گستره ی سکوت . . .
امروز یکی از عجیب و غریب ترین برنامه های تئاتر دیدنم اتفاق افتاد. اونقدر کار داشتم که به تنها چیزی که فکر نمی کردم تئاتر بود. به نحوی غریب یکی از کار هام کنسل شد و تقریبا به صورت همزمان دوستی بهم زنگ زد و ازم خواست به دیدن این کار بریم. در واقع ظرف کمتر از نیم ساعت من تصمیم گرفتم، حرکت کردم به سمت سالن انتظامی و روی سکو های این سالن به دیدن بازی بازیگران نشستم.
از این حرف ها که بگذریم می رسیم به کار: طبق معمول سه بخش کار شامل بازی ها، کارگردانی و متن رو در حدی که دیدم و درک کردم بررسی می کنم. اولین چیزی که تو بازی ها برام یه مقدار اذیت کننده بود یکدست نبودن صدای بازیگران بود. تو سالن کوچکی مثل سالن انتظامی این مساله واقعا عجیب و در عین حال آزار دهنده است. این که بار ها و بار ها انتهای دیالوگ بازیگران رو نشنوی! کلمات خورده بشن و واژه ها سلیس و درست ادا نشن. مساله ی صدا به ویژه در مورد آقای تفرشی بسیار بیشتر بود. سابقه ی تئاتری از خانم لیندا کیانی گرامی سراغ ندارم. بازی حسی شون خوب بود ولی ما همیشه با یک لیندا کیانی روبرو بودیم. نقش های ایشون هیچ وقت بالا و پایینی نداشته و همیشه خودشون رو تکرار کردند. در کل من به شخصه خیلی از بازی ها راضی نبودم گرچه به جز مساله ی بیان ایراد خاصی نمی تونم
... دیدن ادامه ››
بگیرم.
کارگردانی اما نقطه ی قوت ماجرا بود. البته این نقطه ی قوت که میگم به نسبت بقیه ی بخش های نمایشه ولی اتفاق عجیب و غریبی در کارگردانی هم نیفتاده. ایده ی سه میز، آشنایی، جدایی و یک میز در میانه (مفهوم تعادل) به عنوان راوی و دانای همه چیز دان. همین که فاصله میان دو میز باعث بشه با قطع هر یک از دیالوگ ها چشم بچرخانی و اتفاقات رو دنبال کنی کمی از کسالت و رخوت تو کم خواهد کرد. ایده ها خیلی ناب و متهورانه نبود ولی میتونم بگم آقای بهروزی کار خودشون رو در حد قابل قبولی انجام دادند.
اما متن: هیچ وقت به مارگریت دوراس علاقه و ارادتی نداشتم. از میان نوشته هاش عاشق رو خوندم که چندان من رو جذب نکرد. دوراس انگار اصرار عجیبی داره که ثابت کنه مرد ها موجودات نفهمی هستند که زن ها رو درک نمی کنند. یه موجود زمخت و غیر قابل تحمل که اگه زنی بهش دل ببنده باید خیلی وقت صرف آدم کردن این موجود بی خاصیت بکنه! این حس رو هم در این نمایش و هم در طول خواندن کتاب عاشق داشتم. در کل به لحاظ فکری نمی تونم بین خودم و متن ارتباطی برقرار کنم. به قول محمد صادق ملکی در نمایش خرمگس: تبعیض جنسیتی تا به کی!!! :) آقای بهروزی فضای ملموسی رو در این متن ایجاد کرده بود. فضایی که درکش سخت نبود. واکاوی رابطه های شخصی بین انسان ها. ولی بیشتر از این هم چیزی نصیب مخاطب نمی شد. در کل اگه توقع بالایی از هنر تئاتر داشته باشید این کار ممکنه حسابی شما رو نا امید کنه.
امیدوارم جناب بهروزی در تمامی کارهاشون موفق و سربلند باشند. به همه ی گروه نمایش هم خسته نباشید میگم.