زن که باشی ....
ترس های کوچکی داری
از کوچه های بلند ، از غروب های خلوت...
از خیابان های بدون عابر می ترسی !
از صدای موتورسیکلت ها و دوچرخه هایی که بی هدف...
در کوچه پس کوچه ها می چرخند !!!!
زن که باشی ...
عاقبت یک جایی ،یک وقتی...
به قول شازده کوچولو...
دلت اهلی یک نفر می شود ...
و دلت ،برای نوازش هایش تنگ میشود ...
حتی برای نوازش نکردنش
... دیدن ادامه ››
...
تو میمانی و دلتنگی ها...
تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد..
سراسیمه می شوی...
بی دست و پا می شوی...
دلتنگ می شوی...
دلواپس می شوی...
دلبسته می شوی
و می فهمی...
نمی شود "زن" بود...
و عاشق نبود...
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی دوست داری
تکیه بدهی...
پناه ببری...
ضعیف باشی...
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد
دست خودت نیست
زن که باشی....
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی!!!
از: فروغ فرخزاد