------------------------------------------------

رمضانی: پیام سعیدی در دیالوگ‌ آخر ماجان از دیالوگ‌های لیدی مکبث کمک گرفته است، جایی که می‌گوید؛ بوی غلیظی داشت و چقدر عطر لازم است که این بو را از بین ببرد! به نوعی ماجان انگار لیدی مکبث ایرانی ماست.
روحانی: بله. آن گوجه‌های سرخ در آبمیوه‌گیری مدام دست‌هایش را هم سرخ می‌کند. مثل سس قرمزی که روی ریش فربد با بازی علی باقری می‌ریزد.
----------------------------------
روحانی: برویم سراغ جذاب‌ترین و جالب‌ترین شخصیت این نمایش که راوی است با بازی اصغر پیران، کسی که انتهای میز نشسته. راوی شما چه می‌کند و چرا اضافه شد؟متوجه بودی که مشغول انجام دادن کار جالبی هستی؟ تجربه‌های اخیر امیررضا کوهستانی را دیده‌ای؟ این فکر از آن جا می‌آید؟ چون در واقع بر رابطه بین ادبیات و راوی سوم شخص با تئاتر انگشت گذاشته‌ای.یک راوی که از ادبیات به تئاتر می‌آید و ابعادش به کلی عوض می‌شود. همان‌طور که در ادبیات حاکمیت با راوی سوم شخص است و هیچ چیز خارج از اراده او اتفاق نخواهد افتاد. تا جایی که شما علیه‌اش قیام می‌کنید.
رمضانی: بله. و البته این کاراکتر دست‌پخت محمد چرم‌شیر به عنوان دراماتورژ است.
-------------------------------------

آدرس لینک گفت و گو:
http://www.khabaronline.ir/(X(1)S(eetxvvv22t4mbkpofkl32xja))/detail/709755/culture/theater
نیلوفر ثانی، مهدی حسین مردی و امیر این را خواندند
الیسا میم و سعیده 23 این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عروسک­‌ها و روایت­‌های نامعتبر/علیرضا نراقی
منتشر شده در وب سایت دراما نقد

نگاهی به نمایش«نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم» کاری از جابر رمضانی
درامانقد-تئاتر: نمایش «نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم»، نوشته پیام سعیدی و به کارگردانی جابر رمضانی، مواجهه‌ای متفاوت با عناصر دراماتیک و فرم است. صحنه نمایش شامل خوردنی‌هایی است که یا مواد اولیه یک خوردنی (مثل سالاد) هستند یا در ظرف خود قرار ندارند. می‌توان ریشه‌های همین رویکرد را که در طراحی فضای کلی اجرا وجود دارد، در درام سعیدی و دراماتورژی محمد چرمشیر هم دید. مسئله استفاده از عناصر ساختاری دراماتیک در ساختاری گسیخته و شکل‌نایافته فرم اصلی اثر را می‌سازد. ما با همه عناصر درام روبه‌رو هستیم و انگار یک نمایشنامه را دقیقا از زبان راوی و شخصیت‌ها می‌شنویم، اما با این‌که حضور راوی-نویسنده روی صحنه این انتظار را به‌وجود می‌آورد که باید او حاکم، شکل‌دهنده بازی و روایت نمایشنامه باشد، به‌زودی متوجه می‌شویم راوی اقتدار ندارد. در کنار او، شخصیت‌ها هم هر یک روایتی ناقص دارند که گاه ناقض روایت دیگری است. این‌جا آن تم آشنایی شکل می‌گیرد که پیش‌تر هم در تئاتر تجربی ایرانی، خاصه در سال‌های اخیر، از سوی آتیلا پسیانی (بازیگر همین نمایش) دیده بودیم: از بین‌بردن روایت غالب برای جلب‌توجه تماشاگر و گروه اجرایی به روند اجرا که در نمایش رمضانی ... دیدن ادامه ›› در تداخل شخصیت‌ها با اقتدار راوی تبلور یافته است. از سوی دیگر، اقتدار مسئله اصلی نمایشنامه است. ما لحظه‌ای وارد سالن می‌شویم که خانواده‌ای مشغول غذاخوردن هستند. انگار تماشاگر کنار شخصیت‌هاست، در نزدیک‌ترین فاصله می‌نشیند و این میز غذای ناجور را تا پایان پیگیری می‌کند. نمایش با مفقودشدن یکی از اعضای خانواده شروع می‌شود؛ مفقودشدنی که گویی اقتدار این خانواده پدرسالار را از بین برده است و همین فروپاشی اقتدار سبب‌ساز چالش آن‌ها با هم می‌شود. کشمکش روایت تا جایی پیش می‌رود که مشخص می‌شود تضاد اصلی میان پدر( آتیلا پسیانی) و فرید ( نگار جواهریان) است. در ابتدای نمایش، خوردن به‌عنوان عملی که پدر آن را تشویق می‌کند و مهم پنداشته می‌شود، چنان دهان فرید را پر می‌کند که او نمی‌تواند حرف بزند، اما این ناتوانی بعدتر به لکنت و در انتها به سخنی مستحکم بدل می‌شود که گویی رهبری به‌چالش‌کشیدن پدر و راوی را بر عهده دارد و درنهایت هم خود را به جایگاه راوی می‌رساند.

چیزها، کلام و رفتار در نمایش رمضانی اموری متفاوت نیستند، همه به یک اندازه در نشانه‌گذاری و افشای کار دخیل‌اند. نمایش سعی می‌کند با استفاده از همه این عناصر، به یک اندازه، مخاطب را با چیزها و رفتارها، به‌‌اندازه محتوای کلام و حتی بیشتر، درگیر کند. این‌جا نمایش، با ایجاد تأکیدهای اجرایی بر عناصر حاضر روی میز و نیز شکل صندلی‌ها و لباس، استفاده آدم‌ها از چیزها و گاه زیرسؤال‌بردن هویت مألوف آن‌ها، ضمن گسترش نقش چیزها و رفتارها، قدرت کلام را، در عین استفاده زیاد از آن، تقلیل می‌دهد. در ابتدا آدم‌ها، رفتار و حتی نوع گویش‌‌شان چنان به نظر می‌آید که گویی عروسک‌گردانی مشغول هدایت آن‌هاست و شخصیت‌ها عروسک‌های بی‌اراده‌ای بیش نیستند، اما بعد همین عروسک‌ها گویی از حالت بالقوگی بیرون می‌آیند و ذهنیت و اراده خود را نشان می‌دهند و روند درام را خود به دست می‌گیرند. لکنت ماجان (شیوا ابراهیمی)، بیان پر از گرفتگی و گاه الکن فریبرز (ایمان صیادبرهانی)، گرفتگی زبان فربد (علی باقری) و درنهایت سکوت مهرناز (مریم نورمحمدی)، در کنار حرکات آن‌ها که بسیار کنترل‌شده و محدود است، گویی نمایانگر نبود استقلال و اعتمادبه‌نفس آن‌هاست، اما در زیر همین ناتوانی، رویدادهای خشنی در گذر است، دردهایی بسیار مهلک که آدم‌ها را از حالت لکنت و حرکات عروسک‌وار خارج می‌کند؛ هرچند بابا تا انتها، به‌عنوان حافظ نظم عروسکی و موجد لکنت، گردنش را چنان تکان می‌دهد که گویی عروسکی است مشغول هدایت‌شدن؛ و همین‌جاست که جایگاه اقتدار به جایگاهی مضحک و متزلزل بدل می‌شود. نمایش رمضانی اثری نیست که برای تعقیب داستان آن (هرچند نمایش کاملا دراماتیک و داستانگوست) یا مضمونی که در روند اثر ساخته می‌شود، به دیدنش بروید و راضی باشید. این نمایش مدام خود را و درام سرراستش را (از کلام گرفته تا اجرا) زیر سؤال می‌برد. همین سرراست‌نبودن و آمیختن روند درام به عناصر اجرایی متعدد، مبهم و جذاب سبب شده است «نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم» به پازلی تبدیل شود که در روند خود مدام کامل‌تر می‌شود و خود را برای تماشاچی بیشتر افشا می‌کند، اما این نه از طریق تنزل یا تعریف‌پذیرکردن نشانه‌ها بلکه از طریق آشناکردن و کشاندن مخاطب به درون نشانه‌ها اتفاق می‌افتد. تماشاگر عنصری منفعل که باید شیرفهم شود نیست بلکه او هم برای لذت از تئاتر، وارد فضا و کم‌کم با آن آشنا می‌شود و قوانین و روندش را می‌شناسد؛ درنهایت هم در این وضعیت خشن و پرالتهاب، روایت خود را پیدا می‌کند که مانند روایت بازیگران و راوی، خالی از اعتبار است. نمایش سرشار از لحظات خوب بازیگری است، اما در این میان بدون شک بازی آتیلا پسیانی موردی ویژه‌ است. حضور متمرکز او، در نهایت دقت و انتخاب عناصر متفاوت، غربت نمایش را از لحن و صدا به رفتار آورده است؛ آن‌هم نه رفتارهایی بزرگ و شناخت‌پذیر در کارگردانی کار بلکه ظرافت‌هایی که تنها بازیگری با تمرکز بالا بر نقش می‌تواند آن‌ها را با هم هدایت کند. یکی از مهم‌ترین عناصر در بازی پسیانی این است که او اساسا دغدغه این را ندارد که از نقشی که بازی می‌کند شخصیتی دوست‌داشتنی بسازد تا در پس نقش بابا، آتیلا را ببینیم. او در عین حفظ لحن عادی خود، شخصیتی متفاوت و البته سیاه می‌سازد، جایگاه خشن و درک‌ناپذیر «بابا» را در عینیت حضورش منعکس می‌کند، بیش از دغدغه احساسات تماشاگر، دغدغه تجربه اجرایی خود و گروه را دارد و به‌جای هدایت تماشاگر، اجرا را به سمت کمال می‌برد. همین مسئله هم تماشاگر را به حرکت وامی‌دارد تا به وجوه مختلف اجرای نقش توجه کرده و آن‌ها را در بدنه کلی اجرا برای خود معنادار کند.

http://dramanaghd.ir/1505/%D8%B9%D8%B1%D9%88%D8%B3%DA%A9%C2%AD%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%C2%AD%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%B9%D8%AA%D8%A8%D8%B1%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1/
یادداشت شیوا مقانلو / چاپ شده به تاریخ 27 شهریور 96 در روزنامه اعتماد

غیر عادی ترین رخدادها با معمولی ترین حرف ها
یادداشتی بر نمایش "نمی¬تونیم راجع بهش حرف بزنیم"
شیوا مقانلو
ایده¬ی محوری نمایش "نمی¬تونیم راجع بهش حرف بزنیم" جسورانه و درگیرکننده است: یکی از فرزندان خانواده ناپدید شده است, ناپدیدشدنی که در ادامه مردد می¬شویم شاید یک فرار خودخواسته بوده, فراری که باز در همان ادامه می¬فهمیم در باقی اعضای خانواده احساسات مختلفی برانگیخته است: حسرت, خشم, خوشحالی, دلتنگی, اضطراب, امید و یاس. و همه¬ی این ها طی یک ساعتی روشن می¬شود که این خانواده¬ی پرجمعیت دور میز غذا نشسته اند و همزمان با خوردن و نخوردن, درمورد این ناپدیدی حرف می¬زنند و احتمالات مختلفی را می¬کاوند که می تواند شامل حال فرزند مفقودشان شده باشد, و تا جائی پیش می¬روند که در غیرتی برادرانه حتا از تنبیه و کشتن او در صورت پیداشدنش حرف می¬زنند.
فقدان فرزند از سطح یک فرار/ گم شدن ساده فراتر می¬رود و به یکی از اولین و مهم¬ترین مساله¬های ... دیدن ادامه ›› بشری تبدیل می-شود: کندن از امنیت رخوت¬زای خانواده, از گرمای زهدان مادر و از خوان نعمت پدر. از دیدگاهی لکانی, فرزند حالا از اتحاد تصویری اولیه¬اش با مادر گذر کرده و با یک جدائی آینه¬ای هویتی تازه برای خود معنا کرده است. از این رو مادر چاره¬ای انفعالی جز گریستن مکرر بر از دست رفتن حکمرانی/ نظارتش بر او ندارد. فرزند وارد مرحله¬ی ی نمادینی شده که با نشستن پدر بر تارک میز تجسم میابد, مرحله¬ی مرکب از اطاعت فرزندوار و آماده شدن برای تکیه¬زدن بر مسندی اجتماعی پدر در روزی دور. اما انگار این ارتباط نمادین با جایگاه والد/ اجتماع نیز کفایت نکرده و هیچ وحدت نهائی¬ای صورت نگرفته است: فرزند گریخته تا شاید جهان بیرونی بر آن فقدان¬های تمام¬نشدنی مرهم بگذارد, اما جهان بیرون از دید و زبان الکن باقی اعضای خانواده سیاه و هراس¬آور و خطرناک است و به ظاهر در تقابل با امنیت کلیشه¬ای یک میز شام خانوادگی. و نکته همینجاست: این که کلیشه¬ی امن میز خودش به چندش¬آورترین و خطرناکترین و پرهرج¬ومرج¬ترین جای دنیا تبدیل می¬شود سرشار از انواع سوتفاهم¬های زبانی و رفتاری. ابزوردیته¬ی حاکم بر این فضا یاداور آثار سوررئالیست¬هایی چون بونوئل است که در "فرشته¬ی فناکننده"اش جمعی اعیانی ناگهان خود را در حالی میابند که بی¬ هیچ دلیلی نمی¬توانند از سالن مهمانی خارج شوند, و نتیجه هرج و مرجی وحشیانه است...


مهدی حسین مردی، پویا استادپور، ابرشیر و نیلوفر ثانی این را خواندند
نسترن کمالی و Mrdd. این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشت محمد حسن خدایی در روزنامه شرق / چاپ شده به تاریخ 28 شهریور 96

در یک ضیافت ایرانی
http://sharghdaily.ir/1396/06/28/Main/PDF/13960628-2966-9-28.pdf
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشت میثم فرهمندیان
شلاقی به طولِ روده‌ی انسان:


سلام پیام سعیدی عزیزم، پیامت به دستمان رسید. نمیدانم چطور باید راجع بهش حرف بزنم. آیا لزومی بر باز کردن اسب تروایی که فرستادی هست؟ کارِ گرانِ اجرا، با تمام خطراتش را بر شانه‌ی جابر رمضانی زیرک انداختی. هرچند دشمنان به ظاهر خوش خویی دارید. از آن جنس که، می‌گذارند بر صحنه حاضر شوید و بعد طوفان نقدهای کینه توزانه را بر جانتان روان می‌سازند. لذت بردم، چون انسانِ ویران زمانم را بر صحنه زیستم. من، نمی‌توانم تنها شاهد باشم. بگذارید راجع بهش حرف بزنم:

این اجرا به خانوادۀ منسوخ مدرن چنگ انداخته و دل و روده‎اش را بیرون کشیده. خانواده‌ای با تمام ته‌مانده‎های تهوع‌آوری که از دل سنت‌های مصرفی ... دیدن ادامه ›› مدرن به ما- از درون- خیره شده. ما به شوک‌های اخلاقی – تربیتی دیگر اعتماد نداریم. گندابی که پر از محصولاتِ مصرفی سرمایه‌داری ست. فرهنگی که جز اوهام و سراب چیزی به ما وعده نمی‌دهد. و زمانی که پرهای پرنده‌ی عدالت، سایه‌اش را بر ما می‌گسترد، در تاریکیِ آرام بخشش، ذبح‌مان می‌کنند. با سربازانِ شکم‌پری که در خانه‌‌هاشان لم داده‌اند. می‌جوند. هر چه که به دست بیاورند می‌جوند. می‌جوند. می‌جوند...

