در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال منیره | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:02:32
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«آرامش خود را به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نکن تا همیشه آن را داشته باشی!»


از: از کتاب «مرد تکثیر شده» نوشته ژوزه ساراماگو (José Saramago)
میشه.../
ممنون از معرفی کتاب .
۲۴ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لب باز کرده ای که نصیحت کنی و من
دارم به شاهکارِ لبت فکر می کنم....

مهدی عابدینی
چه کسی گفته که "شادی" پرنده ای نگران است
که بر روی هیچ شاخه ای آرام نمی گیرد ؟
این شاخه ی زندگی من است
پُر از گنجشک های مُرده !...

- عدنان الصائغ
ترجمه: زهرا ابو معاش
دم به دم ای‌کاش راهی‌ات باشـم مقصـدم باشی! .

از: سید علی میرافضلی
مقصد کجاست؟ یار کجاست؟معبود کجاست؟
۱۶ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من بلاتکلیفی را دوست دارم و چه خوب است که هنوز هم میشود بلاتکلیف بود.چون این حس حداقل کمی امید همراه خودش دارد برای لحظه های اضطراری و حاد که چشمم به تو می افتد و ناچارم حفظ ظاهر کنم . خودم را نمی بازم . من هنوز همان آدم بلاتکلیف قبلم و با همین امید دست و پا شکسته ام راس ساعت 11 به استقبالت می آیم . رو به رویت می نشینم و با عاشقانه هایی که هنوز کسی تکلیفشان را مشخص نکرده حرفهایم را شروع میکنم .برایم از خودت خبر بیاور و به روی خودت نیاور دستپاچگی واژه هایم را . دست خودشان هم نیست هر چقدر هم که رو به رویشان بنشینی باز هم برایشان مثل نگاه اول تازگی داری.

از: .....??
تازگی فهمیده ام کسی درون من زندگی میکند ،کسی که خیلی دور است از من اما شباهتی عجیب به من دارد. من همیشه بیقرارم اما او آرامش عجیبی دارد. از بی دست و پایی ام شاکی می شود . به اندازه ی من از تنهایی لذت نمی برد،گاهی در فکر رفتن به جایی دیگر است. دور از من،دور از زندگی من. من کنج اتاق می نشینم و می نویسم ، او سر به هوا و بی خیال میخواهد به کوه برود. من در کوچه،باران نمناک را قدم می زنم و به فکر آرزوهای جامانده هستم ،او در خانه همه چیز را سر و سامان داده و در آیینه لبخند می زند. بعضی وقتها من گیج خواب هستم اما او بی خوابی به سرش زده و می خواهد تا صبح کتاب بخواند . یک وقت لباس قجری می پوشد و برای زندگی ام نسخه های قدیمی و خاله زنکی می پیچد ،می نشیند زیر گوشم مدام پچ پچ می کند و سر تکان میدهد. گاهی هم انگار از سیاره ی دیگری آمده باشد حرفهای بی سر و ته میزند و کارهای ناممکن می خواهد. البته فکر میکنم حق دارد...حق دارد. شاید اگر جایمان عوض میشد و من در او زندگی میکردم حالا به جای اینکه با نگرانی فال بگیرم و از خنده های تمسخرآمیزش کلافه شوم ؛ با خیال راحت نگاه مطمئنم به آسمان بود و یا داشتم برای گنجشک های سرمازده دانه می ریختم و زیر لب به نگرانی های او می خندیدم. آره! شاید او حق دارد.

از: ؟
درست مثل وقتی که عاشقت شدم باران می بارد... فکر کنم دوباره کسی عاشقت شده..

از: . "کامران رسول زاده"
حال من خوب است اما با تو بهترمی شوم
آخ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم
در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم
آن قدرها مرد هستم تا بمانم پای تو
می توانم مایه ی- گهگاه- دلگرمی شوم
میل میل توست اما بی تو باور کن که من
در هجوم بادهای سخت، پرپر می شوم


از: مهدی فرجی