فک نکنم واژه ای برای بیان تئاتر های اقای اسکندری وجود داشته باشه این تعریف یا نمیدونم هرچی که خودتون میتونین اسمشو بزارین نیست.
زمانی ماراساد شروع شد انقدر شور و هیجان بیرون پشت در و داشتم که دیگه داشتم کنترل خودمو از دست میدادم نمایشی با ایده های ناب و سخت!!
از کشیش شهوانیی که در این تیمارستان است و نمیداند برای چه زنده است و چه میکند تا
ژان پل مارا که با غرور و قدرت خود را نابود میکند!
درواقع ماراساد وجود اعماق من را نلرزاند اما ذهنم را بیدار کرد توانستم فکر کنم و به این بی اندیشم که چقدر این اتفاقات به زندگی روزمره ما نزدیک است هرکس به دنبال خالی کردن عقده خویش از دوران کودکیش است وچه بسا که این کودکی چه به زندگی ما می اورد همه ما به زنجیر متصل شدیم و با گه خود دنیا را کثیف میکنیم و از انسان بودن دوری میکنیم از پدر و مادر خود تنفر داریم و به نمیدانم کجا میرویم و میرویم اما نمیدانیم کجا کسی که مسیرش را میداند را سرکوب میکنیم و راه خودمان را برایش جایگزین میکنیم.
برای خود از ترس وجود و تهی بودن خود خدایی ساختیم که گویی خدا خوابیده است برای ارضای خواست ها و تنهایی ها به سمت تکنولوژی میرویم و نمیدانم مجاز واقعیت است یا واقعیت مجاز.
جدال بین یک مرده از گور برگشته با یک زنده دیوانه بسیار هیجان اگیز بود زیرا این نمایش از تضاد های بساری برخوردار بود.
به
... دیدن ادامه ››
وجود امدن و زندگی کردن و دیوانه شدن یه دختر را دیدیم که نه در زندگیش عشقی داشت و نه شوقی و همانند یک گرگ از تنهایی پر هیاهو زوزه کشیدن را شاهد بودیم و وحشی یودن و انتقام گرفتن از انقلاب!!!
ونمایش با یک چاقو با نمایی از قاشق که نماد گشنگی و انقلاب فرانسه بود قلب یک رهبر در امد و هیچ تغییری به وجود نیامد! و نمایش به اتمام نرسید...
ممنون بابت این نویسندگی و کارگردانی بینظیر