ما از درهای عظیم و سنگینِ تمدن وارد اجرا - خانه می‌شویم. با ژستی سرشار از تمدن. درهای تمدن گشوده می‌شوند. و سفره‎ای لبالب از مائده‎های سرمایه‌داری، و پدر در برابرِ دانایِ کل (خدا) و مادرِ همیشه نگران و گریان و گیج از زایش این همه موجوداتِ جونده‌ی مصرف کننده.

اسب چوبی تروا، داستان است. داستانی تهی است. همانطور که در دستِ‌آخر بکت از داستان، پوک است. داستانِ معمایی - جنایی، شوخی بزرگی‌ست برای لرزاندن شاخک مخاطبانی که عادت کرده‌اند از قتل و جنایت بشنود و شوق کنند. جهان پر از فاجعه را دنبال کنند و هیچ‌گاه ندانند که خودشان روزی قربانی اصلی می‌شوند.

زبان، حرکت و فرم به کلی شکسته شده. تماشاگر کلافه می‌شود، از این همه خودِ ناقصی که بر صحنه می‌بیند، منزجر می‌شود؟ بگذار بشود. بگذار بازیگران این نمایش این تمدن خواب‌آلود و مست و شکم‌چر را (مانند پدر) به گند بکشند. این طاعونی که شهرهای غول‌آسا را بزرگ و بزرگتر می‌کند را لمس کنند. تا فرار کنند. نه در ذهن بلکه در جایی فرای ترس‌های دستور و حکم و قانون. تا به خانه‌ای در انتهای شهر برسند. و آرام گیرند. و فکر کنند. مانند دختری که ساعت‌ها سعی کرد کبریت‌اش را روشن کند. نمی‌دانم روشنایی می‌خواست یا آتش. من هیچ جمله‌ای را بیاد نمی‌آرم جز دیالوگِ بی همتایِ هملت به هوراشیو: «اگر نه بگویم چه می‌شود؟»

این نه بزرگ را به [...] بخاطر خواهم سپرد.

همراهی بازیگرانِ آگاهی چون آتیلا پسیانی، نگارجواهریان، علی باقری، شیوا ابراهیمی، اصغر پیران، ایمان صیاد برهانی و مریم نورمحمدی عزیز، مجال خوبی است برای لذت بردن از پرده‌‎هایی که روز به روز کنار می‌روند تا تئاتری آزاد بر صحنه بدرخشد.

ارادتمند همه‌ی شما

مهدی حسین مردی این را خواند
سپهر امیدوار این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگار جواهریان در آوای تیوال :
- نمی‌تونیم راجع‌بهش حرف بزنیم یه نمایش غیر آشنای آشناست، نمایشی که آنقدر به شما و زندگی نزدیک است که دیدنش سخت است.
- درباره‌ی فرید باید بگم، آدم در خانواده یا یک جامعه با دانستن زیادی، تنها می‌شه.
- برای بازی در نقش فرید هر چیزی که بلد بودم به دردم نمی‌خورد.
- برای بازی این نقش مجبور شدم به پیشینه‌ی تاتر تجربی بازگردم.
- هرگونه تجربه‌گرایی نوعی گفت‌و‌گو با روح زمانه‌اش است.

⁣گفتگوی تیوال با نگار جواهریان درباره نمایش نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم را بشنویم
https://goo.gl/NFes7e

گفت و گوی جابر رمضانی با آوای تیوال به زودی....
مهدی حسین مردی این را خواند
زهره مقدم، محمد رحمانی و فرزام قدیری نیا این را دوست دارند
توجیه مدل جدید هست برای گویا نبودن مضمون یک نمایش؟!
۲۷ شهریور ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اولین مصاحبه ی جابر رمضانی درباره ی نمایشش
مثل قدم زدن در یک غار تاریک
پای صحبت‌های جابر رمضانی کارگردان نمایش «نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم»

*دوست ندارم که روی کار شما برچسب بزنم. ولی دوست دارم بپرسم چه سبک و شیوه‌ای را در تئاتر دنبال می‌کنید. در این تجربه‌هایی که پی گرفته‌اید چه نوع تئاتری مد نظرتان است؟
مثل شما اعتقادی به سبک‌ها، ژانرها و دسته‌بندی‌ها چه در حوزه تئاتر و چه در دیگر حوزه‌ها ندارم؛ ولی واژه تجربه را به کار بردید که به نظرم کلمه کاملی است. ما در واقع سعی می‌کنیم تجربه‌کردن‌هایمان به نوعی در حوزه تئاتر اکسپریمنتال ]تجربی[ و تئاتر آلترناتیو ]تئاتر جایگزین[ یا در واقع تئاتر خلاف‌جریان باشد. حالا می‌توانیم ویژگی‌های این نوع تئاتر را بررسی کنیم تا اینکه رویش عنوان‌گذاری کنیم. در این تئاتر حتما خود تجربه‌کردن مهم‌تر از نتیجه ی کار است. البته نتیجه هم مزیت‌های خاص خودش را دارد. اما این نوع تئاتر با نگاه دیگری و یک پروسه بلندمدت همراه است. تمرین بخش مهمی از آن است. اجرا فقط ... دیدن ادامه ›› بخش یک ماهه‌ای از کلیت این پرژوه است. اجرا دقیقا مثل بقیه بخش‌هاست. خیلی از مواقع در شیوه‌های متعالی‌تر این نوع تئاتر وقتی اجراها تمام می‌شوند هنوز اثر ادامه دارد. تمرین‌ها و بررسی فیدبک‌ها همچنان ادامه دارد. در تئاتر ایران هم خیلی وقت‌ها این سبک و سیاق را می‌بینیم. مثلا تئاتر تجربی در کارگاه نمایش و در دهه ۱۳۴۰ شکل‌گرفت. بعدترها این اتفاق در بعد از انقلاب کم‌رنگ شد و نتوانست به خوبی تنفس کند؛ ولی باز هم بروزهایی بر همان پایه‌ها داشته است. تلاش خودم در این سال‌ها و علاقه‌ای که دنبال می‌کنم در مسیر همین سبک و سیاق است. با این حساب رفتن به سمت و سویی که قبلا شما سمتش نرفته‌اید مهم است. پرداختن به چیز‌هایی که تجربه‌شان نکرده‌اید. اساسا می‌توانم درباه تئاتری که مورد علاقه‌ام است؛ این‌گونه بگویم: «راه رفتن در یک غار تاریک.» غار تاریکی که شما قدم به قدم باید کبریت بکشید و کمی کوتاه‌تر از جلوی‌تان را ‌بینید. ممکن است که به دوراهی‌هایی برسید و ندانید که راه درست کدام سمت است. تنها با تجربه کردن مسیر درست را پیدا می‌کنید. یک سمت را تا انتها می‌روید و به دیوار می‌خورید. باز می‌گردید. می‌فهمید کدام سمت اشتباه است. به تئاتر اشتباهات علاقه‌مند هستم. دوست دارم بازیگرانم سر تمرین بیشتر از اینکه کار درست را انجام دهند، اشتباه کنند و اشتباه کنند. اشتباه بخوانند اشتباه آکسان بگذارند و اشتباه نگاه کنند. از اشتباهاتتان می‌فهمید که چه چیزهایی درست هستند. در تمرین اشتباهات را کنار می‌گذارید تا به شیوه درست برسید. این یکی از مسیرهای تئاتر تجربی است. در شیوه‌های کلاسیک‌تر اشتباه‌هایتان را در تئوری‌ها و تمرین‌های اولیه کنار می‌گذارید. در ابتدا به چیزهای درست‌تر فکر می‌کنید. اصلا متنی که در اختیار دارید در گذشته تجربه خود را پس داده است. روی خط‌های تجربه‌های درست گذشته قدم می‌گذارید و می‌فهمید که مسیر درست کدام است. مستقیم سراغ اتفاق اصلی می‌روید. من علیه خودم و همه چیزمی‌ایستم و این همان جایی است که در واقع جذابیت ماجرا برایم رقم می‌خورد: ندانستن. غاری که چراغ روشنی ندارد بسیار دلم را بیشتر می‌لرزاند تا داخلش شوم تا غاری که کشف شده و چراغ‌های آن نصب شده باشد. ایستادن روی سطحی که اصلا ایمن نیست همان چیزی است که مرا غلغلک می‌دهد تا کار کنم. تکرار چیزهایی که بلدشان شدم برایم جذابیت ندارند. برایم دست‌آورد و سودی ندارند. تکرار کاری که بلدم به نظرم از اساس بی جهت می‌آید.

