جابر رمضانی عزیز سپاس گزارم
هر بار که نمایش های تو را می بینم مجبور می شوم فکرکنم، مجبور می شوم کمی خودم را بکاوم، مجبور می شوم کمی جامعه ی اطرافم را مشاهده کنم، اما مجبور نمی شوم گریه کنم چرا که در اواسط کارهایت ارام آرام ایوان چشمم تر می شود و گونه هایم جاری شدن قطراتی را حس می کنند که خیلی وقت است در این دنیای سرد جاری نشده اند ...
و این بار صدای آهسته ی برف:
عمیق ترین خراشی که تا به حال یک نمایش می توانسته روی شیشه ی احساسم بکشد را، اول از ملاقات با بانوی سالخورده ی استاد سمندریان دارم و بعدی را از این نمایش
وقتی صدای نوزاد داشت ارام آرام رو به نابودی می رفت چقدر وحشتناک خودم و مردم کشورم را پای میز ناهار خوری دیدم که داریم خام خام گوشت همدیگر را می خوریم
و چقدر یاد خنده هایی افتادم که نگذاشتم صدایشان در بیاید و خفه شان کردم
چقدر عشق بازی های خاموشم را که حتی از ذهنم هم بیرون نیامدند یاد
... دیدن ادامه ››
آوردم
و نوزادانی که در همان عشق بازی های ذهنی در نطفه خفه کردم
راستی باز هم یادم آوردی که باید منتظر بهار باشم، این بهار پس کی می آید؟! یاد دیالوگ پهلوان کشواد افتادم در نمایش نامه بی نظیر استاد بیضایی :آرش، که در کوه به آرش گفت: اگر امروز تیر بیاندازی تا دنیا دنیاست بر این مردم امید خواهی شد و ...
تا کی باید انتظار بکشیم که بهاری بیاید تا انسان باشیم؟! چرا از امروز انسان بودن را انتخاب نمی کنیم
راستی
این بهمن آیا جبر زمانه است و گریزی از آن نیست؟!!!
مثل همیشه طراحی صحنه ات بی نظیر بود و این شیب که هم در متن کارکرد دارد و هم کارکرد محتوایی دارد باز هم من را به شیبی که همه مان را دارد به زوال می کشاند سوق داد و با مریم همراه شدم و قل خوردم تا زیر داس ماه، برف باران شوم
بازیگرانت خوب و سنجیده بازی می کردند و تقریبن اکثر ماهیچه هایشان در خدمت سکوت بود و لرزش ترس وار از بهمن را می شد در ان ها دید
طراحی لباس و آکسسوار خیلی زیرکانه بود و رنگ ها تداعی کننده ی آنچه اتفاق می افتد
در کل چیزی بیرون نمی زد و همه چیز در خدمت نمایش بود و وقتی کار تمام می شد ذهن درگیر اندیشه ی نمایش بود و این یعنی تئاتر به معنای درست اتفاق افتاده است
دوستانی نقد دارند روی باز ی و ... ما یاد گرفته ایم ( به غلط ) که بازی باید چنین باشد و چنان نباشد و ... اما یادمان رفته است که اگر از نمایشی بیرون بیایی و ذوق کنی از بازیگری که این چنین بود و موسیقی ای که چنان بود و ... ان نمایش از رسالتش دور شده است و نگذاشته آن چنان که باید به اندیشه هایش پی ببری و شاید اصلا اندیشه ای نداشته است
حال این که همه ی این عناصر باید دست به دست هم بدهند تا در کل از نمایش لذت ببریم و صدای آهسته ی برف این چنین بود
من به عنوان یک مخاطب که شب دوم اجرا را در سالن ناظر زاده بدون آن موسیقی که گفته می شود و سقفی که جابر می گوید دیدم و بی نهایت لذت بردم و البته بی نهایت از اندیشه ای که در من زنده شد تا باز خودم و جامعه ام را مشاهده کنم خوشحالم و از این مشاهده و کشف و شهود پس از آن شرمنده
راستی صحنه ی زایمان بی نظیر بود، بی نظیر، پارادوکس رفتاری مرد ها و زن ها که البته به خاطر جبر زمانه هر دو خفه اجرا می کردند!!! صحنه ای بی نظیر ساخته بود ... و البته رفتاری که در طول اجرا با زن باردار می شد هم مسئله ای بود که دلم نمی خواهد بازش کنم چون با مسایل روز تداخل پیدا می کند و شاید ... بی خیال
سپاس بی کران
شاد باشی