گاهی نگاه، قلب و بغضمان گوشه ای از یک سالن جا می ماند.
شاید درست کنار برتیبا روی چرخ و فلک وسط حیاط مدرسه، جایی که هیچکس به دیگری نرسید.
چرخیدیم و چرخیدیم و چرخیدیم
عمر برفت و
جان برفت و
هیچ نرسیدیم که نرسیدیم..
چه ملموس، قطره قطره؛ به زلالی اشک هایی که بر روی و در دل ریختیم، و پاکی لبخندهایی که بر چشم و لب هامان نشست، به یادمان سرازیر شد التهاب،
... دیدن ادامه ››
ذوق و همه احساسات متضاد آن سال های دور که برای ما نه دوازده ماه، فقط نه ماه تعریف میشد؛
از اول مهر تا آخر خرداد،
" بی تابستان".
سپاس و بازهم سپاس از امیررضا کوهستانی عزیز، خالق خلاق و صاحب سبک که امضایش بر اثر پیداست.
اگر هنوز گوشه ای از ذهن و روحتان به لطف ساختار غلط آموزشی درگیر کشمکش درونیات ایام کودکی و نوجوانی جا مانده در سال تحصیلیست،
" به شدت پیشنهاد می شود"