*تئاتری که تا این حد بی پروا و تجربه‌گراست به نظرتان با واکنش منفی تماشاگر در تماشاخانه‌ای مثل ایرانشهر روبرو نمی‌شود؟

این واکنش‌ها از روز اول نمایش شروع شدند و ما هم انتظارش را داشتیم. همان‌قدر که نمایش بی‌پروا است؛ واکنش‌ها هم به همین شکل است. به نظرم این تناسب جالب و عادلانه است. آدم‌ها اگر می‌خواهند از کار بد بگویند در واقع شبیه به جنس نمایش این کار را می‌کنند. همان قدر بی‌پروا که نمایش بی‌پرواست. فحش می‌دهند و اعتراض‌شان را هر طور هست اعلام می‌کنند. این گونه نیست که اگر بدشان آمد هیچی نگن. در کارهای قبلی هم شاهد این چیزها بوده‌ام.
به نظرم ما انسان‌ها در زندگی بیشترین عادت را به عادت‌هایمان داریم. برای همین تقریبا همه‌مان با کلماتی مثل تنوع و دگرگونی در ذات مشکل داریم؛ ولی در حرف با این کلمه‌ها موافق هستیم. این داستان مثل این می‌ماند که با پارتنرتان سال‌ها هستید و ترجیح می‌دهید رابطه‌ای که آن را اسفناک می‌دانید ادامه دهید تا اینکه اساسا آن را قطع کنید. چون جدایی برایتان سوی تاریک ماجراست. نمی‌دانید بعدش چه می‌شود. همیشه وقتی نمی‌دانیم که یک چیزی چیست؛ برای‌مان تبدیل به یک مسئله ترسناک می‌شود. این‌طوری بگویم که وضعیت ایمن‌تر، ادامه وضعیت فعلی است. به همین دلیل وقتی که عادت‌ها را به یک‌باره به هم می‌زنید اولین عکس‌العمل گارد گرفتن است و نه همراه شدن. ممکن است تماشاگران به این فکر کنند که چرا هیچ چیز شبیه تئاتری که ۲۰ روز پیش دیده‌اند نیست. چرا انقدر نزدیک نشسته‌اند رو‌به‌روی هم؟ چرا بازیگران کنارشان هستند؟ و چرایی های دیگر و تفاوت‌‌های دیگر و سوال های دیگر. مخاطب ترسو از همین‌ها هم گارد می‌گیرد. این اتفاق طبیعی است. من دارم عادت‌های آن‌ها را به‌هم می‌زنم. از لحظه‌ی ورود تا پایان نمایش و رورانس، یکی از تلاش‌هایم همین است. من دغدغه‌ی روایت قصه برای آنها را ندارم . من می‌خواهم آن‌ها یک ساعت از سر انگشت پا تا فرق سر تجربه‌ای فضایی/ اتمسفریک را تجربه کنند. فضایی که خوشایند نیست و آزار دهنده است. اساسا روزهای نخست داخل تماشاچی‌ها می‌نشینم و ری‌اکشن‌های آنها را می‌بینیم و هر چیزی را که متوجه شوم خوشایند تماشاچی‌هاست همان روزها حذف می‌کنم.

متن کامل مصاحبه را در روزنامه ی جدید اصلاح طلبان "روزنامه ی آسمان آبی" منتشر شده در تاریخ یکشنبه 26 شهریور 96 بخوانید:
https://asemandaily.ir/daily/65/15
"فضایی که خوشایند نیست و آزار دهنده است."،"هر چیزی را که متوجه شوم خوشایند تماشاچی‌هاست همان روزها حذف می‌کنم."

خدا بخیر کنه نمایش بعدی چی در انتظارمونِ..!!!
۲۶ شهریور ۱۳۹۶
امیر جان ، سادیسم نوعی بیماری است ولی وندالها با آگاهی از نتیجه کار و تخریبشان صرفا جهت لذت شخصی دست به تخریب میزنند ، واژه سادیسم بسیار به این مورد همخوانی دارد ولی وندال روح با توجه به اراده و اختیار و انتخاب آگاهانه این ذهن خاص تشخیص اصلح تری است :))
۲۶ شهریور ۱۳۹۶
این تصور خامی هست که هر چیز خرق عادت کند واجد ارزش و قابل تحسین هست....ما عادت نداریم قصاب یا کفاش یا....دیگران کارگردانی کنن پس لابد هر نجار یا بقال یا....دیگری که نمایشی تولید کند (فارغ ازین‌ که استعدادش رو داشته باشد یا خیر) اثرش طبق نظریه جناب رمضانی ارزشمند خواهد بود
۲۹ شهریور ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

ماهی مرده‌ی دریاچه
نقد نمایش "نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم"
به قلم اردشیر شیرخدایی

