آنچه که در فکرم برایم نامشخص مینماید اینست که چه باید بکنم، نه آنچه باید بدانم، مگر دانشی که مقدم بر هر عملی است. باید بفهمم که خداوند واقعاً از من چه میخواهد تا انجام دهم: آن چیز آنست که حقیقتی را که برای من حقیقت است بیابم، آن معنی ای که برایش میتوانم زندگی کنم و بمیرم را بیابم.... مسلماً انکار نمیکنم که هنوز ضروریت دانش و اینکه توسط آن کسی میتواند فراتر از باقی انسانها عمل کند را، درک میکنم؛ اما دانش باید در زندگی من بکار آید، و هم اکنون این مهمترین چیز از دید من است.
متن فوق اولین نوشتار اگزیستانسیالیستیش "سورن کییرکگارد" است.
در جایی از نمایشنامه "ویتسک" شخصیت مادربزرگ، قصه یی را تعریف می کند به این شکل:«یکی بود، یکی نبود، پسر کوچیک فقیری بود که پدر و مادر نداشت. اونا مرده بودن و هیچ کس تو دنیا براش نمونده بود. همه مرده بودن و پسر کوچیکه رفت و روزها و شب ها جست وجو کرد، اما هیچ کس تو دنیا نمونده بود. دلش می خواست بره آسمون، ماه، پایین بهش نیگا کرد. خیلی دوستانه: اما آخر سر وقتی رسید به ماه دید یه تیکه چوب کثیف بیشتر نیس.» منتقدان این داستان را به عنوان چکیده یی از شرایط ویتسک تفسیر کرده اند: انزوای اگزیستانسیالیستی فرد در جهانی بی معنی.
با این دو متن تطبیقی بالا فکر میکنید از "ویستک" «گئورگ بوشنر» تا ویستک آقای ثروتی چقدر فاصله هست ، بنام برداشت آزاد میتوانیم شخصیتی را
... دیدن ادامه ››
تحریف کنیم..اینکه در فلسفه بوشنر فردیت ویتسک جهان پیرامونش را ساخته و خودش روشن کننده سرنوشتش میباشد تا نگاه آقای ثروتی که ویتسک سرنوشتی محتوم بدست فئودال هاو توانگران دارد...
سال گذشته ویتسک ناصر حسینی مهر هم بروی صحنه رفت و به مناسبت دویستمین سالگرد خالق آن «گئورگ بوشنر» به سوییس و آلمان دعوت شد...