دیشب تئاتر "ترانههای قدیمی" محمد رحمانیان رو دیدم. این نمایش عجیب روی من تأثیر گذاشت بدون اینکه خودم بفهمم چطور...!
در طول اجرا با نزدیکی به قصهی تنهایی آدما، عشقها و دلتنگیهاشون، یا سوز ترانهها، گاهی اشک بود اونم فقط چند قطره که هولکی پاکشون میکردم تا حتی یه لحظه هم تصویر صحنه رو تار نبینم! تصویر مهتاب نصیرپور نازنین رو!
و در تمام مدت اجرا مدام توی دلم تکرار میکردم چقدر خوبه که شما به " ایران" برگشتید... چقدر خوبه که "ایران" هنرمندانی مثل شما و آقای رحمانیان داره...
آخ... چرا باید رفت! چه سخت و تلخه هجرت از وطنت.... از جایی که دوستش داری.... از پس کوچههای تهرون و "ترانههای قدیمی" ....
تازه میفهمیدم چقدر "ایران" رو ، آدماش رو، زبان شیرین پارسی رو، موسیقی ش رو و.... دوست دارم...
تا وقتی که اجرا با ترانهی آخر که بازیگرا دسته جمعی میخوندنش و تماشاگرا رو هم به خوندن تشویق میکردن تموم شد...
و بعدش میون تشویقِ تمومنشدنی تماشاگرا... دیگه بغضم بدجور ترکید و اشک
... دیدن ادامه ››
و اشک و اشک...
انگار دیشب از دل اونهمه دلتنگی و حسرت و تلخی "چیزی" متولد شده بود که من در اون لحظهها داشتم با تمام وجودم حضور هرچند کوتاهش رو حس میکردم...
چیزی شبیه " اُمید".
آقای رحمانیان سپاس ...خداقوت! پاینده باشید!
1392/6/16