یادداشت میثم فرهمندیان
شلاقی به طولِ رودهی انسان:
سلام پیام سعیدی عزیزم، پیامت به دستمان رسید. نمیدانم چطور باید راجع بهش حرف بزنم. آیا لزومی بر باز کردن اسب تروایی که فرستادی هست؟ کارِ گرانِ اجرا، با تمام خطراتش را بر شانهی جابر رمضانی زیرک انداختی. هرچند دشمنان به ظاهر خوش خویی دارید. از آن جنس که، میگذارند بر صحنه حاضر شوید و بعد طوفان نقدهای کینه توزانه را بر جانتان روان میسازند. لذت بردم، چون انسانِ ویران زمانم را بر صحنه زیستم. من، نمیتوانم تنها شاهد باشم. بگذارید راجع بهش حرف بزنم:
این اجرا به خانوادۀ منسوخ مدرن چنگ انداخته و دل و رودهاش را بیرون کشیده. خانوادهای با تمام تهماندههای تهوعآوری که از دل سنتهای مصرفی
... دیدن ادامه ››
مدرن به ما- از درون- خیره شده. ما به شوکهای اخلاقی – تربیتی دیگر اعتماد نداریم. گندابی که پر از محصولاتِ مصرفی سرمایهداری ست. فرهنگی که جز اوهام و سراب چیزی به ما وعده نمیدهد. و زمانی که پرهای پرندهی عدالت، سایهاش را بر ما میگسترد، در تاریکیِ آرام بخشش، ذبحمان میکنند. با سربازانِ شکمپری که در خانههاشان لم دادهاند. میجوند. هر چه که به دست بیاورند میجوند. میجوند. میجوند...
ما از درهای عظیم و سنگینِ تمدن وارد اجرا - خانه میشویم. با ژستی سرشار از تمدن. درهای تمدن گشوده میشوند. و سفرهای لبالب از مائدههای سرمایهداری، و پدر در برابرِ دانایِ کل (خدا) و مادرِ همیشه نگران و گریان و گیج از زایش این همه موجوداتِ جوندهی مصرف کننده.
اسب چوبی تروا، داستان است. داستانی تهی است. همانطور که در دستِآخر بکت از داستان، پوک است. داستانِ معمایی - جنایی، شوخی بزرگیست برای لرزاندن شاخک مخاطبانی که عادت کردهاند از قتل و جنایت بشنود و شوق کنند. جهان پر از فاجعه را دنبال کنند و هیچگاه ندانند که خودشان روزی قربانی اصلی میشوند.
زبان، حرکت و فرم به کلی شکسته شده. تماشاگر کلافه میشود، از این همه خودِ ناقصی که بر صحنه میبیند، منزجر میشود؟ بگذار بشود. بگذار بازیگران این نمایش این تمدن خوابآلود و مست و شکمچر را (مانند پدر) به گند بکشند. این طاعونی که شهرهای غولآسا را بزرگ و بزرگتر میکند را لمس کنند. تا فرار کنند. نه در ذهن بلکه در جایی فرای ترسهای دستور و حکم و قانون. تا به خانهای در انتهای شهر برسند. و آرام گیرند. و فکر کنند. مانند دختری که ساعتها سعی کرد کبریتاش را روشن کند. نمیدانم روشنایی میخواست یا آتش. من هیچ جملهای را بیاد نمیآرم جز دیالوگِ بی همتایِ هملت به هوراشیو: «اگر نه بگویم چه میشود؟»
این نه بزرگ را به [...] بخاطر خواهم سپرد.
همراهی بازیگرانِ آگاهی چون آتیلا پسیانی، نگارجواهریان، علی باقری، شیوا ابراهیمی، اصغر پیران، ایمان صیاد برهانی و مریم نورمحمدی عزیز، مجال خوبی است برای لذت بردن از پردههایی که روز به روز کنار میروند تا تئاتری آزاد بر صحنه بدرخشد.
ارادتمند همهی شما