برای من، در صحنه ی جهانی ادبیات، "شعر" از هر چیز دیگری جذاب تر است ! منظورم یقینا "فرم" نیست...درباره ی مثنوی و غزل صحبت نمی کنم درباره ی چیزی صحبت می کنم که به آن "شاعرانگی" می گویند چیزی شبیه به Théâtralité که آن را "تئاتریت" بمانیم...حالا در شعر، چیزی که آن را "جوهره ی شعر" بدانیم...
این نمایش، شاعرانه است و من شیفته ی تئاتر شعرم ! وقتی در برابر یک میزانسن سرشار از "قهوه" می نشینی و قبل از شروع نمایش، تنت مست می شود از بوی قهوه، کم کم باید آماده شوی برای پرواز...پرواز اسب خیال که قرار است در هزارتوی پیچ در پیچ "روایت" پی در پی بپیچد و مست ترت کند...اما چشمانت را که ببندی، بوی قهوه تو را درست در سالن قشقایی-جدیدا دگرگون شده -، نگه می دارد !الهه ی شعر، برای تو دارد قصه می خواند...
قصه هم خوب است اما بعد از شعر...
من جناب ویکتور هوگو را بهتر و بسیار بیشتر از بالزاک می فهمم !!
آن دختر فرانسوی الاصل نمایش که با آن لهجه ی زیبا به فارسی حرف زدنش، دل ما را برد...اما اینجا می خواهم از نویسنده و کارگردان اثر بگویم ! دست مریزاد نمایشنامه ! ناخودآگاه مرا به یاد اثر "در خانه" "Dans la maison"ی فرانسوا ازون کارگردان دگرباش فرانسوی انداخت...
خانم دامغانی عزیز، نمایش شما مرا لبریز کرد و زنده...چیزی که جوهر تئاتر و شعر، توامان دارند...
زنده باد تئاتر !