رنج را چنان دیدیم که خون باید گریست، و چنان شرم کشید تا اشک جاری شود.
عشق را سراییدیم و در فقر ارزش آفریدیم.
طمع را در خود فرو خوردیم،
زجر آفریدیم و ننگ.
ثروت بر آیینداران گشودیم و مرگ در سیرابی، نوشانده شد.
تک بیتی عذاب، در کنجکی عیان است. بنگر. پارهای از تیرگی، چشم را میدرد.
افسوس، نشخوارکنان بر سر لاشۀ من و تنها کلیشهای بیحد و نیازست که آرامشی غریب میپراکند.
چگونه بود که رنج، عیان بود و تو رفتی؟ چگونهست
... دیدن ادامه ››
که عدالت نوای صلح میسراید و طمع گیسوانت را مینوازاند؟
مگر چنین نیست که مادر، بندگان را عزیز میپندارد؟
ای طمع، مادر گناهان،
زیباترین آلایش جهان،
بیا جمع شویم. تا شاید روایتی گفته شد، شایستۀ بیان.
17 اسفند 98