در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال آرتا | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:43:05
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
رگباری به یک‌آن

زمین لرزید.

خداوندگاری‌ رهید،
ایزدی آمد

از اشکِ مژه‌هایت،
به خدا رسیدن


پرستِشَت،
عجیب لذتِ بهشت دارد!

۱۳ فروردین ۹۹
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اشک از بوسه‌اش می‌بارید،
گویی تنها حسرتِ شب، ستارهٔ گم‌شدهٔ لبانمان بود.
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و مرگ آغوشیست، لایق‌تر از بیان.
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و چنان که در غم مرگ غرق میشویم، سرخیِ زرد پر میکشد و آواز سر میدهد.
همچنان دستانت قفل شده درهم. گویی آسمان هراسِ مرگِ ستارگانش را در انگشتانت زمزمه کرده باشد.
بگشا، بگذار همنوازی با نوای آتش وجودت را فرا بگیرد.
بگذار فراخوانِ شکست آغشته به کلامت کُنَد.
برقصا. بنوازا و بنیوشا.

و چنین است که طمع، ستارگانی از نو آفرید. درخشندگانی از هوس و نور.

براستی که فروغشان از هر آذری والاتر است.

20 اسفند 98
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رنج را چنان دیدیم که خون باید گریست، و چنان شرم کشید تا اشک جاری شود.
عشق را سراییدیم و در فقر ارزش آفریدیم.
طمع را در خود فرو خوردیم،
زجر آفریدیم و ننگ.
ثروت بر آیین‌داران گشودیم و مرگ در سیرابی، نوشانده شد.

تک بیتی عذاب، در کنجکی عیان است. بنگر. پاره‌ای از تیرگی، چشم را می‌درد.
افسوس، نشخوارکنان بر سر لاشۀ من و تنها کلیشه‌ای بی‌حد و نیازست که آرامشی غریب میپراکند.
چگونه بود که رنج، عیان بود و تو رفتی؟ چگونه‌ست ... دیدن ادامه ›› که عدالت نوای صلح می‌سراید و طمع گیسوانت را می‌نوازاند؟
مگر چنین نیست که مادر، بندگان را عزیز می‌پندارد؟

ای طمع، مادر گناهان،
زیباترین آلایش جهان،
بیا جمع شویم. تا شاید روایتی گفته شد، شایستۀ بیان.

17 اسفند 98
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بر مرگ، عشق‌ نهادیم،
نهان شود افکارتان.

بر ترس، تاج فکندیم،
پوچ شود، افسوستان.

بوسه را خشم می‌نامیم، قصه را غم شمردند

بر وهم پنهان سخن، قدرت برگذاردیم.


۱۳ اسفند ۹۸
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رنج را که باید کشید
که تک گلی سرخ به گردن دارد،
و قطره اشکی بر تن
لکه خونی، به شأن و دعا،
میالاید بر افسوسِ ظن

و شاید

تنها رهایی از صبح،
گلی سرخ باشد و گردنی خونین
تا کبوتری پر‌ گیرد، به قدمت شب
بیاشامد افسونی، بر قامت عشق

و عهد ببندد،
پارچه ای بندد چشمانِ امید را.


و عشق،
دیگر زاده نشد.

۱۵/۰۹/۹۸
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونۀ یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری‌است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید.

سهراب سپهری
بگذار در مواج‌ترین کناره‌ی شهر در هم فرو رویم

بگذار،
گیسوانت نوایی باشد تنها،
سروده‌ای غمگین.
جهان به خواب افتاد.

بگذار چشمانت را در آغوش گیرم،
آلایشی رنگین.
تیرگی رخت را در خود بپرورانم.

گفتار !
دستانم را درهم فرو ببر.
بگذار رها شویم.

سخن ... دیدن ادامه ›› !
بگذار در سخیفترین آرامگاه بن، در هم بسوزیم
سخنانت را به خنجر بکش و بگشای.

شکنج !
بگذار وجودت غرا شود، در خود بپیچد و گم شود
شاید،
فریادی آید، بیازارد آن چهره‌ی سرخین را.

هنر !
اشکم ریخت
و آب شدم
و آب شدم
و آب بود و شرم

و شاید رنج را این معنا سازند
دگر خواسته‌ای پنهان.

که تنی نبود.
و طنم را در آغوش گیرد.

2/8/98
قنبرعلی رودگر، آرش رضایی و نیلوفر ثانی این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پیشگو لقبم دادند
بهانه، حقیقتْ نگریستنْ در ماه بود
دروغ گفتند
لبخندت دران نقش بسته بود
درود بر خانم آرتا*
۳۱ تیر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لبخند بزن
با تو ، یادش میرود پرواز را،
زمان

در وجود هر کدوم از ما، یه هیتلر هست،
یه ماندلا
جامعه ست که باعث میشه کدوم رو بیرون بیاریم..
حالاکه رفته ای، بیا
بیا برویم بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت...

لعنتی
دستم ازخواب بیرون مانده است

گروس عبدالملکیان
میگویند : خوشبختی را در دور دست ها مجو
نمی دانند ، لبخندت ،
سالهاست که گم شده است ...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قاضی به خانه بازگشت
در جیب کتش
خودکاری میگریست ...
درود بر شما

یاد شعر شاملوی بزرگ افتادم:
سلاخی می گریست
به قناری کوچکی دل باخته بود...
۰۱ مرداد ۱۳۹۵
قصد داشتم امروز اینو توی صفحه شعر و ادبیات بنویسم که به شما رسیدم. پس اول اینو به شما تقدیم میکنم که برام این دو بیت خاک خورده رو تداعی کردین و
بعد توی صفحه خودم مینویسم*
........................................
همیشه شاعر ... دیدن ادامه ›› بمانید*
.......................................................................
احب القاضی العادل *********کمثل وردة الرمان
اذا کانو مع الدنیا**********علیها لعنة الرحمان (الرحمن)
۲۵ فروردین ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بگذار ابر ها حسادت کنند
عشق است و بارانش ...
زمانۀ بدیست
شرم معنایی ندارد
حتی باران هم
بارها لبانت را میبوسد ...
جالب بود:)
۰۶ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رگبار
احساسات شاعرانۀ بارانیست
که شبانه
به امید نظارۀ رُخَت
بر درگاهت ، میکوبد ...
چه تعبیر خوبی از رگبار! ممنون:)
۰۶ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یعنی یکش انقدر فروش کرده که 2شم ساختن؟ :|
خدایا منو بکُش :|
فعلا که 2ش هم داره میفروشه..!!:))
۰۲ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لبخند بزن
پرواز یادم رفته است ...
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید