شرقی غمگین رو که دیدم ، تا چندین روز حس سنگینش روی قلبم بود ، حتی چند شب رو بی دلیل نخوابیدم ، اما خیلی هم بی دلیل نبود ، بالاخره هممون یه جا زخم خوردیم ، درد کشیدیم ، و از بدیِ شانس مال من دقیقا دو ماه قبل از دیدن شرقی غمگین بود
تو این دو ماه عین کوه پشت دلم وایستاده بودم و میگفتم شد که شد، گریه و این جور چیزا نداریما...
تا اینکه علی عشقی رو دیدم ، نقد هاش رو خوندم و همه عشقش و معرفتش رو تحسین کردند و یه عده هم سفت و محکم وایستادن که سر شش ماه خودتونو جمع کنید دیگه..!
ولی من از علی عشقی دیدم ، میشه وقتی ناراحتی ، بغض داری ، چشمات دنبال کسیه ، بذاری دنبالش باشه ، سرتو رو دستت فشار بدیو گریه کنی ، حتی داد بزنی...
لازم نیست اینقدر قورت بدی خودتو ، گاهی فریاد لازمه تا بفهمی چی به سرت اومده
حالا میفهمم چرا بعد از نمایش نخوابیدم ، به جبران تمام مواقعی که خودمو با لالایی های الکی خوابوندم ..
داستان ادمای صندلی های کناری رو تو نمایش نمیدونم ، ولی انگار علی عشقی هممونو برای یه گمشده یا گم کرده ای بین زندگیه ماشینیمون ، متحد کرده
... دیدن ادامه ››
بود که بیایم اشک بریزیم برای چشمای کسی که لا به لای زندگیمون گم شد..
یکبار دیدنش کمه .. خیلی کمه ، من حتی شک دارم این ها بازی کردند یا زندگی خودشونو رو صحنه ادامه دادند .. اینقدر واقعی ، ملموس و دل نشین:)