به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم در دل
لحظه را دریابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی دل همسایه
... دیدن ادامه ››
خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق
بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تاکه شاید برسد همسفری
دل ما را ببرد با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدی است
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم که دگر فرصت نیست
وبدانم که اگر دیر کنم
مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست
که نیست پس از آن فردایی
از: .....