نقد_اگزیت

«نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم»، نمایشی درباره انکار حقیقت مسئله‌ساز از سوی قدرت سرکوب‌گر است. اتفاقاتی که با ساختارهای قدرت مسلط ناسازگار ... دیدن ادامه ›› باشد و بدین ترتیب ارکان و پایه‌هایش را سست و ناایمن کند. در چنین شرایطی قدرت مستبد سعی دارد در جهت انتفاع و بقایش هر نوع اتفاقی که نظم موجود را به خطر بیاندازد، کتمان یا حذف کند.
در این نمایش با جهان گوتیک و دهشتبار و تیره‌ای از مفهوم قدرت روبه‌رو هستیم که البته به طور کامل در طراحی‌ها و بازی‌ها اجرایی نشده است.
کل نمایش در پشت میز شامی به طول صحنه و در میانه جایگاه تماشاگران می‌گذرد. پدر قدرت‌مدار خانواده بر سر میز نشسته و روبه‌رویش آن‌ طرف شخصیت راوی قرار دارد. اعضا خانواده پنهان و آشکار در دور میز درباره موضوع گم شدن (غیبت) خواهرشان، مهرناز صحبت می‌کنند اما اجازه ندارند درباره دلیل و حقیقت ماجرا، کلامی بر زبان بیاورند. ماجان، مادری ضعیف و تحت سلطه پدر (بابات) است و شریک جنایت او در نادیده گرفتن حقیقت... میز مملو از ماکارونی پخته و سبزیجات و نوشیدنی است که بدون آداب متمدنانه‌ای در سراسر میز پخش شده است. بوی غذا در فضا آکنده است. سفره رنگین پهن شده با شمعدانی های رویش بر مکنت و ثروت صاحب آن تاکید دارد و شیوه چینش آن شاید خبر از نوکیسه‌گی و ناشریف بودنش می‌دهد.
در کنار تمهید به‌کار انداختن حس بویایی مخاطب، این میز حس اشمئزازآور تطمیع و اجبار به سکوت اعضا خانواده را نیز تداعی می‌کند. همچنین غذا، ابزاری برای خفه کردن صدای معترض می‌شود. فرید یکی از فرزندان خانواده در عین حال که غذا می‌خورد و قی می‌کند، سعی دارد از دردی بگوید که مهرناز را به ترک خانه واداشته بود. فربد پسر بزرگ خانواده که نگهبان جبروت پدری و اجراکننده‌ی فرامین‌اش می‌باشد به دستور پدر فرید را گروتسک‌وار با ماکارونی های روی میز خفه می‌کند و رویش سس قرمز می‌ریزد.
راوی در نمایش، گاه و بی‌گاه به معرفی شخصیت‌ها و توصیف حرکات و حالت‌های آنها در صحنه و واکنش‌هایشان در قبل و بعد از اتفاق می‌پردازد. برخی اوقات گویا مهرناز را که در واقع مرده است اما بر سر میز شام حضور دارد، خطاب قرار می‌دهد و اوضاع خانه را در غیاب مهرناز برایش شرح می‌دهد. در واقع راوی، سخنگوی وضع موجود است و البته گاهی هم توصیفاتش با اتفاقاتی که روی صحنه می‌افتد تطبیق کامل نمی‌یابد. زبان نمایش ایهام دارد و ضمن تفاوت‌هایی با زبان روزمره گاه گنگ است و فضای تیره و سیاه پر درد را شعرگونه توصیف می‌کند. بین زبان اعضا این خانواده عجیب و زبان راوی تفاوت چندانی به گوش نمی‌رسد و تمایز زبانی دو شکل روایت در نمایش (زبان راوی و زبان شخصیت‌ها) محسوس نیست. راوی رسانه توضیح‌دهنده بدیهیات این اجتماع بسته است و نه صدای برملاکننده واقعیت‌ها و افشاکننده دردهای پنهانی. اجتماعی مسدود که در و گشودگی به جهان بیرون را نمی‌پسندد.‌
در قسمت ابتدایی نمایش مامورین در حال جستجوی مهرناز هستند. بابات به فربد دستور می‌دهد از طریق موبایل به مامورین بگوید هر طور شده دخترش را پیدا کنند وگرنه عواقب بدی در انتظارشان خواهد بود چرا که او یک آدمخوار است. بالاخره خبر می‌رسد کسی در دریاچه غربی شهر خودش را غرق کرده است. شب هنگام دیده شده کسی آهسته به داخل دریاچه قدم زده و دیگر از آنجا بیرون نیامده. مهشید کوچکترین دختر، تمام مدت گوشی تلفن همراهش در دستش است و در پیام‌هایی خوانده بود: چگونه در جریان زندگی غرق می‌شویم؟ چگونه شد نمی‌دانیم که نه چون شناگران که مانند مردگان در آب مانده‌ایم. مادر می‌گوید دخترش شنا بلد نبوده است و اگر زنده بود و برمی گشت بوی ماهی می‌گرفت همه جا... ماجان اعتراف می‌کند که او مهرناز را با حال نزار و دردمندش از خانه رانده است. در اینجا فاز انکار گم شدن مهرناز از سوی خانواده شروع می‌شود. پدر می‌گوید به مامورین بگویید او در خانه است. حتی می‌خواهند با استفاده از شباهت صدای مهوش، ثابت کنند مهرناز در خانه سالم است. بابات می‌گوید: کدام شب؟ کدام رفتن؟ کدام اتفاق؟
این اجبار ظالمانه افراد خانواده به سکوت در برابر مرگ مهرناز سلاخی حقیقت است. فریبرز پسر سرباز خانواده هم که تحت تاثیر خشونت وسواس‌زای محیط نظامی دچار مشکل است فقط با جمله «هیچ چیز حال به هم‌زن‌تر از آدمیزادی نیست که جلوی حرف زدن خودشو می‌گیره»، اعتراضش را خاتمه می‌دهد.
اعضای خانواده با سکوت به همدستی با این ظلم شریک هستند. در این خانواده فضای گفتگوی سالمی برقرار نیست و همین منشا شروع انواع خشونت‌ است. حذف و نادیده گرفتن مهرناز قربانی، خشونتی به شدت و همسنگ مرگ او است. در پایان نمایش مهرناز مرده شروع می‌کند به سخن گفتن از دردهایش. می‌تواند حرف بزند چون دیگر گوش شنوایی نیست.
جابر رمضانی، از استعدادهای جسور تئاتر نوگرا و تجربی است. نمایش‌های فکرشده و خلاق و قابل تاملی بر روی صحنه برده است.
در نمایش «نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم» به نظر می‌رسد پیچیده‌نمایی در زبان و اجرا برای پنهان کردن موضوعی آشکار و رو به کار گرفته شده است. این گنگی و ابهام صرفاً برای پنهان کردن خط داستانی اصلی (مساله تجاوز و خودکشی دختر خانواده) و تعلیق به کار رفته است و فاقد روندی مکاشفه‌گر و تاویل‌پذیری از یک متن لایه لایه می‌باشد که خشونت (تجاوز) و تبعات گسترده سکوت و انکار آن را از سوی یک دستگاه فکری قهقرایی و تام‌گرا نمایشی می‌کند. هر چند که مضامین پرداخته شده در نمایش از جمله پدر سرکوب‌گر، سخن نگفتن از درد، فقدان دیالوگ سالم در خانواده، تطمیع و ارعاب اعضای خانواده برای سکوت و نفی عضو طردشده (به هر دلیل) و اعمال خشونت و حذف قربانی‌شونده به جای قربانی‌کننده و..... تعمیم‌پذیر است و تمثیل شجاعانه از یک عرصه بزرگ‌تر قلمداد می‌شود.
یادداشت دکتر عبدالرحمن نجل رحیم
منتشر شده به تاریخ 25 شهریور در روزنامه ی شرق

نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم
عبدالرحمن نجل رحیم
در زندگی همه ما چیزهایی هست که نمی توانیم در باره آنها حرف بزنیم. یعنی آن چیزها در مغزمان وول می خورد، هست، حتی آزارمان می دهد، درد دارد، ولی به زبان نمی آید.
توجیه این حالت در مغز پژوهی بسیار ساده است، چون ما سندرمی مغزی داریم که به آن سندرم غفلت و انکار می گوئیم یعنی وقتی که به عللی مغز ما از چیزهایی حتی مهم و حیاتی غافل می ماند و حتی به طرز غریبی وجود آن چیزها را انکار می کند، یعنی نمی تواند آنها را به تولیدات زبانی در نیمکره چپ مغز ما تبدیل ... دیدن ادامه ›› کند. یکی از شرایط بحرانی که مغز ما به چنین حالت غفلت و انکار می رسد، دورانی است که ما با یک خبر بسیار دردناک و غیر قابل پذیرش روبرو می شویم. بیشتر این حالت مغزی را در افرادی دیده ام که به طور ناگهانی و غیر قابل باورانه ای متوجه سرطان خود می شوند، ولی آن را انکار می کنند و نمی توانند در باره آن حرف بزنند. حال گروه تاتری جوان، با نام عجیب «سوراخ تو دیوار»، پیام سعیدی(نویسنده)، جابر رمضانی (کارگردان)، با دراماتورژی محمد چرمشیر، در سالن سمندریان تماشاخانه ایران شهر، تلاش کرده اند، تا میز شام عجیبی برای یک خانواده ایرانی ترتیب بدهند، که در ضمن آن همه اعضای خانواده تلاش می کنند تا راجع به خودکشی مهرناز ، یکی از اعضای خانواده، حرف نزنند و آن را انکار کنند. ماجرا، یک راوی کل بی طرف یا عقل کل دارد، که پشت میکروفن قرار دارد به توصیف آن چه که بر سر میز شام می گذرد، می پردازد. اما در طول نمایش معلوم می شود که این راوی نیز چندان بر اتفاقات روی میز حاکم نیست و در توصیف وقایع عقب می ماند و آخر سر نیز میکروفن از دستش گرفته می شود. ابهام در این است که راوی بر حضور مهرناز بر سر میز شام تاکید دارد که تا چیزی به آخر نمایش نمانده، سعی بر روشن کردن سیگاری با جعبه کبریت نم کشیده دارد. ولی اعضای خانواده هیچکدام بر حضور او اشاره ای ندارند. حضور مهرناز برای راوی و تماشاگر که ظاهرا خودکشی کرده است، به دو احتمال دامن می زند: ا ـ نشانه باور عمومی به انکار خودکشی است، همان چیزی که ما به عنوان تماشاگر، همراه با راوی از آن غافلیم و منکر آن هستیم و نمی خواهیم در باره آن حرف بزنیم. ۲ ـ خودکشی او ناموفق بوده و هستی درد آلود و غیر قابل تحمل مهرناز تداوم دارد و این خانواده است که وجود و حضور درد آلود او را نمی خواهند حس کنند. آنها برای انکار خودکشی و عدم حضور او تا جایی پیش می روند که می خواهند به طور تقلبی از پشت گوشی تلفن حضور او و نفی خودکشی را برای ماموران کشف در بیرون، صحنه سازی کنند. در این جمع تنها فرید (نگار جواهریان) ، دختر نیمه دیوانه و توهم زده (از نظر دیگر اعضای خانواده) است که می تواند در وهم های خود مهرناز را ببیند. او است که حس همدلی بیشتری با درد های مهرناز نشان می دهد ، ولی از نظر ظاهری حتی برای تماشاچی نیز رفتاری چندش آور دارد. او است که برای رفع گرسنگی دانستن درد مهرناز که خودکشی کرده است و کسی نمی خواهد در باره آن حرف بزند، تا حد بالا آوردن غذاهای روی میز را می خورد و نوشابه باز می کند و می نوشد و توی اسپاگنی روی میز غلت می زند، تا این رفع گرسنگی کاذب را به تمامی حس های پنجگانه تماشاچی منتقل کند. پدر (آتیلا پسیانی)، حاکم بر میز و خانواده، با رفتار کلیشه ای و ماشینی خود، خواهان حفظ نظم موجود و ادامه سورچرانی و گذران بی درد سر زندگی است. او سردسته انکار است. مادر یا ماجان، غافل شدن و انکار خود را پشت اعمال وسواس گونه هق هق گریه و به صدا در آوردن دستگاه آب میوه گیری، پنهان می کند. پسر جوان سرباز، می خواهد همه چیز را با اسلحه و کشتن فیصله دهد. و پسر بزرگتر درگیر حفظ روابط با بیرون با گوشی موبایل، در جهت هر چه پنهان نگهداشتن و انکار ماجرا است. کوچکترین عضو خانواده دختری است که ترجیح می داد با توسل به دنیای مجازی، ماجرا را به فراموشی بسپارد. همه بر روی میز ورم کرده از حجم اغراق آمیز غذای چرب و پر سس قرار دارند که تجسمی از جامعه مصرفی است که فقط بر آورنده نیازهای پیشدستی و گذرا ، با سود زایی موقت است که ظاهرا می بایست خلا غفلت وانکار از دردهای مشترک و عمیق انسانی در مغزمان را پر کند.
اجرای این تاتر می توانست موفق تر باشد اگر تناقضات اظهارات مداوم راوی دانای کل ماجرا با گفتگوها و حوادث ناشی از واکنش های هفت عضو خانواده بر روی میز غذا، اینقدر کشدار،جدی و خالی از ظنز و خنده نبود . شاید همین عامل در نمایش بود که دسترسی به هسته اصلی ماجرا را کمی خارج از دسترس و غیر ملموس و مکانیکی می کرد. اما در کل باید قدر دان کوشش این گروه تاتری جوان بود که با چنین کوشایی به دنبال خلق تاتر اصیل و تفکر برانگیز در این وانفسای سطحی گری در این سرزمین هستند.

آدرس لینک روزنامه شرق / شنبه 25 شهریور /
http://www.sharghdaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=1394&PageNO=20
ظاهرن بخشی از مقاله جناب نجل رحیم در اینجا حذف شده است.
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
ممنون از توجه تون .
اصلاح شد .
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این یادداشت توسط آقای احسان آهنی (آرشیتکت خیلی جوان) و علاقه مند به تاتر و سینما نوشته شده و به دست گروه رسیده. از آنجایی که لحن تمسخرش بی شباهت ... دیدن ادامه ›› به کار نیست و مطلبش طنز جالبی دارد، با شما به اشتراک می ذاریم.
*نظرات شما در مورد نوشته اش را با اجازه برایش ارسال می کنیم. امید داریم شاید او هم روزی تیوالی شود و برای باقی نمایش هایی که می بیند بنویسد.

