در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | گروه تئاتر و فیلم راسپینا درباره نمایش نوعی داستان عاشقانه: نقـــد دکــتر شــهــرام خــرازی ها بــرای نـــمایـــش *** نـوعــــ
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:44:44

نقـــد دکــتر شــهــرام خــرازی ها بــرای نـــمایـــش
*** نـوعــــــی داســـتــان عـاشـــقانــه***

لینک خبر
http://ebtekarnews.com/Ebtekar/Article.aspx?AID=30514#136280


نقد نمایش «نوعی داستان عاشقانه» به کارگردانی «مسعود تاروردی»
عشق نهان در پستوی خانه


نویسنده : شهرام خرازی ها
«نوعی داستان ... دیدن ادامه ›› عاشقانه» نوشته آرتور میلر نویسنده و نمایشنامه نویس شهیر آمریکایی برنده جایزه پولیتزر از تمی افشاگرانه درباره فساد حاکم بر جهان مدرن و جامعه آمریکا برخوردار است. تأثیر بسیاری از رخدادهای مهم زندگی میلر را می‌توان در نوشته‌های او جستجو کرد از جمله ازدواج نافرجامش با مریلین مونرو هنرپیشه معروف و زیباروی آمریکایی که در سال 1962 با خوردن مقدار زیادی قرص اعصاب خودکشی کرد. بسیاری از صاحب نظران بر این اعتقادند که نمایشنامه‌های «نوعی داستان عاشقانه» و «پس از سقوط» بی تأثیر از خاطرات میلر از زندگی زناشوئی اش با مونرو نبوده اند.
«نوعی داستان عاشقانه» نمایشنامه ای است در یک پرده با دو پرسوناژ اصلی. تعیین قالب کلی کار بسیار مشکل است زیرا میلر در نگارش این نمایشنامه تابع هیچ الگوی کلاسیک شناخته شده ای نبوده است. «نوعی داستان عاشقانه» نه «گزارش یک بازجوئی» پلیسی است نه یک «دیالوگ» روانشناختی پیچیده و نه حتی یک «اعتراف گیری» عاشقانه در عین حال همه این‌ها هم هست.عنوان نمایشنامه نشان می‌دهد که میلر آن را نوعی «داستان» عشقی می‌دانسته است. تمام ماجرا فقط در چند ساعت می‌گذرد.تام اوتول کارآگاه پلیس(مسعود تاروردی) در جستجوی سرنخ‌هایی برای خاتمه دادن به یک پرونده قضائی است. زنی روان نژند به نام انجلا(نسیم افشارپور) که با مردان زیادی از جمله تام ارتباط غیراخلاقی دارد تنها کسی است که به اسرار پرونده آگاه است. تام برای کشف واقعیت به خانه انجلا می‌رود. انجلا ابتدا از افشای اسرار طفره می‌رود اما در نهایت نکات پنهان پرونده را لو می‌دهد...
میلر در نمایشنامه هایش پرهیز آشکاری از مستقیم گویی و شعارپراکنی داشت. اوانتقادات خود به سیاست روز را به طور غیرمستقیم و در قالب ماجراهای بسیار معمولی در فضاهای آشنا و بعضا خانوادگی مطرح می‌کرد و با بردن سیاست و اجتماع به درون اتاق‌های دربسته و فضاهای شخصی، جهان درونی و دنیای ذهنی آدم‌ها را به جهان خارج و اجتماع ویرانگر به گونه ای هنرمندانه و با ترفندهایی دور از انتظار پیوند می‌زد. اگر چه «نوعی داستان عاشقانه» یک اثر به شدت انتقادی و افشاگر به نظر می‌رسد اما تفاوت آشکار آن با دیگر نمایشنامه‌های میلر را باید در بعد پررنگ روانشناختی آن جستجو کرد. «نوعی داستان عاشقانه» نمایشنامه بسیار پیچیده ای است چه به لحاظ محتوا و ساختار دراماتیک چه از نظر شخصیت پردازی. با مرور بیوگرافی مریلین مونرو به راحتی می‌توان دریافت که میلر پرسوناژ انجلا را بر اساس ویژگی‌های شخصیتی و برخی از اتفاقات و بحران‌های زندگی او خلق کرده است. انجلا که پرسوناژ کلیدی نمایشنامه محسوب می‌گردد یک بیمار روانی به تمام معنا است. او مبتلا به Dissociative Identity Disorder (اختلال هویت تجزیه ای) است؛ این بیماری و مبتلایان به آن معمولا در بین عوام با عبارت «چند شخصیتی» توصیف می‌شوند. مشخصه این اختلال وجود دو یا چند هویت یا حالات شخصیتی است که به طور مکرر کنترل رفتار شخص را به دست می‌گیرند و همراه با آن ناتوانی در به یاد آوردن اطلاعات مهم شخصی وجود دارد که فراتر از فراموشکاری معمولی است. در عالم سینما «سی بل»(دانیل پتری - 1977) معروف ترین و شناخته شده ترین فیلمی است که بر اساس تابلوی بالینی اختلال هویت تجزیه ای ساخته شده. میلر استفاده بسیار ظریفی از ویژگی‌های این اختلال در«نوعی داستان عاشقانه» کرده است. او بر خلاف «سی بل» که تمام داستانش بر مبنای اختلال هویت تجزیه ای پایه ریزی شده از این اختلال با کمترین خطای علمی و صرفا برای شخصیت پردازی (و نه ماجراپردازی) سود جسته است. شخصیت‌های فرعی انجلا در چند مقطع از نمایشنامه مقابل چشم تام ظاهر می‌شوند و تعجب وی را برمی انگیزند.دشواری نمایش باورپذیر این شخصیت‌ها روی سن تئاتر بر کسی پوشیده نیست. تاروردی برای پیشزمینه سازی ظهور شخصیت‌های فرعی پنهان شده در وجود انجلا و به نمایش درآوردن شان از تمهیدات صوتی مختلفی بهره جسته است مثلا در جریان یکی از تجزیه‌های هویتی، تماشاگر زن و مرد را در حال مکالمه با یکدیگر می‌بیند در حالی که صدای تام کاملا قطع شده و شنیده نمی‌شود اما لب هایش باز و بسته می‌شوند همچنین قبل از ظهور هر شخصیت( به جز شخصیت سوم) ناگهان اصوات درهم و برهمی از جمله صدای گفتگوی دو یا چند نفر به شکل واضح یا مبهم(شبیه به آنچه که بیماران اسکیزوفرنیک حین توهم شنوایی تجربه می‌کنند) در سالن نمایش پخش شده و همه اصوات دیگر را می‌پوشانند به این ترتیب گوش‌های تماشاگر و گوشهای انجلا یکی شده و تماشاگر فقط آنچه را که انجلا می‌شنود و تام نمی‌شنود را درک نموده و با انجلا تجزیه شدن هویت را تجربه می‌کند؛ این تجربه در حوزه تئاتر ایران واقعا لذت بخش و البته کمیاب است و از این نظر خلاقیت تاروردی واقعا شایسته توجه و تحسین است.
اگر چه تمام نمایشنامه در زمان حال می‌گذرد اما گذشته نقش پررنگی در گسترش طرح داستانی، پیشبرد روایت و شخصیت پردازی دارد. اطلاعاتی که میلر به صورت قطره چکانی و در قالب فلاش بک درباره پیشینه پرسوناژها ارائه می‌دهد، زوایای پنهان هویت و زندگی آن‌ها را روشن می‌کند. انجلا همچون سی بل در کودکی مورد تعرض قرار گرفته و همین تعرض و خاطره دردبار آن است که زمینه ساز ابتلا به اختلال هویت تجزیه ای بوده است. در رمان و فیلم «سی بل» مادر و در نمایشنامه «نوعی داستان عاشقانه» پدرعامل تعرض بوده است. در بخشی از نمایش شاهدیم که چگونه انجلا به گذشته، زمانی که دختربچه کوچکی بوده، باز گشته و هراس خود از پدرش را بروز می‌دهد. بازی نسیم افشارپور در این صحنه فوق العاده است؛ او ضجه می‌زند، التماس می‌کند، مچاله می‌شود و از پدر متجاوزی که در خیالش زنده شده، می‌گریزد؛ تغییرات فشرده ژست، اکت و صدای افشارپور در زمانی بسیار کوتاه حس تسلیم و بی پناهی را به نحو تأثیرگذاری به مخاطب انتقال می‌دهد. نقش انجلا از آن دست نقش‌هایی است که یک بازی اگزجره(اغراق شده) و برونگرا را می‌طلبد زیرا علاوه براختلال هویت تجزیه ای، نشانه‌هایی از Dependent Personality Disorder (اختلال شخصیت وابسته) و Histrionic Personality Disorder (اختلال شخصیت نمایشی) نیز در زیرساخت روانی این پرسوناژ هویدا است. نشانه‌های این دو بیماری چه در سینما چه در تئاتر دست هنرپیشه را برای ارائه یک بازی جذاب و با قابلیت‌های نمایشی بالا باز می‌گذارد.
بازی در نمایشنامه‌هایی از جنس «نوعی داستان عاشقانه» که به صورت دیالوگ مطول در یک پرده و بر مبنای حضور فقط دو پرسوناژ نوشته شده اند، بسیار دشوار است زیرا بخش اعظم قصه ازطریق تبادل حس ومکالمات پینگ پونگی پیش می‌رود و بازیگران ناگزیرند که علاوه بر ایفای نقش خود، هماهنگی کاملی با پارتنرشان داشته باشند. تپق‌های کلامی، شنیده نشدن جملات همچنین هر گونه لغزش در بازی ممکن است سبب سردرگمی مخاطب در تعقیب ماجرا شده و به ایفای نقش بازیگر مقابل لطمه زند. تام در مقایسه با انجلا شخصیت ساده تر و درون گراتری دارد بنابراین باید واکنش‌های آرام تر و سنجیده تری نسبت به پارتنر مؤنث عصبی مزاجش بروز دهد. بر خلاف آن چه که در وهله اول به نظر می‌رسد، بازی در نقش تام در مقایسه با نقش هیستریک و اگزجره انجلا دشوارتراست زیرا قدرت مانور بازیگر به خاطر سادگی و رو بودن نقش کمتر است ضمن آن که شغل تام در متن اصلی، به قصد طرح ریزی قصه و روابط علت و معلولی موجود در آن انتخاب شده است و آن چنان که باید و شاید به کار شخصیت پردازی نمی‌آید؛ این ضعف بزرگ در نمایشنامه از قدرت بازیگر در تحلیل نقش می‌کاهد چون اوعملا نمی‌تواند اطلاعات لازم برای درآوردن نقش را از درون متن استخراج کند؛ ایفاگر نقش تام، پارتنری را در مقابل خود دارد که باید لحظه به لحظه و قدم به قدم با او پیش برود و دیالوگ رد و بدل کند؛ در چنین شرایطی باید زمان مکث، سکوت یا توی صحبت دیگری پریدن و حرف تو حرف آوردن بازیگران و چشم در چشم دوختن و جهت نگاه شان در سایه تمرین‌های مستمر و بی وقفه به دقت تنظیم شود. افشارپور به فراخور پیچیدگی‌های روانشناختی نقش، نوسان زیادی در رفتار و گفتارش لحاظ نموده و ریتم بازی بسیار سریع را در دستور کار خود قرار داده است. تاروردی در برخی صحنه ها، شاید به خاطر تفاوت بارز ریتم بازی ها، از افشارپور جا می‌ماند!؟ این بزرگ ترین و آزاردهنده ترین ضعف نمایش است. وقتی کارگردان بر بازی در یکی از نقش‌های اصلی اصرار داشته باشد، نمی‌تواند به عنوان یک ناظر بیرونی عملکرد خود در مقام هنرپیشه را ارزیابی کند و طبیعتا بروز چنین ضعف‌هایی در اجرا قابل انتظار است. مهدی تاروردی در کارگردانی موفق تر از بازیگری است. او ایده‌هایی خوبی با خود به صحنه آورده و فضاسازی و شخصیت پردازی اش با صدا عالی است. در ابتدای نمایش که تام وارد خانه انجلا می‌شود، هوا بارانی است اما هیچ نشانی از قطرات باران بر بارانی او نیست! شرشر باران که به عنوان بک گراند صوتی صحنه در تمام طول نمایش شنیده می‌شود، فضایی رمانتیک پدید می‌آورد و حس پناه جویی انجلا را تشدید می‌کند. در لحظاتی که تنش بین انجلا و تام رو به فزونی می‌گذارد، صدای رعد به عنوان یک نشانه هشدار شنیده می‌شود اما اثری از پرتوهای برق پشت پنجره نیست! کار گذاشتن چند منبع نوری پشت پنجره و ایجاد رعد و برق در صحنه می‌توانست فضای نمایش«نوعی داستان عاشقانه» را باورپذیرتر، تأثیرگذارتر و تعلیق آمیزتر کند.ایده‌هایی مثل حباب پراکنی انجلا یا دستبندزدن تام به انجلا که در متن میلر وجود ندارند، به خوبی به بار نشسته اند. پرسوناژهای فرعی نمایش(روانشناس و شخصیت‌های کاذب و اسرارآمیز درون آنجلا ) اگر چه حضور فیزیکی ندارند اما از طریق صوت و کلام به نحو بسیار تأثیرگذاری وارد جهان نمایش می‌شوند.طراحی شخصیت‌های صوتی این نمایش می‌تواند برای دانشجویان رشته‌های هنری بالاخص کارگردانی تئاتر جنبه آموزشی داشته باشد. قطع و وصل موسیقی به موقع است؛ موزیک نه آن قدر زیاد است که مزاحم باشد نه آن قدر کم که بتوان حذفش کرد.
نمایشنامه میلر علی رغم همه امتیازاتش، پایان خوبی ندارد. تاروردی پایان نمایشنامه را هوشمندانه تغییر داده است: تام با طپانچه انجلا را می‌کشد سپس خودکشی می‌کند به این ترتیب او پایانی بسیار تأثیرگذار برای نمایش تدارک می‌بیند و جنبه افشاگرانه و ضدآمریکایی نمایشنامه میلر را تشدید می‌کند. بزرگ ترین امتیازاین اجرا همین پایان تغییریافته است که بسیار خوب کارگردانی و بازی شده است. لرزش‌های بلاانقطاع پاهای انجلا پشت پاراوان به نشانه جان دادن و خاموش کردن شعله شمع با نوک انگشت قبل از خودکشی، از تمایل کارگردان به نوآوری و گریز او ازاجرای کلیشه ای این قبیل صحنه‌ها حکایت دارد.
با آن که نمایش«نوعی داستان عاشقانه» بدون تعویض دکور فقط با دو بازیگر، در یک پرده و بدون قطع اجرا می‌شود اما مخاطب خود را به هیچ وجه خسته نمی‌کند؛ آن چه که بر صحنه شاهدیم یکی از بهترین اجراهای کارهای میلر در ایران است، این دستاورد کمی برای مسعود تاروردی نیست.