از دید من: این نمایش از هرجهت ارزشمند و شریف بود و از نظر هنری بسیار فاخر، پر از زیبایی و گیرا. ابتدا که وارد سالن شدیم با موسیقی زنده به ما خوشامد گفته شد. موسیقیای که گوشنواز و چشمنواز بود. اگر بگویم نمایش زمانی که گروه موسیقی شروع کرده بودند آغاز شده بود اشتباه نگفتهام. وقتی نشستیم متوجه چینش زیبای نورها روی نوازندهها که به تعبیری میتوان گفت هرکدام بازیگر نقش خودشان بر روی صحنه بودند شدیم. تسلط و کمنظیر بودن نوازنده ها هویدا بود. موسیقیای که مینواختند در خور کار بود و خیالانگیز؛ اتمسفر خاصی در صحنه جاری بود. موسیقی اول که تمام شد اسبی آمد سفید. این که بازیگر اسب را بجای انسان، اسب طلقی میکنم را تعریف در نظر بگیرید چون من که باورم نمیشود او آدم باشد! مهارتهایی که از آقای خسرو صفوی (همچنین آقای جلیل عالیپور که جلوتر به آن میرسیم) میدیدم شگفت انگیز و فرا انسانی جلوه مینمود. باید چشمهایش را موقعی که زمین خورد میدیدی که چگونه دل را قلوه کن میکند و دل سنگ را آب. صدا و بیان و آمادگی جسمانی ایشان بقدری بالا بود که یک لحظه چشم برداشتن از او اشتباه است؛ با این حال هرچند که فکر میکنم کارگردان هم نمیخواست تمرکز من روی چیزی بجز نقش آقای صفوی باشد آنقدر زیبایی در صحنه موجود بود که مو به تن آدم سیخ میشد. این بشر با آن همه جنب و جوش در صدا و بدنش یک لحظه خسته نشد! دستش آسیب دیده بود اما جوری بازی کرد که انگار دستش از منم سالم تر است. به نظرم او قدر نعمتهایی که به او داده شده را به خوبی میداند. بازی هایش چه با خواندنش چه با حرکات بدنش چه صحبت کردنش چه حتی نگاه کردنش همه سرشار از عشق هستند. توازن صحنه بسیار جذاب بود. تا لحظهای که توسط یکی از اجراگران گروه خوانندگان برهم زده شد؛ که فکر میکنم از عمد و با قصد کارگردان انجام شده باشد چون به وضوح او جلوتر از پنج دختر دیگر آمد و حتی چند لحظه نقش بازی کرد اما متاسفانه حرکتش و نگاه خاصش برای من معنایی نداشت. هرچقدر که نورپردازی ها، موسیقی و انتخاب لباس ها و رنگ هایشان و حتی سبیل و ریش بازیگران دارای معنی و نماد بود این حرکت جلو آمدن و نگاه کردنش آنگونه که انگار عاشق اسب شده باشد برایم قابل درک نبود. از این که آقای صفوی بدون نقص ظاهر شده بود بگذریم میرسیم به آقای عالی پور که تنها ضعفش آوازخواندنش بود. او نیز با بدن و بیانی آماده به عرصهی نبرد آمده بود. آمده بود تا با طنازی هایش ما را مجذوب خود کند. این روزها کمتر طنازیهایی میبینیم که دور از ابتذال باشد و بازی آقای عالیپور مثال بینظیری از این نوع طنازیاست. هر حرکتی که برای خنده گرفتن انجام داد موفق بود، چه در
... دیدن ادامه ››
گفتارش چه رفتارش. باید به کارگردان و نویسنده هم برای نوشتن متنی چنین یکدست و دلنشین و کارگردانیاش جوری که در هر لحظه شگفت زده شوی و چشمانت گرد شود تبریک و آفرین گفت. خداقوت. تسلط آقای عالیپور هم در هر دو نقش مجذوب کننده و مثال زدنی بود.
اگر پیشتر گفتم آوازخواندنش نقطهضعفش بود فقط به این خاطر است که با اینکه نزدیک ترین صندلی به ایشان نشسته بودم و با توجه به حجم صدای آهنگی که گروه موسیقی مینواخت صدای خوب ایشان واضح و رسا نبود و تقریبا نیمی از کلماتی که در آواز میگفتند را باید حدس میزدی با توجه به آن نیمهی دیگری که میشنیدی.
پیش از به پایان بردن سخنم از خانم لیلا سخی زاده بابت بازی خوب احساسی و آمادگی جسمانیشان و تسلطشان روی نقش تشکر میکنم. همانگونه که میدانیم درکنار صدای خوب و توانایی کامل در ابراز احساسات که نقطهی قوت ایشان است، بیان قوی و خورده نشدن کلمات و حروف نیز مهم است و امیدواریم در آینده شاهد این مهم هم باشیم.
در نهایت ممنونم از گروه زاوش و تمام کسانی که این اجرای زیبا و شب بیادماندنی را برایمان رقم زدند و پیشنهاد میکنم قبل از اینکه نمایش را ببینید ذهنتان را خالی و آرام کنید تا موقع دیدن اجرا حواستان هیچجای دیگری نباشد تا علاوه بر لذت کامل بردن از اجرا بتوانید لحظاتی مسخ شوید و وارد جهان و زمان «روز صفر» شوید.