ماهی مردهی دریاچه
نقد نمایش "نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم"
به قلم اردشیر شیرخدایی
نقد_اگزیت
«نمیتونیم راجع بهش حرف بزنیم»، نمایشی درباره انکار حقیقت مسئلهساز از سوی قدرت سرکوبگر است. اتفاقاتی که با ساختارهای قدرت مسلط ناسازگار
... دیدن ادامه ››
باشد و بدین ترتیب ارکان و پایههایش را سست و ناایمن کند. در چنین شرایطی قدرت مستبد سعی دارد در جهت انتفاع و بقایش هر نوع اتفاقی که نظم موجود را به خطر بیاندازد، کتمان یا حذف کند.
در این نمایش با جهان گوتیک و دهشتبار و تیرهای از مفهوم قدرت روبهرو هستیم که البته به طور کامل در طراحیها و بازیها اجرایی نشده است.
کل نمایش در پشت میز شامی به طول صحنه و در میانه جایگاه تماشاگران میگذرد. پدر قدرتمدار خانواده بر سر میز نشسته و روبهرویش آن طرف شخصیت راوی قرار دارد. اعضا خانواده پنهان و آشکار در دور میز درباره موضوع گم شدن (غیبت) خواهرشان، مهرناز صحبت میکنند اما اجازه ندارند درباره دلیل و حقیقت ماجرا، کلامی بر زبان بیاورند. ماجان، مادری ضعیف و تحت سلطه پدر (بابات) است و شریک جنایت او در نادیده گرفتن حقیقت... میز مملو از ماکارونی پخته و سبزیجات و نوشیدنی است که بدون آداب متمدنانهای در سراسر میز پخش شده است. بوی غذا در فضا آکنده است. سفره رنگین پهن شده با شمعدانی های رویش بر مکنت و ثروت صاحب آن تاکید دارد و شیوه چینش آن شاید خبر از نوکیسهگی و ناشریف بودنش میدهد.
در کنار تمهید بهکار انداختن حس بویایی مخاطب، این میز حس اشمئزازآور تطمیع و اجبار به سکوت اعضا خانواده را نیز تداعی میکند. همچنین غذا، ابزاری برای خفه کردن صدای معترض میشود. فرید یکی از فرزندان خانواده در عین حال که غذا میخورد و قی میکند، سعی دارد از دردی بگوید که مهرناز را به ترک خانه واداشته بود. فربد پسر بزرگ خانواده که نگهبان جبروت پدری و اجراکنندهی فرامیناش میباشد به دستور پدر فرید را گروتسکوار با ماکارونی های روی میز خفه میکند و رویش سس قرمز میریزد.
راوی در نمایش، گاه و بیگاه به معرفی شخصیتها و توصیف حرکات و حالتهای آنها در صحنه و واکنشهایشان در قبل و بعد از اتفاق میپردازد. برخی اوقات گویا مهرناز را که در واقع مرده است اما بر سر میز شام حضور دارد، خطاب قرار میدهد و اوضاع خانه را در غیاب مهرناز برایش شرح میدهد. در واقع راوی، سخنگوی وضع موجود است و البته گاهی هم توصیفاتش با اتفاقاتی که روی صحنه میافتد تطبیق کامل نمییابد. زبان نمایش ایهام دارد و ضمن تفاوتهایی با زبان روزمره گاه گنگ است و فضای تیره و سیاه پر درد را شعرگونه توصیف میکند. بین زبان اعضا این خانواده عجیب و زبان راوی تفاوت چندانی به گوش نمیرسد و تمایز زبانی دو شکل روایت در نمایش (زبان راوی و زبان شخصیتها) محسوس نیست. راوی رسانه توضیحدهنده بدیهیات این اجتماع بسته است و نه صدای برملاکننده واقعیتها و افشاکننده دردهای پنهانی. اجتماعی مسدود که در و گشودگی به جهان بیرون را نمیپسندد.
در قسمت ابتدایی نمایش مامورین در حال جستجوی مهرناز هستند. بابات به فربد دستور میدهد از طریق موبایل به مامورین بگوید هر طور شده دخترش را پیدا کنند وگرنه عواقب بدی در انتظارشان خواهد بود چرا که او یک آدمخوار است. بالاخره خبر میرسد کسی در دریاچه غربی شهر خودش را غرق کرده است. شب هنگام دیده شده کسی آهسته به داخل دریاچه قدم زده و دیگر از آنجا بیرون نیامده. مهشید کوچکترین دختر، تمام مدت گوشی تلفن همراهش در دستش است و در پیامهایی خوانده بود: چگونه در جریان زندگی غرق میشویم؟ چگونه شد نمیدانیم که نه چون شناگران که مانند مردگان در آب ماندهایم. مادر میگوید دخترش شنا بلد نبوده است و اگر زنده بود و برمی گشت بوی ماهی میگرفت همه جا... ماجان اعتراف میکند که او مهرناز را با حال نزار و دردمندش از خانه رانده است. در اینجا فاز انکار گم شدن مهرناز از سوی خانواده شروع میشود. پدر میگوید به مامورین بگویید او در خانه است. حتی میخواهند با استفاده از شباهت صدای مهوش، ثابت کنند مهرناز در خانه سالم است. بابات میگوید: کدام شب؟ کدام رفتن؟ کدام اتفاق؟
این اجبار ظالمانه افراد خانواده به سکوت در برابر مرگ مهرناز سلاخی حقیقت است. فریبرز پسر سرباز خانواده هم که تحت تاثیر خشونت وسواسزای محیط نظامی دچار مشکل است فقط با جمله «هیچ چیز حال به همزنتر از آدمیزادی نیست که جلوی حرف زدن خودشو میگیره»، اعتراضش را خاتمه میدهد.
اعضای خانواده با سکوت به همدستی با این ظلم شریک هستند. در این خانواده فضای گفتگوی سالمی برقرار نیست و همین منشا شروع انواع خشونت است. حذف و نادیده گرفتن مهرناز قربانی، خشونتی به شدت و همسنگ مرگ او است. در پایان نمایش مهرناز مرده شروع میکند به سخن گفتن از دردهایش. میتواند حرف بزند چون دیگر گوش شنوایی نیست.
جابر رمضانی، از استعدادهای جسور تئاتر نوگرا و تجربی است. نمایشهای فکرشده و خلاق و قابل تاملی بر روی صحنه برده است.
در نمایش «نمیتونیم راجع بهش حرف بزنیم» به نظر میرسد پیچیدهنمایی در زبان و اجرا برای پنهان کردن موضوعی آشکار و رو به کار گرفته شده است. این گنگی و ابهام صرفاً برای پنهان کردن خط داستانی اصلی (مساله تجاوز و خودکشی دختر خانواده) و تعلیق به کار رفته است و فاقد روندی مکاشفهگر و تاویلپذیری از یک متن لایه لایه میباشد که خشونت (تجاوز) و تبعات گسترده سکوت و انکار آن را از سوی یک دستگاه فکری قهقرایی و تامگرا نمایشی میکند. هر چند که مضامین پرداخته شده در نمایش از جمله پدر سرکوبگر، سخن نگفتن از درد، فقدان دیالوگ سالم در خانواده، تطمیع و ارعاب اعضای خانواده برای سکوت و نفی عضو طردشده (به هر دلیل) و اعمال خشونت و حذف قربانیشونده به جای قربانیکننده و..... تعمیمپذیر است و تمثیل شجاعانه از یک عرصه بزرگتر قلمداد میشود.