کنترلچی بلیت پردیس چارسو دقایقی قبل از آغاز نمایش فیلم مهران مدیری –ساعت پنج عصر- گفت: "فیلم کلیدی ایه. ذهن آدم رو به بازی می گیره، فکرت رو درگیر می کنه...". فارغ از این که فیلم مدیری فیلمی "کلیدی" هست یا نیست، این نقل قول برای "نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم" کار می کند: مخاطبِ هدفِ نمایش، اسیر چنگال "متافوریسم" (اگر این واژه –سبک- وجود ندارد اجازه دهید ابداعش کنیم زیرا در "صنعت" سینما و نمایش این مرز و بوم تا اطلاع ثانوی به شدت محتاجش خواهیم بود!) بی رویه ی اجرا می شود و از "کشفیات" ذهنش به "ارگاسم هنری" می رسد، جایی که نویسنده –و کارگردان- خود را رندانه عقب کشیده اند تا به مخاطب میدانی به وسعت شصت و پنج دقیقه برای کسب اعتبار از داده های ناموجود در اثر اعطا کنند:
.
در بدو ورود، به عنوان "تماشاچی"، دعوت می شویم به نشستن "دور" میز شام "مجلل"ی که مملوء از اسپاگتی، کاهو، فلفل دلمه ای های رنگارنگ-که کارکردی جز صحنه آرایی و زیر نیم-بوت های "علی باقری" له شدن ندارند- کچاپ خرسی "نوستالژیک" و "کوکاکولا" –بدون تلاش برای پنهان کردن نام پرآوازه ش- در دو نوع شیشه های یک و نیم لیتری و قوطی های هفتصد سی سی ست؛ و بله! درست حدس زدید! "میز" مملوء از همه ی این هاست، و نه "بشقاب" ها و نه "دیس" ها و نه "کاسه" ها! زیرا نه بشقابی در کار است و نه دیسی و نه کاسه ای! اما "چنگال" هست! خوی حیوانی این خانواده ی نوکیسه، بنا به صلاحدید جناب "کار"گردان لحظاتی فرو می نشیند و "فریبرز" و "فربد" چنگال به دست می شوند.
.
"هفت" صندلی پشت میز چیده شده و "هفت" عضو این خانواده پیش از رسیدن ما –خاموش اما- روی آن ها نشسته اند. همه ی صندلی ها مشابهند ولی "دو" صندلی از سایر صندلی ها متفاوتند؛ این را "اصغر پیران" به ما می گوید زیرا ما از فهمیدن این که "دو" صندلی متفاوت در صحنه وجود دارد عاجزیم. "اصغر پیران" با وجود صدای رسایش یک "میکروفون" دارد، همان میکروفونی که پیش از آغاز نمایش رسوایمان کردند که برای کار کردنش باید تلفن های دستی مان را خاموش کنیم؛ چون "هر چیزی" که در صحنه می بینیم معنی دارد –باید داشته باشد!- به جز "فلفل دلمه"!
.
صندلی متفاوت و "راحت" اول، درست نقطه ی مقابل "رسانه" –بخوانید: اصغر پیران- قرار دارد و آتیلا پسیانی ("بابات"، "رهبر"، "دیکتاتور" و یا هر عنوانی که می خواهیم صدایش کنیم) روی آن جلوس فرموده اند! (و به قول فامیل دور: "این که رهبر "نقطه ی مقابل" رسانه نشسته باشه خنده دار می شه دیگه آقای مجری!") و "رسانه" بیش ترین اطلاعات غلط ممکن را در طول نمایش از این صندلی ست که به خورد ما می دهد و تا دلش می خواد "رهبر" ما را به "دستمال سرخ"ی که ندارد پیوند می زند! ای "رسانه" ی پلید "مکث" انداز دروغ گو!
.
صندلی متفاوت و "راحت" دوم، میانه ی میز و مختص "نگار جواهریان" است که اینجا باید "فرید"ش بنامیم. (نگار جواهریان همسر "رامبد جوان" است و رامبد جوان را هم در مجموعه ی تلویزیونی خاطره انگیز "خانه ی سبز" ، "فرید" می نامیدیم که شوخی نغزی ست). نگار جواهریان نه تنها از پس تعویض جنسیت و صندلی "ناراحت"ش بر آمده بلکه اصولن هر تغییر و ایستادگی در برابر "ظلم" را اوست که یاراست و در نهایت هموست که میکروفون "رسانه" را خاموش می کند. همان رسانه ای که وقتی در سرتاسر نمایش با دهان پر از ماکارونی و کاهو حرف می زد، برایمان ترجمه اش کرده بود. قدردانی تان کجا رفت خانم جواهریان؟!
.
چراغدان ها روشن می شوند و آدم ها شروع به حرف زدن می کنند در حالی که "نمی توانند راجع بهش حرف بزنند". "فریبرز" مدام معترض می شود که "حالا که دارند در موردش حرف می زنند" او هم می خواهد حرف بزند و هشدار می دهد که کسی زنجیر حرف هایش را پاره نکند در حالی که کسی چنین قصدی ندارد؛ و وقتی از سخنرانی های عصبی و پرخاشجویانه اش دست می کشد در گوشه ای از میز برای خودش "جنگا" بازی می کند و قابل پیش بینی است که این "برج سست پی" فروخواهد ریخت: این "دیکتاتوری" فروخواهد ریخت. فریبرز اما می خواهد استوارتر از آن چه به نظر می رسد به چشم بیاید پس "اسلحه" می کشد. اسلحه ی فریبرز یک "موز" است. (یاد "بنکسی" و دیوارنگاره ی پالپ فیکشن و اسلحه های موزی اش نیفتیم؟) فریبرز در آستانه ی فروپاشی عصبی "موز/اسلحه" را به نشانه ی تهدید رو به دیگران می گیرد و سپس درون حلقش فرو می برد که صورت خوشی ندارد؛ "رسانه" این صورت ناخوش را متوجه است و اعلام می کند "فریبرز اسلحه بر شقیقه ی خود می گذارد." زنده باد سانسورچی!
در حالی که "رهبر" مدام متذکر است که "نمی توانند راجع بهش حرف بزنند"، همه دارند راجع بهش حرف می زنند. "مهوش" نوجوانی ست که تنها عضو خانواده است که تلفن دستی دارد. درست مانند اسمی که به سنش نمی نشیند در شبکه های اجتماعی پیام هایی که درک کردنش برای جناب آل احمد و سرکار دانشور هم کار ساده ای نیست، منتشر می کند اما به محض اظهار نظر پیرامون آن مساله ای که "نمی توانند راجع بهش حرف بزنند"، توسط رهبر سرکوب می شود که "تو نمی فهمی، باید بزرگ بشی تا بتونی بفهمی". آقای آتیلا پسیانی عزیز! رهبر بزرگوار! آخر چرا جوانگرایی نمی کنید؟ چرا به جوان ها میدان نمی دهید؟ خصوصن جوانی که اسمش "مهوش" است و در تلگرام "دیالوگ هایی که به یاد می ماند" می نویسد...
.
"ماجان" می گرید. ماجان امروز "آبمیوه گیری" –احتمالن "مولینکس" یا "بکو"- اش را هم با خود سر میز آورده است. ماجان در حالی که "آبغوره می گیرد"، آبمیوه می گیرد و "لیوان" رهبر را پر می کند. ماجان را ما نمی بینم. ما پشت ماجان نشسته ایم و "میز-آن-سن" این اجرا محدود به سرسره بازی ماجان با صندلی اش به سمت مهوش و یا آتیلا پسیانی و مثل مار خزیدن فرید روی میز است. فربُد هم می آید روی میز یک بار. می آید و به فرید سس می زند. مجموعه ی "هانیبال" را زیاد دیده اند این دوستان ما (وقتی که "بابات" –آتیلا پسیانی- می گوید "آدمخوار" است و هر کس در یافتن گمشده ش یاری نکند می خوردش مطمئن تر هم می شویم). و البته "کالیگولا"ی غنی زاده را هم! ما نمی توانیم ماجان، مهوش و فربد را به درستی ببینیم و در آن سوی سالن هم نمی توانند مهرناز و فرید و فریبرز را به درستی ببینند. عوامل اما ای کاش شنیده بودند ماجرای مسیح را که با رستوران تماس گرفت و میزی برای بیست و شش نفر رزرو کرد و وقتی پرسیدند: "شما که سیزده نفرید!" پاسخ داد: "اما همگی می خواهیم یک سمت میز بنشینیم!" شما هم یک میز چهارده نفره احتیاج داشتید حالا که درکی از میزانسن ندارید عزیزان!
.
مدام کبریت می کشد. کبریت روشن نمی شود. کبریت های "مهرناز" نم گرفته. چون خیس است مهرناز. چون پارچ آب را بر سرش ریخته است و از خانه فرار کرده است. این همان چیزی است که "نمی توانند راجع بهش حرف بزنند". این همان رازی است که ماجان طاقت نگه داشتنش را درست مانند اشک هایش ندارد: اوست که به مهرناز گفته برود اما خودش کماکان سرسپرده ی "رهبر"ست. ماجان نمی تواند دست از چاکرمنشی اش بردارد پس جوانش را راهی می کند تا دیر نشده است. اما چرا از "خانه" رفتی مهرناز؟ خانه نماد میهن است آخر مهرناز! فربد می گوید "تا اطلاع ثانوی کسی از در خارج نمی شه، همه از پنجره های اتاقشون برن توی حیاط، اونایی هم که اتاقشون طبقه ی بالاست بیان توی آشپزخونه و از پنجره برن توی حیاط". چرا مرز را بستی و مردم را به فرار قاچاقی از کشورت ترغیب کردی فربد!؟ فرید و فریبرز و فربُد در مقابل مهوش و مهرناز و ماجان ... چقدر شیرین است این بازی اسامی! آقایان "ف" هستند و خانم ها "م". در فرنگ واژه ای برای جنس ذکور دارند که با "ام" شروع می شود و نسخه ی اناثش با "اف". جلل الخالق از این همنشینی های تصادفی!
.
خرگوش –حیوان خانگی باید داشته باشند، دست آموز و مطیع، فرزندی بی کلام، نامعترض به شرایط- از قفس آزاد شده است. کاهو را پیش تر "بابات" به خرگوش می خوراند. "بابات" تعیین می کرد زمان غذا خوردن چه موقع است. سر میز با خانواده اش هم چنین می کند "بابات". حالا خرگوش آزاد شده است و راه می افتد و خودش تصمیم می گیرد کاهو بخورد و یا اسپاگتی، اما حتی خرگوش هم می داند کارکرد فلفل دلمه ای تنها رنگ بخشیدن به این میز است و لب نمی زند به آکسسوار! (نکند خرگوش تویی "مهرناز"؟!) "رسانه" که فرید خاموشش کرده بود بدون میکروفون ادامه می دهد و "مکث" های آزاردهنده ای که به جان ریتم می اندازد را کم کم به فراموشی می سپارد و پس از مسواک زدن و دست و رو شستن رهبری که عینک به چشم دارد اما از آن استفاده ای نمی کند و مونولوگ پر از سکته ی "مهرناز"ی که رنگ آزادی خرگوشی دیده است، ما را به خارج از سالن هدایت می کند. ما از سالن خارج می شویم در حالی که "نمی توانیم راجع بهش حرف بزنیم" ....
آفرین آرشیتکت خیلی جوان!
جمع تماشاگران تاتر ما به جوانان خوش قلم بشدت نیاز داره
۲۱ شهریور ۱۳۹۶
تاتری که توش به ساعت نگاه کنی فاتحه اش خونده است
۰۶ مهر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشت نصیر ملکی جو
کارگردان تئاتر
در کسرى از زمان گم میشوید در آشفتگى ها و آشفته گویى هاى خانواده اى که از عادت هاى زیستی شان رنج مى برند و فالگوش مینشینید به شنیدن همه ى آنچه که نباید بشنوید! ما تماشاچى هاى نام آشنا و نا آشناى قصه اى هستیم که نمیتوانیم راجع به آن حرفى بزنیم. معذوریم از گفتگو کردن در باره ى واقعیت هایى که میدانیم و تلاش میکنیم تا با ایما و اشاره به دیگران بفهمانیم که میخواهیم از چه چیزهایى حرف بزنیم! ما همه روزه تلاش میکنیم تا بروى خودمان نیاوریم و راجع به آن چیزى که میدانیم حرفى نزنیم. اما واقعیت را نمى شود کتمان کرد.
نمایش "نمیتونیم راجع بهش حرف بزنیم" بر خلاف عنوان سر راست و عامیانه اش پیچیدگى هاى کلامى و معنایى دارد که آدم را وادار میکند تا به عنوان تماشاچى خودش را مقید کند به فکر کردن و واژه ها را بچسباند به همدیگر و جستجو کند و پیدا کند نقطه ى ارتباطى و معنایى ماجراها را. پرهیز از سر راستى، نقطه قوت قصه و تعهد جسورانه ى نویسندگان نمایش و البته کارگردان آن است. در این میان اما بازى هاى شفاف و گیراى بازیگران گویایى هایى را ایجاد میکنند و آدم را وادار میکنند تا تک تک سؤظن ها و نگرانى ها و دلواپسیهایشان را دنبال کنیم و حتى لحظه اى آرام نگیریم از نا آرامى ها و نگرانى هایى که دارند.
صحنه زیبا و لاکچرى و تضادش با این همه طغیان و ناآرامى که قادر است آدم را به رنسانس و تابلوى شام آخر داوینچى پرتاب کند، میتواند آنقدر مدرن ... دیدن ادامه ›› باشد که تعفن و احساس ندامت باقیمانده از این تعفن را نیز ترکیب کند با رنگ و زیبایى و شکل و هارمونى هاى رنسانسى اش.
نمایش خیلى شیک شما را [میخکوب] میکند. کمى جرئت داشته باشیم و یادمان باشد که آنها نشسته بودند وقتى ما میرفتیم!!!!!
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نه به مثابه ی تغییر فرم:
زمانی که جکسون پولاک تابلوهایش را بر جهانیان رونمایی کرد، کاملا شوخی می آمد. موج انتقاد به نبود هیچ عنصر زیباشناسی نقاشی بر او سرازیر شد. ولی آنان نمی دانستند پولاک همین را می خواست. نابودی، فرم، معنا و رنگ. پولاک ستون های عظیم قرن ها نقاشی را ویران ساخت تا ذهن مغلوب بر عصرش را آماده ی جهانی تازه کند. رولور یعنی بازگشت. کاکاوند، جسورتر از همیشه در کمترین امکان اجرایی درام را به بدوی ترین شکل ممکن، لخت و عریان بر ما عیان ساخت. این شرم مخاطب نیست که او را آشفته می کند، ساخت کلیشه ای ذهن مخاطب لوس و تنبل، او را کلافه می سازد. اگر انتظار نور، دکور، میزانسن های کلیشه ای و قابل پیش بینی، دیالوگ های شبهه سیاسی و مبتذل با لبخندهای ریز را دارید، اگر می خواهید شاهد ریزترین کنش ها، تعلیق های نو، درامی لخت و نبود کارگردان در عین شهامت باشید. اگر می خواهید بازیگران را نفس به نفس باور کنید و روح تنبل مدرن وجودتان را آزار دهید تا به مرارت های تئاتر بی چیز پی ببرید، وارد سالن لخت اجرای رولور شوید و گرنه بروید یک اسلحه ی پلاستیکی آب پاش بخرید و در پارک هنرمندان به مردم آب بپاشید تا مفهوم لذت را با جان و دل و فحش درک کنید.

میثم فرهمندیان